فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: finds, finding, found
حالات: finds, finding, found
• (1) تعریف: to encounter, come upon, or meet, esp. unexpectedly.
• مترادف: bump into, come across, encounter, happen upon, run across
• متضاد: miss
• مشابه: discover, hit, meet, stumble upon
• مترادف: bump into, come across, encounter, happen upon, run across
• متضاد: miss
• مشابه: discover, hit, meet, stumble upon
- We found the elderly man wandering alone.
[ترجمه سعید شهریاری] ما مرد مسنی را پیدا کریم که تنها در حال گشت زدن بود|
[ترجمه گوگل] پيرمرد را پيدا كرديم كه تنها سرگردان بود[ترجمه ترگمان] مرد مسن را پیدا کردیم که تنها در حال پرسه زدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I found some money in the pocket of my old jacket.
[ترجمه امين د] مقداری پول در جیب کت قدیمی ام پیدا کردم|
[ترجمه Jj] من مقداری پول را در جیب کت قدیمی ام پیدا کردم|
[ترجمه گوگل] در جیب ژاکت قدیمی ام مقداری پول پیدا کردم[ترجمه ترگمان] مقداری پول در جیب کتم پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to come upon or recover after losing or searching for.
• مترادف: locate, recover
• متضاد: lose, mislay, misplace
• مشابه: discover, recoup, recuperate, regain, retrieve, trace
• مترادف: locate, recover
• متضاد: lose, mislay, misplace
• مشابه: discover, recoup, recuperate, regain, retrieve, trace
- I found my lost watch.
[ترجمه nastaran] من ساعت گم شده ام را پیدا کردم|
[ترجمه ایلیا] ساعتم که گم شده بود را یافتم.|
[ترجمه گوگل] ساعت گم شده ام را پیدا کردم[ترجمه ترگمان] ساعت گم شده خودم رو پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to discover.
• مترادف: discover
• مشابه: come across, descry, detect, hit, hit upon, locate, search out, spot, stumble upon, uncover, unearth
• مترادف: discover
• مشابه: come across, descry, detect, hit, hit upon, locate, search out, spot, stumble upon, uncover, unearth
- The explorers found a lake that had never been charted.
[ترجمه گوگل] کاوشگران دریاچه ای را یافتند که هرگز ترسیم نشده بود
[ترجمه ترگمان] The دریاچه ای پیدا کردند که هرگز روی آن کشیده نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The دریاچه ای پیدا کردند که هرگز روی آن کشیده نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The professor found a new way to present his lecture.
[ترجمه گوگل] استاد راه جدیدی برای ارائه سخنرانی خود پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] استاد راه جدیدی برای ارائه سخنرانی پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استاد راه جدیدی برای ارائه سخنرانی پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was surprised to find that the strange-sounding dish was really quite delicious.
[ترجمه گوگل] با تعجب متوجه شدم که این غذای عجیب و غریب واقعاً بسیار خوشمزه است
[ترجمه ترگمان] تعجب کردم که این غذای عجیب و غریب خیلی خوش مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تعجب کردم که این غذای عجیب و غریب خیلی خوش مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The researchers found that their data didn't support their hypothesis.
[ترجمه گوگل] محققان دریافتند که داده های آنها فرضیه آنها را تایید نمی کند
[ترجمه ترگمان] محققان دریافتند که داده های آن ها از فرضیه شان حمایت نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] محققان دریافتند که داده های آن ها از فرضیه شان حمایت نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to perceive as or come to regard.
• مترادف: consider
• مشابه: believe, deem, judge, perceive, regard
• مترادف: consider
• مشابه: believe, deem, judge, perceive, regard
- She found him difficult to understand.
[ترجمه مصطفی ابراهیمی] او متوجه شد که درک کردن اون مرد مشکل است.|
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که درک او دشوار است[ترجمه ترگمان] درک کردنش مشکل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I found the book a little long and boring.
[ترجمه پانیذ] من یک کتاب طولانی و خسته کننده ای پیدا کرده بودم|
[ترجمه گوگل] کتاب را کمی طولانی و خسته کننده دیدم[ترجمه ترگمان] کتاب را کمی دراز و کسل کننده پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I found her an interesting traveling companion.
[ترجمه گوگل] من او را یک همراه جالب در سفر یافتم
[ترجمه ترگمان] من براش یه رفیق سفر جالب رو پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من براش یه رفیق سفر جالب رو پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After talking with him a while, she found him to be a charming man.
[ترجمه گوگل] پس از مدتی صحبت با او، متوجه شد که او مردی جذاب است
[ترجمه ترگمان] بعد از صحبت کردن با او، او را مرد جذابی یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از صحبت کردن با او، او را مرد جذابی یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to give or provide.
• مترادف: furnish, provide
• مشابه: give, outfit, supply
• مترادف: furnish, provide
• مشابه: give, outfit, supply
- Find a place for them at the table.
[ترجمه گوگل] جایی برای آنها سر میز پیدا کنید
[ترجمه ترگمان] جایی برای آن ها در میز پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جایی برای آن ها در میز پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: find oneself, find out
عبارات: find oneself, find out
• : تعریف: in law, to decide after judicial deliberations.
• مترادف: decide, rule
• مشابه: adjudicate, decree, determine, judge, pronounce
• مترادف: decide, rule
• مشابه: adjudicate, decree, determine, judge, pronounce
- The jury found in favor of the defendant.
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه به نفع متهم رای داد
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه لطف متهم رو جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه لطف متهم رو جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an act of finding.
• مترادف: discovery
• مشابه: location, recoup, recovery, retrieval
• مترادف: discovery
• مشابه: location, recoup, recovery, retrieval
• (2) تعریف: something found, esp. something rare, valuable, or pleasing.
• مشابه: acquisition, bargain, catch, discovery
• مشابه: acquisition, bargain, catch, discovery