fishing

/ˈfɪʃɪŋ//ˈfɪʃɪŋ/

معنی: ماهیگیری، صید از آب، حق ماهیگیری
معانی دیگر: صید ماهی، جای ماهیگیری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of one who fishes.

(2) تعریف: the method, pastime, or occupation of catching or trying to catch fish.

جمله های نمونه

1. fishing pole
چوب ماهی گیری (که سر آن ریسمان و قلاب دارد)

2. fishing tackle
ابزار ماهی گیری

3. fishing villages dot the coast
ساحل از دهکده های ماهی گیران پوشیده شده است.

4. a fishing boat
زورق ماهیگیری

5. a fishing contest
مسابقه ی ماهیگیری

6. a fishing derby
مسابقه ی ماهیگیری همگانی

7. a fishing line
رسن ماهیگیری

8. a fishing party
اکیپ ماهیگیری

9. a fishing permit
جواز صید ماهی

10. a fishing vessel
کشتی ماهیگیری

11. deep-sea fishing
ماهیگیری در اعماق دریا

12. open-sea fishing
ماهیگیری در دریای آزاد

13. the fishing lines ran afoul of each other
طناب های ماهیگیری در هم گوریده شدند.

14. a good fishing spot
یک جای خوب برای ماهیگیری

15. they prosecuted fishing on a large scale
آنها به مقدار زیاد ماهیگیری می کردند.

16. kobra was always fishing for compliments
کبرا همیشه در پی این بود که از او تعریف بکنند.

17. a billboard advertising a fishing competition
تابلویی که مسابقه ی ماهیگیری را اعلان می کرد

18. such disparate amusements as fishing and painting
تفریحات کاملا متفاوتی مانند ماهی گیری و نقاشی

19. the limed houses of the fishing village gleamed under the sun
خانه های سفید (یا آهک مالی شده ی) دهکده ی ماهی گیران در آفتاب می درخشیدند.

20. coastal cities which are sustained by fishing
شهرهای ساحلی که از راه ماهیگیری تامین می شوند

21. i extricated the kitten from under the fishing nets
بچه گربه را از زیر تورهای ماهیگیری درآوردم.

22. the fish was jerking and tumbling on the fishing boat's deck
ماهی،روی عرشه ی کشتی ماهی گیری می جنبید و معلق می زد.

23. Fishing is one of his hobbies.
[ترجمه گوگل]ماهیگیری یکی از سرگرمی های اوست
[ترجمه ترگمان]ماهیگیری یکی از سرگرمی های او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Our hotel room overlooked a pretty little fishing harbour.
[ترجمه گوگل]اتاق هتل ما مشرف به یک بندر ماهیگیری زیبا بود
[ترجمه ترگمان]اتاق هتل ما مشرف به یک لنگرگاه کوچک ماهیگیری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. I make sure I make time for fishing because it's how I de-stress.
[ترجمه گوگل]من مطمئن می شوم که برای ماهیگیری وقت می گذارم زیرا استرس را از بین می برم
[ترجمه ترگمان]من مطمئن می شوم زمانی برای ماهیگیری وقت دارم، چون این طور استرس دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Fishing is the main source of livelihood for many people in the area.
[ترجمه گوگل]ماهیگیری منبع اصلی امرار معاش بسیاری از مردم این منطقه است
[ترجمه ترگمان]ماهیگیری منبع اصلی زندگی بسیاری از مردم این منطقه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The future looks bleak for the fishing industry.
[ترجمه گوگل]آینده برای صنعت ماهیگیری تاریک به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]آینده برای صنعت ماهیگیری غمناک به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The fishing fleet comprises around 70 boats.
[ترجمه گوگل]ناوگان ماهیگیری شامل حدود 70 قایق است
[ترجمه ترگمان]ناوگان ماهیگیری شامل حدود ۷۰ قایق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He operated a small fishing fleet.
[ترجمه گوگل]او یک ناوگان ماهیگیری کوچک را اداره می کرد
[ترجمه ترگمان]او یک ناوگان ماهیگیری کوچک را اداره می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The fishing lines had become hopelessly entangled.
[ترجمه گوگل]خطوط ماهیگیری به طرز ناامیدکننده ای در هم پیچیده شده بود
[ترجمه ترگمان]نخ های ماهی گیری نومیدانه گرفتار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ماهیگیری (اسم)
angling, fishing, fishery

صید از آب (اسم)
fishing, fish

حق ماهیگیری (اسم)
fishing, piscary

تخصصی

[معدن] ابزاریابی (حفاری اکتشافی)

انگلیسی به انگلیسی

• catching fish; fishery, place for catching fish
fishing is the sport, hobby, or business of catching fish.

پیشنهاد کاربران

از زیر زبان کسی حرف کشیدن
ماهیگیری، صید ماهی
مثال: They spent the weekend fishing at the lake.
آن ها آخر هفته را در کنار دریاچه برای صید ماهی گذراندند.
fishing ( n ) ( fɪʃɪŋ ) =the sport or business of catching fish, e. g. They often go fishing. , fisherman ( n ) ( fɪʃərmən ) =a person who catches fish, either as a job or as a sport
fishing
دزدی اینترنتی
fishing ( حمل‏ونقل ریلی )
واژه مصوب: بلندی تنه
تعریف: فاصلۀ میان بُن تاج ریل و سر پایۀ ریل که محل تماس ریل و صفحات اتصالی نیز هست
Very long string that is used to catch fish
fishing expedition
تلاش برای کشف حقایق در مورد چیزی با جمع آوری اطلاعات بسیار ، غالباً به صورت مخفیانه.
گشتن
جستجو کردن ( علاوه بر معانی فوق )
ماهیگیری
مانده یابی ( مانده گیری ) . گاهی در هنگام حفاری چاههای نفت یا گاز و غیره، قطعه ای از تجهیزات حفاری بریده شده و در چاه میماند. برای خارج کردن آن، عملیاتی را به نام fishing انجام میدهند.

بپرس