finicky

/ˈfɪnəki//ˈfɪnɪki/

معنی: شیک، متوجه جزئیات
معانی دیگر: ایرادی، دیر پسند، فیومه گیر، سخت راضی، بد قلق، بهانه گیر، بهانه گیر he is very finicky about his food او دربارهی خوراکش خیلی بهانه گیری میکند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: exceptionally fussy or hard to satisfy.
مترادف: choosy, finical, fussy, particular, picky
مشابه: dainty, difficult, exacting, fastidious, hypercritical, meticulous, niggling, painstaking, persnickety

- She'd become finicky in her old age, and it was hard to know what would please her.
[ترجمه گوگل] او در سنین پیری سختگیر شده بود و سخت بود که بدانیم چه چیزی او را خوشحال می کند
[ترجمه ترگمان] او در این سن و سال به او دست پیدا کرده بود و خیلی سخت بود که بداند چه چیزی ممکن است او را خوشحال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was a finicky eater when he was child, but now he'll eat most anything.
[ترجمه گوگل] او در کودکی یک غذاخور بود، اما اکنون بیشتر هر چیزی را می خورد
[ترجمه ترگمان] وقتی بچه بود، او خیلی در حال خوردن بود، اما حالا بیشتر از همه چیز می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he is very finicky about his food
او درباره ی خوراکش خیلی بهانه گیری می کند.

2. He's terribly finicky about his food.
[ترجمه گوگل]او به طرز وحشتناکی در مورد غذای خود سختگیر است
[ترجمه ترگمان]اون به طرز وحشتناکی در مورد غذا هاش فکر می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. This job is too finicky for me.
[ترجمه گوگل]این کار برای من خیلی سخت است
[ترجمه ترگمان] این شغل خیلی واسم سخته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Repairing watches must be a very finicky job.
[ترجمه گوگل]تعمیر ساعت باید کار بسیار دشواری باشد
[ترجمه ترگمان]ساعت های دیواری باید خیلی سخت کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Even the most finicky eater will find something appetizing here.
[ترجمه گوگل]حتی سخت‌گیرترین‌هایی که می‌خورند، چیزی اشتها آور در اینجا پیدا می‌کنند
[ترجمه ترگمان]حتی the خوار هم چیز اشتها آوری پیدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Eat up your fish and don't be so finicky.
[ترجمه گوگل]ماهی تان را بخورید و اینقدر سختگیر نباشید
[ترجمه ترگمان]ماهی ها را بخور و این قدر فکر نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Tonya was a finicky eater when she was little.
[ترجمه گوگل]تونیا وقتی کوچیک بود یک غذاخور بود
[ترجمه ترگمان]وقتی که \"تونیا\" کوچیک بود \" تونیا \" خیلی eater بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It's a very finicky job.
[ترجمه گوگل]خیلی کار سختی است
[ترجمه ترگمان]این خیلی کار سختیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Then, perhaps, the finicky felines will deign to dip their tongues into the clean water you offer them.
[ترجمه گوگل]در این صورت، شاید گربه‌سنگ‌های نازک، زبان خود را در آب تمیزی که شما به آنها پیشنهاد می‌کنید فرو ببرند
[ترجمه ترگمان]در این صورت، شاید این گربه های finicky به آب پاکی که به آن ها عرضه می کنید، بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He thought Blanche was being too finicky.
[ترجمه گوگل]او فکر می کرد که بلانچ بیش از حد سختگیر است
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که بل انش خیلی finicky
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I get really finicky and picky.
[ترجمه گوگل]من واقعاً سختگیر و حساس می شوم
[ترجمه ترگمان] من واقعا فکر می کنم خیلی بد و picky
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is slightly finicky and a little superstitious.
[ترجمه گوگل]او کمی دمدمی مزاج و کمی خرافاتی است
[ترجمه ترگمان]او کمی فکر می کند و کمی هم خرافاتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's a very finicky job to get all these little bones out of the fish.
[ترجمه گوگل]بیرون آوردن این همه استخوان کوچک از ماهی کار بسیار دشواری است
[ترجمه ترگمان]خیلی کار سختیه که همه این استخون های کوچک رو از ماهی ها بیرون بیاری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The little girl is too finicky.
[ترجمه گوگل]دختر کوچولو بیش از حد سختگیر است
[ترجمه ترگمان] اون دختر کوچولو خیلی finicky
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شیک (صفت)
smart, suave, scrumptious, snappy, trig, swell, swagger, chic, stylish, fashionable, finicky, dapper, dinky, finical, modish

متوجه جزئیات (صفت)
finicky, finical

انگلیسی به انگلیسی

• fastidious, overly meticulous; hard to please, picky
someone who is finicky is fussy; an informal word.

پیشنهاد کاربران

مشکل پسند
متوجه جزئیات - ( کار ) سخت - دشوار - ( شخص ) سختگیر
SYN:
censorious - choosy - picky - fastidious - fussy
مثال:
I find my smartwatch difficult to use
I originally bought it because I wanted a device that would help me track my fitness and receive notifications without having to constantly check my phone
...
[مشاهده متن کامل]

I don’t use it very often because I find it complicated to navigate and set up. There are so many different features and settings that it can be seen to try to figure out what they all do
I also have trouble with the small screen size and the touch controls, which can be ⭐finicky⭐ and hard to use accurately

دوستان توی فارسی هم خودمون معادل اینو داریم که میگییم مثلا طرف وسواسو هسته،
She is so finicky/fussy
Fussy
سخت‎پسند، ریزکاری
سخت پسند
سخت

بپرس