finish
/ˈfɪnɪʃ//ˈfɪnɪʃ/
معنی: خاتمه، پرداخت، پایان، فرجام، ختم، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن، پایان یافتن، تمام شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، تمام کردن، سپری شدن، موقوف کردن، بانتها رسیدن
معانی دیگر: پایان دادن، به پایان رساندن، کامل کردن، تکمیل کردن، کاملا مصرف کردن، (چرم و پارچه و غیره) پرداخت کردن، صیقل سازی، براق سازی، جلا دار سازی، ماده ای که با آن پرداخت و جلاکاری می کنند، شکست، نابودی، تمامی کار، به پایان رسیدن، (مسابقه را) در مقام ... به پایان رساندن، - شدن، کمال، تمامیت، فرامایگی، فرگشتگی، معرفت، فرهیختگی، والایی، فرزانگی، کار کسی (یا چیزی) را تمام کردن، کشتن، نابود کردن، بیچاره کردن، بخش آخر

بررسی کلمه
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: finishes, finishing, finished
حالات: finishes, finishing, finished
• (1) تعریف: to reach or cause the end of; complete.
• مترادف: close, complete, conclude, end, terminate, wind up
• متضاد: begin, start
• مشابه: accomplish, cap, carry out, cease, clinch, consummate, crown, discontinue, dispose of, do, fulfill, leave off, perfect, quit, round out, stop, wrap up
• مترادف: close, complete, conclude, end, terminate, wind up
• متضاد: begin, start
• مشابه: accomplish, cap, carry out, cease, clinch, consummate, crown, discontinue, dispose of, do, fulfill, leave off, perfect, quit, round out, stop, wrap up
- We finished the project on Friday.
[ترجمه بدون نام] این پروژه در روز جمعه تمام شد|
[ترجمه گوگل] روز جمعه پروژه را تمام کردیم[ترجمه ترگمان] ما این پروژه را در روز جمعه به پایان بردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I finally finished the essay I was working on.
[ترجمه گوگل] بلاخره انشایی رو که داشتم کار میکردم تموم کردم
[ترجمه ترگمان] بالاخره مقاله رو که روش کار می کردم رو تموم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بالاخره مقاله رو که روش کار می کردم رو تموم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I finished reading the book last night.
[ترجمه گوگل] دیشب خواندن کتاب را تمام کردم
[ترجمه ترگمان] من دیشب کتاب رو خوندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من دیشب کتاب رو خوندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Have you finished doing your taxes?
[ترجمه گوگل] آیا مالیات خود را تمام کرده اید؟
[ترجمه ترگمان] کارت رو تموم کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارت رو تموم کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to completely use up or consume, esp. food and drink (often fol. by up or off).
• مترادف: polish off, use up
• مشابه: complete, consume, devour, drink, eat, kill, run out of
• مترادف: polish off, use up
• مشابه: complete, consume, devour, drink, eat, kill, run out of
- I was full after I finished the soup.
[ترجمه گوگل] بعد از تمام شدن سوپ سیر شدم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه سوپ رو تموم کردم پر شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه سوپ رو تموم کردم پر شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can have some ice cream when you finish up your broccoli.
[ترجمه گوگل] وقتی کلم بروکلی خود را تمام کردید، می توانید مقداری بستنی بخورید
[ترجمه ترگمان] وقتی بروکلی رو تموم کردی میتونی یه کم بستنی بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی بروکلی رو تموم کردی میتونی یه کم بستنی بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It took us two weeks to finally finish off all the pears she gave us.
[ترجمه گوگل] دو هفته طول کشید تا بالاخره تمام گلابی هایی را که او به ما داد تمام کرد
[ترجمه ترگمان] دو هفته طول کشید تا تموم گلابی رو که بهمون داد تموم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دو هفته طول کشید تا تموم گلابی رو که بهمون داد تموم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to kill or destroy.
• مترادف: kill
• مشابه: destroy, dispatch, end, extinguish, take
• مترادف: kill
• مشابه: destroy, dispatch, end, extinguish, take
- The disease finished her.
[ترجمه Bahare] بیماری او رو کشت|
[ترجمه گوگل] بیماری او را تمام کرد[ترجمه ترگمان] بیماری او را به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to apply a finish to, as with varnish.
• مترادف: lacquer, varnish
• مشابه: coat, gloss, polish, surface, veneer
• مترادف: lacquer, varnish
• مشابه: coat, gloss, polish, surface, veneer
- The old oak floors looked beautiful after we finished them.
[ترجمه Bahare] وقتی ما طبقات چوب بلوط رو پرداخت کردیم انها زیبا بنظر رسیدند|
[ترجمه گوگل] کفهای بلوط قدیمی پس از اتمام آنها زیبا به نظر میرسند[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه کار آن ها را تمام کردیم، کف چوب بلوط قدیمی زیبا به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to come to the end of an action or undertaking; complete something.
• مترادف: cease, close, conclude, end, stop, wind up
• متضاد: begin
• مشابه: culminate, discontinue, round, top
• مترادف: cease, close, conclude, end, stop, wind up
• متضاد: begin
• مشابه: culminate, discontinue, round, top
- We were exhausted after we finished.
[ترجمه گوگل] بعد از اتمام کار خسته شده بودیم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه کارمون تموم شد خیلی خسته بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه کارمون تموم شد خیلی خسته بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: finisher (n.)
مشتقات: finisher (n.)
• (1) تعریف: the end of an action or undertaking; final stage or point.
• مترادف: close, completion, conclusion, end, termination
• متضاد: initiation, start
• مشابه: accomplishment, consummation, culmination, ending, finale, last, ultimate, windup
• مترادف: close, completion, conclusion, end, termination
• متضاد: initiation, start
• مشابه: accomplishment, consummation, culmination, ending, finale, last, ultimate, windup
- It was a long movie, but we watched it to the finish.
[ترجمه گوگل] فیلم بلندی بود اما ما تا آخر تماشا کردیم
[ترجمه ترگمان] یه فیلم طولانی بود، ولی ما اینو به پایان نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه فیلم طولانی بود، ولی ما اینو به پایان نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a death, downfall, or conclusive ending.
• مترادف: death, downfall, ending, ruin
• مشابه: conclusion, curtains
• مترادف: death, downfall, ending, ruin
• مشابه: conclusion, curtains
- The two warriors vowed to fight to the finish.
[ترجمه گوگل] دو جنگجو قول دادند که تا پایان بجنگند
[ترجمه ترگمان] دو جنگ جویان قول دادند تا به پایان برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دو جنگ جویان قول دادند تا به پایان برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a brutal battle and few were left at the finish.
[ترجمه گوگل] این یک نبرد وحشیانه بود و تعداد کمی در پایان باقی مانده بودند
[ترجمه ترگمان] نبرد بی رحمانه ای بود و چند نفری باقی مانده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نبرد بی رحمانه ای بود و چند نفری باقی مانده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the quality of being completed with elegance, excellence, or thoroughness.
• مشابه: elegance, grace, polish, refinement, sophistication
• مشابه: elegance, grace, polish, refinement, sophistication
- The skater's jumps were executed with finish.
[ترجمه گوگل] پرش های اسکیت باز با پایان اجرا شد
[ترجمه ترگمان] حرکت اسکیت باز با اتمام انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حرکت اسکیت باز با اتمام انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the smooth texture, protective glaze, or fine appearance of a hard surface.
• مترادف: polish
• مشابه: coat, coating, exterior, gloss, luster, shine, stain, varnish
• مترادف: polish
• مشابه: coat, coating, exterior, gloss, luster, shine, stain, varnish
- The car's finish is badly scratched.
[ترجمه گوگل] سطح ماشین به شدت خراشیده شده است
[ترجمه ترگمان] پایان کار بدجوری خراشیده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پایان کار بدجوری خراشیده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a substance used to refine, polish, or protect a surface.
• مترادف: polish
• مشابه: lacquer, luster, stain, varnish
• مترادف: polish
• مشابه: lacquer, luster, stain, varnish
• (6) تعریف: something added for completeness or aesthetic perfection.
• مترادف: touch
• مشابه: complement, crown, flourish
• مترادف: touch
• مشابه: complement, crown, flourish
جمله های نمونه
1. finish off the work before you go to the movies
پیش از اینکه به سینما بروی کار را تمام کن.
2. finish your meal!
خوراکت را تمام کن !
3. finish your milk!
شیرت را تمام کن !
4. finish off
1- تمام کردن،تکمیل کردن
5. finish up
1- تمام کردن،به پایان رساندن
6. finish with
1- تمام کردن،کامل کردن 2- قهر کردن با،قطع رابطه کردن با،کاری به کار کسی نداشتن
7. i'll finish this dictionary off in three more years
تا سه سال دیگر این فرهنگ را تمام خواهم کرد.
8. to finish a work
کاری را تمام کردن
9. to finish one's plans for a trip
نقشه های خود را برای مسافرت کامل کردن
10. to finish reading a book
خواندن کتاب را به پایان رساندن
11. a dull finish
جلای کدر
12. did everybody finish their dinner?
آیا همه شام خود را تمام کردند؟
13. when you finish this page, go on to the next
وقتی این صفحه را تمام کردی،برو به صفحه ی بعدی.
14. from start to finish
از آغاز تا پایان
15. hump along and finish your work!
زودباش و کارت را تمام کن !
16. when will i finish this book?
کی این کتاب را به پایان خواهم رسانید؟
17. fight to the finish
تا پایان جنگیدن،تا دم مرگ نبرد کردن
18. in at the finish
در پایان چیزی حضور داشتن،تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن
19. his novels have the finish and the flavor which appeal to the educated
رمان های او دارای کمال و گیرایی هستند که مورد پسند تحصیل کرده ها است.
20. i am gunning to finish this book in three years
سخت تلاش می کنم این کتاب را در سه سال تمام کنم.
21. after that defeat the empire's finish became a foregone conclusion
پس از آن شکست نابودی امپراطوری محرز شد.
22. i don't imagine he will finish that book
خیال نمی کنم آن کتاب را تمام کند.
23. we are under contract to finish the building in six months
طبق قرارداد ملزم هستیم که ساختمان را شش ماهه تمام کنیم.
24. his mother spurred him on to finish his education
مادرش او را ترغیب می کرد که تحصیلاتش را تمام کند.
25. i am depending on you to finish this job by tomorrow
روی شما حساب می کنم که این کار را تا فردا تمام کنید.
26. i'll do my level best to finish this book in four years
بیشترین کوشش خود را خواهم کرد تا این کتاب را چهار ساله تمام کنم.
27. it's a crime that you didn't finish high school!
حیف که شما دبیرستان را تمام نکردید!
28. the first runner streaked to the finish line
دونده ی اول مثل برق به خط پایان مسابقه رسید.
29. he is a man of education and finish
او مردی تحصیل کرده و با کمال است.
30. last year he had to hump himself and finish college
پارسال مجبور شد بکوشد و دانشکده را تمام کند.
31. that show was a scream from start to finish
آن نمایش از اول تا آخر آدم را روده بر می کرد.
32. at the rate you are working you will never finish this book
با این سرعتی که کار می کنی هرگز این کتاب را تمام نخواهی کرد.
مترادف ها
خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue
پرداخت (اسم)
finish, expenditure, settlement, emolument, pay, remuneration, polish, burnish, payment, fee, disbursement, outlay, hire, payoff, remittance, remitment
پایان (اسم)
cessation, finish, termination, close, limit, end, conclusion, point, period, ending, sequel, terminal, finis, surcease, finality, winding-up
فرجام (اسم)
finish, end, conclusion, ending
ختم (اسم)
finish, termination, end, conclusion, sealing, finis, meeting of mourning
پرداخت رنگ وروغن (اسم)
finish
دست کاری تکمیلی (اسم)
finish
پرداخت کار (اسم)
finish
منتهی شدن به (فعل)
finish
منجر شدن (فعل)
finish, result, terminate
بپایان رسانیدن (فعل)
finish
رنگ وروغن زدن (فعل)
finish
پایان یافتن (فعل)
finish, end, terminate, surcease, wind up
تمام شدن (فعل)
pass, finish, end, expire, go, give out, spend, poop
خاتمه دادن (فعل)
finish, close, complete, end, terminate, conclude
سپری کردن (فعل)
finish, complete, exhaust
ختم کردن (فعل)
finish, end, conclude
تمام کردن (فعل)
finish, attain, fulfill, process, end, wrap up, exhaust, integrate, fiddle away, polish off
سپری شدن (فعل)
pass, finish, expire, lapse, be finished, elapse
موقوف کردن (فعل)
stop, abolish, suppress, finish, put an end, suspend
ب انتها رسیدن (فعل)
accomplish, finish, end, expire
تخصصی
[عمران و معماری] پرداخت کردن
[فوتبال] تمام-پایان
[صنعت] پایان، اتمام، تمام کردن، به پایان رساندن، پرداخت کاری کردن، پرداخت
[نساجی] تکمیل - پرداخت کردن
[ریاضیات] تمام کردن، خاتمه دادن، به پایان رسانیدن، پوشش نهایی، پرداخت کاری، پرداخت، تکمیل، پایان، ختم، تمیز کاری
[پلیمر] پوشش رویهی نهایی، رویه کاری، واکنشگر سطحی است که به الیاف یا رشته ها بعد از اینکه بصورت دسته رشته، نخ، یا پارچه بافته تولید شدند زده میشود تا رزین براحتی بدور آنها جریان پیدا کند و چسبندگی آنها به یکدیگر را تسهیل نماید.
[فوتبال] تمام-پایان
[صنعت] پایان، اتمام، تمام کردن، به پایان رساندن، پرداخت کاری کردن، پرداخت
[نساجی] تکمیل - پرداخت کردن
[ریاضیات] تمام کردن، خاتمه دادن، به پایان رسانیدن، پوشش نهایی، پرداخت کاری، پرداخت، تکمیل، پایان، ختم، تمیز کاری
[پلیمر] پوشش رویهی نهایی، رویه کاری، واکنشگر سطحی است که به الیاف یا رشته ها بعد از اینکه بصورت دسته رشته، نخ، یا پارچه بافته تولید شدند زده میشود تا رزین براحتی بدور آنها جریان پیدا کند و چسبندگی آنها به یکدیگر را تسهیل نماید.
به انگلیسی
• end, completion, conclusion; final stage; polish, final coating on a surface; final details; something which completes or perfects
terminate, end; be terminated; bring to an end; destroy; defeat; complete, perfect; add the finishing touches
when you finish something, you reach the end of it and complete it.
when something finishes, it ends.
the finish of something such as a race is the last part of it.
if you finish work at a particular time, you stop working or studying at that time.
in a race or competition, the position that someone finishes in is the position they are in at the end.
an object's finish is the appearance or texture of its surface.
see also finished.
when you finish something off, you do the last part of it.
when you finish off something that you have been eating or drinking, you eat or drink the last part of it.
if someone finishes off a person who is already badly injured, they kill them.
if you finish up in a particular place or situation, you are in that place or situation after doing something.
when you finish with someone or something, you stop being involved with them or dealing with them.
terminate, end; be terminated; bring to an end; destroy; defeat; complete, perfect; add the finishing touches
when you finish something, you reach the end of it and complete it.
when something finishes, it ends.
the finish of something such as a race is the last part of it.
if you finish work at a particular time, you stop working or studying at that time.
in a race or competition, the position that someone finishes in is the position they are in at the end.
an object's finish is the appearance or texture of its surface.
see also finished.
when you finish something off, you do the last part of it.
when you finish off something that you have been eating or drinking, you eat or drink the last part of it.
if someone finishes off a person who is already badly injured, they kill them.
if you finish up in a particular place or situation, you are in that place or situation after doing something.
when you finish with someone or something, you stop being involved with them or dealing with them.
پیشنهاد کاربران
تمام . پایان
نازک کاری ( نمای داخلی ساختمان )
end
تمام کردن ♻️
you'll never finish that book
تو هرگز آن کتاب را تمام نخواهی کرد
you'll never finish that book
تو هرگز آن کتاب را تمام نخواهی کرد
do s. th until ending that
پایان یافتن
در نهایت
دهانه بطری و جار شیشه ای
وضیعیت سطح wood finish. floor finish
پایان - تمام
به اتمام رساندن
در این معنی:
the last layer of paint, polish, etc. that is put onto the surface of something; the condition of the surface
میشه �رویه�.
the last layer of paint, polish, etc. that is put onto the surface of something; the condition of the surface
میشه �رویه�.
در معماری، به معنای" روکاری" هست
پایان
[برق - الکترونیک] ساختار نهایی: تمام سطوح خارجی یک قطعه الکترونیکی با سرب های لحیم کاری اندود می شود تا در برابر خوردگی مقاوم باشند.
این واژه در برگه های راهنما ( Datasheet ) آورده می شود. به طور مثال:
TVS/Zener Device Data. Motorola Inc. , 1991. p. 4 - 2 - 22.
این واژه در برگه های راهنما ( Datasheet ) آورده می شود. به طور مثال:
TVS/Zener Device Data. Motorola Inc. , 1991. p. 4 - 2 - 22.
finish the end = پایانِ پایان - پایانی از پایان - تما شد این تمام - تمام کنید
فعل finish به معنای به پایان رسیدن
فعل finish به معنای به پایان رسیدن و تمام کردن و تکمیل کردن کاری است. مثلا:
the play finished at 10. 30 ( نمایش ساعت 10. 30 تمام شد. )
گاهی اوقات فعل finish همراه با حرف اضافه with می آید. مثلا:
the play finishes with a song ( نمایشنامه با یک آهنگ به پایان می رسد. )
فعل finish به معنای تمام کردن
فعل finish به معنای دست از کاری برداشتن یا انجام کاری را تمام کردن است، چرا که آن کارها تمام شده و تکمیل شده اند. مثلا:
?haven't you finished your homework yet ( آیا هنوز تکلیفت را تمام نکرده ای؟ )
فعل finish به معنای کامل خوردن
فعل finish در این کاربرد به معنای کاملا مصرف کردن است. این فعل معمولا با ساختار ( finish something ( off/up می آید و معنای تمام کردن غذا یا نوشیدنی تا انتها می دهد. مثلا:
we might as well finish up the cake ( بهتر است کیک را تا آخر بخوریم. )
واژه finish به معنای جلا
واژه finish به معنای جلا به آخرین لایه رنگ یا روغن در نقاشی، رنگ ساختمان و . . . گفته می شود که روی سطح آن کشیده می شود و آن را براق می کند. مثلا:
to apply extra coats of finish ( چند لایه جلا ( به نقاشی ) زدن )
واژه finish به معنای پایان
واژه finish به معنای انتها یا آخرین بخش از چیزی است. مثلا:
the story was a lie from start to finish ( داستان از ابتدا تا انتها یک دروغ بود. )
منبع: سایت بیاموز
فعل finish به معنای به پایان رسیدن و تمام کردن و تکمیل کردن کاری است. مثلا:
the play finished at 10. 30 ( نمایش ساعت 10. 30 تمام شد. )
گاهی اوقات فعل finish همراه با حرف اضافه with می آید. مثلا:
the play finishes with a song ( نمایشنامه با یک آهنگ به پایان می رسد. )
فعل finish به معنای تمام کردن
فعل finish به معنای دست از کاری برداشتن یا انجام کاری را تمام کردن است، چرا که آن کارها تمام شده و تکمیل شده اند. مثلا:
?haven't you finished your homework yet ( آیا هنوز تکلیفت را تمام نکرده ای؟ )
فعل finish به معنای کامل خوردن
فعل finish در این کاربرد به معنای کاملا مصرف کردن است. این فعل معمولا با ساختار ( finish something ( off/up می آید و معنای تمام کردن غذا یا نوشیدنی تا انتها می دهد. مثلا:
we might as well finish up the cake ( بهتر است کیک را تا آخر بخوریم. )
واژه finish به معنای جلا
واژه finish به معنای جلا به آخرین لایه رنگ یا روغن در نقاشی، رنگ ساختمان و . . . گفته می شود که روی سطح آن کشیده می شود و آن را براق می کند. مثلا:
to apply extra coats of finish ( چند لایه جلا ( به نقاشی ) زدن )
واژه finish به معنای پایان
واژه finish به معنای انتها یا آخرین بخش از چیزی است. مثلا:
the story was a lie from start to finish ( داستان از ابتدا تا انتها یک دروغ بود. )
منبع: سایت بیاموز
finish ( قطعات و اجزای خودرو )
واژه مصوب: نماپوشه
تعریف: پوشۀ نهایی در سامانۀ پوش رنگ که خواص حفاظتی ندارد و تنها دارای خواص ظاهری است
واژه مصوب: نماپوشه
تعریف: پوشۀ نهایی در سامانۀ پوش رنگ که خواص حفاظتی ندارد و تنها دارای خواص ظاهری است
finish = تمام - کامل
finish = پوشش رویهی نهایی، رویه کاری ، پرداخت
تمام کردن
در فوتبال
و گزارشگر های خارجی
What a finish
و گزارشگر های خارجی
What a finish