final

/ˈfaɪnl̩//ˈfaɪnl̩/

معنی: خاتمه، اخرین، قاطع، نهایی، غایی، پایانی، قطعی
معانی دیگر: فرجامین، آخرین، واپسین، باز پسین، پسین، (حقوق) فرجام ناپذیر، غیرقابل استیناف، بی چون وچرا، برگشت ناپذیر، بی برو و برگرد، هر چیز پایانی (مثلا امتحانات)، (ورزش - مسابقه) فینال، پسینه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: occurring at or constituting the end of something; last.
مترادف: closing, concluding, ending, finishing, last, terminal, terminating
متضاد: initial, introductory, original, preliminary, primary
مشابه: endmost, last-ditch, net, ultimate

- The final play of the game was the most exciting.
[ترجمه ب گنج جو] اونی که از همه ی بازیا مهیج و غوغا بود ، بازی نهایی رو میگم.
|
[ترجمه گوگل] بازی پایانی بازی هیجان انگیزترین بازی بود
[ترجمه ترگمان] آخرین بازی این بازی هیجان انگیزترین بازی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the final chapter of the book, the hero returns triumphantly.
[ترجمه گوگل] در فصل پایانی کتاب، قهرمان پیروزمندانه برمی گردد
[ترجمه ترگمان] در فصل آخر کتاب، قهرمان پیروزمندانه برمی گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His final words were addressed to his wife.
[ترجمه گوگل] آخرین سخنان او خطاب به همسرش بود
[ترجمه ترگمان] آخرین کلماتش خطاب به همسرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: definitive; conclusive.
مترادف: conclusive, definitive, determinate
متضاد: provisional, tentative
مشابه: decided, decisive, irrevocable, last, net, ultimate

- The decision of the court is final, and there is nothing more we can do.
[ترجمه گوگل] رای دادگاه قطعی است و دیگر کاری نمی توانیم بکنیم
[ترجمه ترگمان] تصمیم دادگاه نهایی است و دیگر کاری از دست ما بر نمی آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: ultimate.
مترادف: ultimate
متضاد: early, preliminary
مشابه: eventual

- You need to decide what your final goals are, what you hope to accomplish at the end of all this.
[ترجمه گوگل] شما باید تصمیم بگیرید که اهداف نهایی شما چیست و در پایان همه اینها به چه چیزی امیدوار هستید
[ترجمه ترگمان] شما باید تصمیم بگیرید که اهداف نهایی تان چه هستند، چیزی که شما امید دارید در پایان همه این کارها انجام دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: something that is final or last.
متضاد: preliminary
مشابه: last

- The final was the best in the series.
[ترجمه گوگل] فینال بهترین بازی در این سری بود
[ترجمه ترگمان] آخرین مورد در این سری مسابقات بهترین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (often pl.) the last sports contest in a series, usu. matching the two best teams or players.
مترادف: championship
مشابه: playoff, World Series

- Their track team made it to the state finals.
[ترجمه گوگل] تیم پیست آنها به فینال ایالت راه یافت
[ترجمه ترگمان] تیم ردگیری آن ها این تیم را به مرحله نهایی راه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (often pl.) the last examination of an academic course, usually covering all the material taught.
مشابه: comprehensive, examination, test

- I was doing badly in the course, but I studied hard and got a good grade on the final.
[ترجمه گوگل] من در دوره بد عمل می کردم، اما سخت درس خواندم و در فینال نمره خوبی گرفتم
[ترجمه ترگمان] در مسیر بدی انجام می دادم، اما سخت مطالعه کردم و نمره خوبی گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's staying in this weekend so he can prepare for finals.
[ترجمه گوگل] او در این آخر هفته می ماند تا بتواند برای فینال آماده شود
[ترجمه ترگمان] او در این آخر هفته می ماند تا بتواند برای فینال آماده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. final examinations
امتحانات نهایی

2. final examinations and memorization must be de-emphasized
امتحان نهایی و از برکردن نباید مورد تاکید قرار گیرد.

3. a final resolution for this problem
راه حل نهایی برای این مسئله

4. a final review of a text before printing
بازنگری نهایی متن قبل از چاپ

5. his final utterance
آخرین گفته ی او

6. the final ascent to the top of everest took two hours
فرازش (صعود) نهایی به قله ی اورست دو ساعت طول کشید.

7. the final cause
علت غایی

8. the final decision is in the hands of the judges
تصمیم نهایی در دست قضات است.

9. the final decision is up to you
تصمیم نهایی با شماست.

10. the final decision rested with me
آخرین تصمیم با من بود.

11. the final decree
حکم فرجامین

12. the final examinations
امتحانات نهایی

13. the final exams were murderous
امتحانات نهایی کشنده بود.

14. the final phase of production
گام نهایی تولید

15. the final retreat of ice during the third ice age
پسرفت نهایی یخ در دوران سوم یخبندان

16. the final round of the match
دور پایانی مسابقه

17. the final scene really grabbed the audience
صحنه ی نهائی واقعا حضار را تحت تاثیر قرار داد.

18. the final tranche of the loan
قسط آخر وام

19. my mother's final illness lasted ten days
واپسین بیماری مادرم ده روز طول کشید.

20. on his final day of stay in london
در واپسین روز اقامتش در لندن

21. the book's final chapter
فصل آخر کتاب

22. add up the final totals
جمع های نهایی را به هم بیافزایید.

23. all sales are final
اجناس فروخته شده پس گرفته نمی شود.

24. she passed the final
او در آزمون پایانی قبول شد.

25. tehran was our final destination
مقصد نهایی ما تهران بود.

26. their defeat was final
شکست آنها قطعی بود.

27. their divorce became final
طلاق آنها قطعی شد.

28. arianne got through her final examinations
آرین امتحانات نهایی خود را گذراند.

29. he sailed through his final examinations
امتحانات نهایی برایش مثل آب خوردن بود.

30. he waltzed through the final exams
به آسانی در امتحانات نهایی قبول شد.

31. the court's decision is final
حکم دادگاه فرجام ناپذیر است.

32. the minister was the final arbitrator of things
وزیر داور نهایی امور بود.

33. the student's fear of final examinations
ترس شاگرد از امتحان نهایی

34. a catch question on the final exam
سئوال سخت و گیج کننده در امتحان نهایی

35. an atomic war would be the final disaster to the world
جنگ هسته ای آخرین فاجعه جهان خواهد بود.

36. he laced his opponent in the final game
او در مسابقه پایانی حریف خود را مغلوب کرد.

37. i used to get uptight before final exams
قبل از امتحانات نهایی همیشه دچار نگرانی می شدم.

38. the company was heading toward its final decline
شرکت به سوی افول محرز خود در حرکت بود.

مترادف ها

خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue

اخرین (صفت)
final, last, bottommost

قاطع (صفت)
decisive, definitive, final, decretive, decretory, categorical, overbearing, categoric, crucial, conclusive, incisive, trenchant, secant, magistral, unanswerable

نهایی (صفت)
definitive, final, conclusive, terminal, ultimate, telic

غایی (صفت)
final, conclusive, ultimate

پایانی (صفت)
final, terminal

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

تخصصی

[سینما] دست نویس نهایی
[برق و الکترونیک] نهایی
[فوتبال] پایانی-آخرین
[نساجی] نهایی - پایانی
[ریاضیات] نهائی، پایانی، بنابراین، انتهایی، قطعی

انگلیسی به انگلیسی

• finish, end, conclusion; last edition of a newspaper
at the end, last, ultimate; decisive; conclusive, definitive
in a series of events, things, or people, the final one is the last one, or the one that happens at the end.
if a decision is final, it cannot be changed or questioned.
final also means the greatest or most severe that is possible.
the final is the last game or contest in a series which decides the overall winner.
you can also refer to the last few games or contests in a series as the finals.
finals are also the last and most important examinations in a university or college course.

پیشنهاد کاربران

نهایی
مثال: This is the final warning before disciplinary action is taken.
این هشدار نهایی است قبل از اینکه اقدام انضباطی انجام شود.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
فرقش با last اینکه
Last به هرچیزی که در قبل بود اشاره داره
اما final هم به گذشته و هم به آینده اشاره داره
نهایی، پایانی
final: نهایی
finally: سرانجام، نهایتاً
final: نهایی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : finalize
اسم ( noun ) : final / finality / finale / finalization / finalist
صفت ( adjective ) : final
قید ( adverb ) : finally
final ( ورزش )
واژه مصوب: مرحلۀ نهایی
تعریف: آخرین مرحله از یک دوره مسابقه برای انتخاب فرد یا تیم قهرمان|||متـ . مرحلۀ پایانی، پایانی
ایزان = فینال
*نهایی
*قطعی
مثال :
Final Year : سال آخر
Final Decision : تصمیم قطعی
امتحان پایان ترم 🌃🌃🌃
I'm studying for my finals
دارم برای امتحانات پایان ترمم درس میخونم

بپرس