توی فارسی هم معمولا گفته میشه که پیدا کردن جای پا، مثلا میگن بزار من جتی پامو تو شرکت پیدا کنم بعدش غوغا می کنم.
خود را پیدا کردن
ارزیابی درستی از خود پیدا کردن ( در شرایط جدید )
I asked Susie if I could stay with her till I found my feet.
ازش خواهش کردم اگر بشود بمونم پیشش تا وقتیکه خودم را پیدا کنم ( اعتماد به نفسم بره بالا ) ( بتوانم خودم را وفق بدهم با شرایط جدید )
ارزیابی درستی از خود پیدا کردن ( در شرایط جدید )
ازش خواهش کردم اگر بشود بمونم پیشش تا وقتیکه خودم را پیدا کنم ( اعتماد به نفسم بره بالا ) ( بتوانم خودم را وفق بدهم با شرایط جدید )
در اصطلاح فارسی و در زمینه شغلی میتونه معادل �جا افتادن در شغل و حرفه جدید� باشه
با چیزی راحت شدن
رسیدن به کارآمدترین و مولدترین نرخ انجام کاری
شروع به انجام کاری به خوبی و با اطمینان کامل ، پس از آنکه در ابتدا کندتر یا مردد بودی
رسیدن به کارآمدترین و مولدترین نرخ انجام کاری
شروع به انجام کاری به خوبی و با اطمینان کامل ، پس از آنکه در ابتدا کندتر یا مردد بودی
قلق یک کار جدید رو پیدا کردن
حرف اضافش in هس
جای پای خود را محکم کردن و با اصول کاری جدید آشنا شدن و قلق ان کار را یاد گرفتن
راه افتادن در کاری جدید
حرف اضافش in هس
جای پای خود را محکم کردن و با اصول کاری جدید آشنا شدن و قلق ان کار را یاد گرفتن
راه افتادن در کاری جدید
راهتو پیدا کن
خو گرفتن با شرایط جدید
اعتماد بنفس پیدا کردن
آپدیت شدن و تنظیم با محیط جدید