finding

/ˈfaɪndɪŋ//ˈfaɪndɪŋ/

معنی: حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار
معانی دیگر: یابش، (چیز کشف شده) یافته، مکشوفه، انچه کارگر از خود بر سر کار می برد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: that which has been found.

(2) تعریف: (often pl.) a conclusion drawn or decision made.
مشابه: conclusion, decision, observation, verdict

- The findings of the study were questioned by others in the field.
[ترجمه گوگل] یافته های این مطالعه توسط سایرین در این زمینه مورد سوال قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] یافته های این مطالعه توسط افراد دیگری در این زمینه مورد سوال قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I disagree with the judge's finding.
[ترجمه محسن راستی] من با یافته های قاضی مخالف هستم
|
[ترجمه گوگل] من با نظر قاضی مخالفم
[ترجمه ترگمان] من با پیدا کردن قاضی مخالفم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. finding a job is becoming more difficult every day
کار یافتن هر روز دشوارتر می شود.

2. finding a place to park is very difficult in tehran
یافتن محل پارک در تهران بسیار دشوار است.

3. finding a taxi has become a hassle
تاکسی گیر آوردن دردسر شده است.

4. finding fresh leaves postulates the existence of plants in this region
یافتن برگ تازه وجود گیاه را در این ناحیه بدیهی می سازد.

5. finding no hotel rooms, my brothers and i roosted on the platform of a shop
چون اتاق هتل گیرمان نیامد،من و برادرانم روی سکوی یک دکان بیتوته کردیم.

6. finding out that her mother wasn't home, the child threw a fit
وقتی بچه فهمید که مادرش خانه نیست الم شنگه زیادی راه انداخت.

7. after finding the lost jewels, she cackled with delight
پس از یافتن جواهرات گمشده از خوشی قهقهه زد.

8. he is cynical about finding his watch
او امیدی به یافتن ساعت خود ندارد.

9. he kept waffling and finding excuses not to sign the contract
او مرتب این دست و آن دست می کرد و دنبال بهانه می گشت که قرار داد را امضا نکند.

10. i never dreamed of finding her
هرگز در خواب هم نمی دیدم که او را بیابم.

11. the next hurdle is finding a house
مانع دیگر یافتن خانه است.

12. he had a hard time finding suitable quarters for his family
در یافتن منزل مناسب برای خانواده اش دچار اشکال شد.

13. the ingenuity of man in finding new solutions
ابتکار بشر در یافتن راه حل های نوین

14. he devoted all his thought to finding a means of escape
او همه ی افکار خود را صرف یافتن راه فرار کرد.

15. she baffled all our attempts at finding her
او همه ی سعی ما را برای یافتنش مختل کرد.

16. she is a dab hand at finding excuses
او در بهانه آوردن ید طولی دارد.

17. we had the dickens of a time finding your house!
پدرمان درآمد تا خانه ی شما را پیدا کردیم !

18. when he decided to transfer to tehran, he had reckoned without the difficulty of finding a house
وقتی که تصمیم گرفت به تهران منتقل شود حساب دشواری یافتن مسکن را نکرده بود.

19. We have been unsuccessful in finding a new manager.
[ترجمه گوگل]ما در یافتن مدیر جدید ناموفق بوده ایم
[ترجمه ترگمان]در یافتن یک مدیر جدید ناموفق بوده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Tom is not alone in finding Rick hard to work with.
[ترجمه گوگل]تام تنها نیست که کار کردن با ریک را سخت پیدا کرده است
[ترجمه ترگمان]تام تنها نیست که \"ریک\" رو سخت پیدا کنه که باه اش کار کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I had a little bother finding your house.
[ترجمه گوگل]من کمی زحمت یافتن خانه شما را داشتم
[ترجمه ترگمان] یه کم زحمت پیدا کردن خونه - ت رو به خودم دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. George Bernard Shaw
[ترجمه گوگل]زندگی این نیست که خودت را پیدا کنی زندگی یعنی ساختن خود جورج برنارد شاو
[ترجمه ترگمان]زندگی برای پیدا کردن خودتان نیست زندگی در حال ایجاد خودتان است جورج برنارد شاو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The nurse was having trouble finding a vein in his arm.
[ترجمه گوگل]پرستار برای پیدا کردن رگ بازویش مشکل داشت
[ترجمه ترگمان]پرستار مشکل پیدا کردن رگی در دستش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

کشف (اسم)
intuition, detection, treasure trove, demodulation, discovery, finding, overture

اکتشاف (اسم)
detection, reconnaissance, exploration, discovery, finding

یافت (اسم)
detection, finding

یابنده (اسم)
find, getter, discovery, finding, detector, finder, discoverer

افزار (اسم)
gear, implement, tool, finding, gin

تخصصی

[حقوق] نتایج، یافته ها، تصمیم، رأی
[ریاضیات] تعیین، محاسبه، جستجوی، تشخیص، یافتن

انگلیسی به انگلیسی

• result; discovery, something found; verdict, judgment, sentence (law)
someone's findings are the information they get as the result of an investigation or some research.

پیشنهاد کاربران

گزارش ایراد در هوانوردی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : find
✅️ اسم ( noun ) : find / finding / finder
✅️ صفت ( adjective ) : found
✅️ قید ( adverb ) : _
یافته
مثال :
Clinical finding : یافته های بالینی
Conclusion
Result
Discovery
نتیجه
پیدا کردن
یافتن
یافته ها
دست آورد
یافته
پِیِ ، در پی ، جست وجویِ ، در جست وجوی ، دنبالِ ، به دنبال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس