fish out of water

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: someone in an unsuitable environment or unaccustomed situation.

- Whenever he left the city he felt like a fish out of water.
[ترجمه گوگل] هر وقت شهر را ترک می‌کرد احساس می‌کرد مثل ماهی بیرون از آب است
[ترجمه ترگمان] هر بار که شهر را ترک می کرد، مانند ماهی از آب بیرون می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

پیشنهاد کاربران

مثال؛
As an introvert, I often feel like a fish out of water at social events.
Someone might say, “I grew up in the city, so when I go camping, I feel like a fish out of water. ”
A person might mention, “I’m used to warm weather, so being in a snowy climate makes me feel like a fish out of water. ”
...
[مشاهده متن کامل]

Everything seems unfamiliar to you.
احساس غریبی کردن
خارج از منطقه امن خود بودن
نا آشنا /احساس غربت
احساس غربت کردن
ب جایی تعلق نداشتن و اشتباهی اونجا بودن
احساس ناراحتی کردن
احساس راحتی نکردن/معذب بودن
مرغ سرکنده
وصله ناجور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس