1. finger exercise for the piano
تمرین انگشت برای (نواختن) پیانو
2. finger nut
مهره ی خروسکی
3. a finger of bread
یک باریکه ی نان
4. a finger of land extending into the sea
نواره ای از زمین که در دریا امتداد دارد
5. his finger was cut and bloody
انگشت او بریده و خونی بود.
6. his finger was inflamed by an infection
به خاطر عفونت انگشت او متورم شده بود.
7. index finger
انگشت سبابه
8. middle finger
انگشت وسط (بین انگشت سبابه و انگشت چهارم)،انگشت سوم
9. my finger was pinched by the desk drawer
انگشتم لای کشو میز گیر کرد.
10. a painful finger
انگشت دردناک
11. poking your finger into your nose is impolite
انگشت کردن توی دماغ بی ادبی است.
12. the least finger of his left hand
کوچکترین انگشت دست چپ او
13. the mid finger
انگشت میانی
14. have a finger in the pie
1- در کاری شرکت داشتن،دست اندر کار بودن 2- فضولی کردن،دخالت بی جا کردن
15. lay a finger on
کوچکترین دخالت را کردن،موی از سر کسی کم کردن
16. put one's finger on
با دقت نشان دادن یا مشخص کردن،روی علت اصلی (و غیره) انگشت گذاردن
17. put the finger on
(خودمانی) 1- (نزد پلیس رفتن و کسی را) لو دادن 2- محل جنایت را تعیین کردن
18. don't put your finger in your nose!
انگشت در بینی خود نکن !
19. he dipped his finger in the glass and bloodied the water
انگشتش را در لیوان فرو کرد و آب را خونی کرد.
20. he put his finger on the trigger and got ready to fire
انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده ی تیراندازی شد.
21. i cut my finger
انگشتم را بریدم.
22. i nipped my finger in the door
انگشتم لای در گیر کرد.
23. i pricked my finger with a needle
سوزن به انگشتم فرو رفت.
24. she wagged her finger at me angrily
با خشم انگشتش را به سوی من تکان داد.
25. she wanted her finger in every political pie
او می خواست در هر کار سیاسی دخالت داشته باشد.
26. to stick one's finger into a hole
انگشت خود را توی سوراخ کردن
27. give somone the finger
(خودمانی - ناخوشایند) با انگشت به کسی حواله دادن
28. twist around one's finger
1- دور انگشت خود تاباندن یا پیچاندن 2- کاملا تحت تسلط خود درآوردن،ملعبه کردن
29. fuck! i cut my finger again
آخ . . . دوباره انگشتم را بریدم.
30. he accidentally stuck his finger in my eye
تصادفا انگشتش را توی چشمم فرو کرد.
31. he crooked his little finger
او انگشت کوچک خود را خم کرد.
32. jahangir, don't point your finger at other people!
جهانگیر،با انگشت به طرف مردم اشاره نکن !
33. the child jammed his finger into the bottle and could not get it out
بچه انگشت خود را در بطری چپاند و نمی توانست آن را خارج کند.
34. the cut in my finger needed five stitches
بریدگی انگشتم به چهار بخیه نیاز داشت.
35. the cut on my finger smarted badly
بریدگی انگشتم بدجوری درد می کرد.
36. the doctor inserted his finger in the wound and brought out the bullet
دکتر انگشت خود را در زخم فرو برد و گلوله را بیرون آورد.
37. the flick of a finger
تلنگرزنی با انگشت
38. the joints of the finger
بندهای انگشت
39. the knife gashed his finger
چاقو دستش را مجروح کرد.
40. the tip of my finger
نوک انگشت من
41. to set a broken finger
انگشت شکسته را جا انداختن
42. lift (or raise) a finger (or hand) to do something
(خودمانی - معمولا در جمله ی منفی) در انجام کاری کمک کردن
43. a ring encircled his little finger
یک انگشتر بر انگشت کوچکش قرار داشت.
44. wrap this thread around your finger
این نخ را دور انگشتت بپیچ.
45. he rammed his pipe with his finger
با انگشت (توتون را ) در پیپ خود فشرد.
46. he tied a string around his finger as a reminder
برای یادآوری ریسمانی به دور انگشت خود بست.
47. he tied a string on his finger to jog his memory
برای یاد آوردی نخی را به دور انگشت خود بست.
48. she kept blowing on her burned finger
مرتب به انگشت سوخته اش فوت می کرد.
49. twist (or wrap) around one's little finger
به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن،به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن
50. he can balance a shovel on his finger
او می تواند بیل را روی انگشت خود (به حالت متعادل) نگهدارد.
51. she is winding the bandage on her finger
او دارد نوار زخم بندی را دور دستش می پیچد.
52. she indulged her husband until he would not lift a finger around the house
شوهرش را آنقدر لوس کرد که در کار منزل اصلا کمک نمی کرد.
53. immerse the cotton in alcohol and then rub it on your finger
پنبه را کاملا در الکل فرو کن و سپس آن را روی انگشتت بمال.