finger

/ˈfɪŋɡər//ˈfɪŋɡə/

معنی: انگشت، انگشت زدن، دست زدن
معانی دیگر: هرچیز انگشت مانند (از نظر شکل یا کار)، انگشته، انگشتک، زبانه، پنجه، (مکانیک - زبانه یا انگشته ای که با بخش دیگری به تماس در می آید و آن را به حرکت در می آورد) انگشتی، شاخ، بادامه، معیار اندازه گیری عامیانه، با انگشت لمس کردن، انگشت زدن به، ناخنک زدن به، انگولک کردن، (نادر) کش رفتن، بلند کردن، با انگشت نشان دادن، اشاره کردن، انگشت نما کردن، معرفی کردن، (موسیقی) با انگشت نواختن، انگشت کاری کردن، (با: out یا across و غیره) مانند انگشت بودن (انگشت وار)، بیرون زدن یا جلو رفتن (مثل خشکی در دریا)، انگشت دستکش، باندازه یک انگشت، میله برامدگی، دست زدن به

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: keep one's fingers crossed, have one's fingers crossed, lift a finger, give someone the finger
(1) تعریف: one of the five jointed members at the end of the hand, esp. ones that are not the thumb.

(2) تعریف: something that resembles a finger, such as a lake or peninsula.

(3) تعریف: the part of a glove meant to cover a finger.

(4) تعریف: a measure roughly equal to the width or length of a finger.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fingers, fingering, fingered
(1) تعریف: to touch lightly or idly with the fingers.

(2) تعریف: to play (a musical instrument) using the fingers in a particular way.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: fingerless (adj.), fingerer (n.)
(1) تعریف: to touch or handle something lightly or idly with the fingers.

(2) تعریف: to use the fingers in a particular way when playing a musical instrument.
مشابه: fret

جمله های نمونه

1. finger exercise for the piano
تمرین انگشت برای (نواختن) پیانو

2. finger nut
مهره ی خروسکی

3. a finger of bread
یک باریکه ی نان

4. a finger of land extending into the sea
نواره ای از زمین که در دریا امتداد دارد

5. his finger was cut and bloody
انگشت او بریده و خونی بود.

6. his finger was inflamed by an infection
به خاطر عفونت انگشت او متورم شده بود.

7. index finger
انگشت سبابه

8. middle finger
انگشت وسط (بین انگشت سبابه و انگشت چهارم)،انگشت سوم

9. my finger was pinched by the desk drawer
انگشتم لای کشو میز گیر کرد.

10. a painful finger
انگشت دردناک

11. poking your finger into your nose is impolite
انگشت کردن توی دماغ بی ادبی است.

12. the least finger of his left hand
کوچکترین انگشت دست چپ او

13. the mid finger
انگشت میانی

14. have a finger in the pie
1- در کاری شرکت داشتن،دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن،دخالت بی جا کردن

15. lay a finger on
کوچکترین دخالت را کردن،موی از سر کسی کم کردن

16. put one's finger on
با دقت نشان دادن یا مشخص کردن،روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن

17. put the finger on
(خودمانی) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن

18. don't put your finger in your nose!
انگشت در بینی خود نکن !

19. he dipped his finger in the glass and bloodied the water
انگشتش را در لیوان فرو کرد و آب را خونی کرد.

20. he put his finger on the trigger and got ready to fire
انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده ی تیراندازی شد.

21. i cut my finger
انگشتم را بریدم.

22. i nipped my finger in the door
انگشتم لای در گیر کرد.

23. i pricked my finger with a needle
سوزن به انگشتم فرو رفت.

24. she wagged her finger at me angrily
با خشم انگشتش را به سوی من تکان داد.

25. she wanted her finger in every political pie
او می خواست در هر کار سیاسی دخالت داشته باشد.

26. to stick one's finger into a hole
انگشت خود را توی سوراخ کردن

27. give somone the finger
(خودمانی - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن

28. twist around one's finger
1- دور انگشت خود تاباندن یا پیچاندن 2- کاملا تحت تسلط خود درآوردن،ملعبه کردن

29. fuck! i cut my finger again
آخ . . . دوباره انگشتم را بریدم.

30. he accidentally stuck his finger in my eye
تصادفا انگشتش را توی چشمم فرو کرد.

31. he crooked his little finger
او انگشت کوچک خود را خم کرد.

32. jahangir, don't point your finger at other people!
جهانگیر،با انگشت به طرف مردم اشاره نکن !

33. the child jammed his finger into the bottle and could not get it out
بچه انگشت خود را در بطری چپاند و نمی توانست آن را خارج کند.

34. the cut in my finger needed five stitches
بریدگی انگشتم به چهار بخیه نیاز داشت.

35. the cut on my finger smarted badly
بریدگی انگشتم بدجوری درد می کرد.

36. the doctor inserted his finger in the wound and brought out the bullet
دکتر انگشت خود را در زخم فرو برد و گلوله را بیرون آورد.

37. the flick of a finger
تلنگرزنی با انگشت

38. the joints of the finger
بندهای انگشت

39. the knife gashed his finger
چاقو دستش را مجروح کرد.

40. the tip of my finger
نوک انگشت من

41. to set a broken finger
انگشت شکسته را جا انداختن

42. lift (or raise) a finger (or hand) to do something
(خودمانی - معمولا در جمله ی منفی) در انجام کاری کمک کردن

43. a ring encircled his little finger
یک انگشتر بر انگشت کوچکش قرار داشت.

44. wrap this thread around your finger
این نخ را دور انگشتت بپیچ.

45. he rammed his pipe with his finger
با انگشت (توتون را ) در پیپ خود فشرد.

46. he tied a string around his finger as a reminder
برای یادآوری ریسمانی به دور انگشت خود بست.

47. he tied a string on his finger to jog his memory
برای یاد آوردی نخی را به دور انگشت خود بست.

48. she kept blowing on her burned finger
مرتب به انگشت سوخته اش فوت می کرد.

49. twist (or wrap) around one's little finger
به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن،به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن

50. he can balance a shovel on his finger
او می تواند بیل را روی انگشت خود (به حالت متعادل) نگهدارد.

51. she is winding the bandage on her finger
او دارد نوار زخم بندی را دور دستش می پیچد.

52. she indulged her husband until he would not lift a finger around the house
شوهرش را آنقدر لوس کرد که در کار منزل اصلا کمک نمی کرد.

53. immerse the cotton in alcohol and then rub it on your finger
پنبه را کاملا در الکل فرو کن و سپس آن را روی انگشتت بمال.

مترادف ها

انگشت (اسم)
digit, dactyl, finger

انگشت زدن (فعل)
finger

دست زدن (فعل)
finger, handclasp, plaudit

تخصصی

[کامپیوتر] فرمانی در UNIX که اطلاعات مربوط به کاربران ماشین خود یا مشاین خود یا ماشینهای دیگر را در اختیارتان قرار می دهد. مثلاً اگر بنویسید finger smith@ aisun 1 .ai.uga. edu کامپیوترتان به ماشین AISUN1 در دانشگاه جورجیا متصل می شود و به جستجوی کاربری به نام Smith می پردازد . اگر چنین کاربری وجود داشته باشد، نام کامل و نشانی پست الکترونیکی او را به همراه اطلاعات دیگر به دست خواهید آورد. - اشاره کردن
[برق و الکترونیک] فینگر ابزار نرم افزاری که ورود کاربران به شبکه ی اینترنت را کنترل میکند. همچنین به عنوان فهرست راهنمای نشانیهای پست الکترونیکی « ای-میل» به کار می رود.
[نساجی] انگشت - انگشتی
[ریاضیات] انگشتی، انگشت، انگشته، شاخ، ایندکس
[خاک شناسی] ناودانک

انگلیسی به انگلیسی

• digit, extension of the hand; action performed on a person in order to obtain his email address (internet)
touch with the fingers; point out, identify (i.e. a criminal); handle with the intention of stealing; play a musical instrument with the fingers
your fingers are the four long parts at the end of each of your hands.
if you finger something, you touch or feel it with your finger.
if you finger someone, such as a criminal, you identify them; used in informal, american english.
see also fingering, green fingers.
if you say that someone did not lay a finger on someone else, you mean that they did not touch or harm them.
if you say that someone did not lift a finger or raise a finger to help someone else, you mean that they did nothing at all to help them.
if you put your finger on a reason or problem, you identify it.
to point the finger at someone means to blame them or accuse them of something.

پیشنهاد کاربران

بخش های مختلف انگشتان ✋
thumb : انگشت شست
index finger : انگشت اشاره
middle finger : انگشت وسط
ring finger : انگشت حلقه
pinkie : انگشت کوچک
knuckle : بند انگشت
fingerfingerfingerfingerfingerfinger
انگشت
مثال: She hurt her finger while chopping vegetables.
او در حال خرد کردن سبزیجات انگشتش را زخمی کرد.
the act of identifying or accusing someone of committing a crime. In this context, "finger" is used as a verb, and it means to identify or accuse someone as the perpetrator of a crime
به عمل شناسایی یا متهم کردن کسی به ارتکاب جرم اشاره دارد. در این زمینه از �finger� به عنوان فعل استفاده می شود و به معنای شناسایی یا متهم کردن شخصی به عنوان مرتکب جرم است.
...
[مشاهده متن کامل]

"He was fingered as a suspect. "
"The witness fingered the suspect in the courtroom, pointing him out to the jury. "
"She refused to finger anyone in the gang, even though she knew they were responsible for the crime. "
"The police were able to finger the thief through the use of surveillance footage. "

با توجه به متن، این معانی را هم داره:
برش، تکه
( مقدار، اندازه ) بند انگشت
در حالت فعل: کسی را لو دادن؛ کسی را فروختن
در زبان باستانی لری واژه کهن و آریایی�پنگالpangal� به معنی پنجه ( مجموع پنج انگشت ) ، چنگال است. این واژه کهن مانند بسیاری از واژگان دیگر وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�فینگرfinger�
...
[مشاهده متن کامل]
در زبان انگلیسی به معنی، انگشت، هرچیز انگشت مانند ( از نظر شکل وکار ) ، پنجه و. . . است. دراینجا تبدیلهای رایج پ به f و تبدیل لام به ر را داریم یعنی پنگالpangal > فینگر finger. در ضمن در زبان لری حرف مشترک نون وگاف پشت سرهم وتو دماغی ( تلفظ غنه ) تلفظ میشودیعنی به همان شکل کهن خود در همه واژگان، در انگلیسی نیز همینطور است.

finger ( n ) ( fɪŋɡər ) =one of the four long, thin parts that stick out from the hand ( or five, if the thumb is included )
finger
به دام انداختن
That son of a bitch fingered Abruzzi
[پزشکی] انگشت دست
Finger معنی� با انگشت اشاره کردن، با انگشت نشان دادن� نمیده. برای این معنی از point to یا point at استفاده میکنیم.
He pointed at a boat that was approaching the shore
با انگشتش قایقی رو که داشت به ساحل نزدیک میشد نشون داد.
۱ - انگشت
. We ate with our fingers👉
با دست ( انگشت ) غذا خوردیم
۲ - دست زدن - دست کشیدن
مترادف با= touch_ feel_ handle
. She fingered the beautiful cloth👉
به پارچه زیبا دست کشید.
انگشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس