fillip

/ˈfɪləp//ˈfɪlɪp/

معنی: انگیزش، چیز بیهوده، تلنگر، وسیله تحریک، تلنگر زدن، تحریک کردن
معانی دیگر: ضربه ی سبک و تند، (هر چیز که مثل تلنگر یا ضربه ی تند انگیزاننده باشد) انگیزش، وسیله ی تحریک، انگیزان، انگیختن، تحرک بخشیدن، به شوق آوردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fillips, filliping, filliped
(1) تعریف: to strike by suddenly releasing a finger that has been held down with the thumb.

(2) تعریف: to incite to action, as if by filliping.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a fillip.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a blow caused by or the action of suddenly releasing a finger that has been held down with the thumb.

(2) تعریف: anything that incites to action or increases interest; stimulus.
مشابه: prod

جمله های نمونه

1. he gave her a fillip on the shoulder with his leather gloves
با دستکش های چرمی خود،ضربه ی تند و سبکی به شانه ی او زد.

2. he gave me a fillip on the head
او به سرم تلنگر زد.

3. the war gave a fillip to patriotism, but for a short time only
جنگ میهن دوستی را برانگیخت ولی فقط برای مدتی کوتاه.

4. i was hoping thus to fillip his spirits
امیدوار بودم بدین وسیله روحیه ی او را تشجیع کنم.

5. A cut in lending rates would give a fillip to the housing market.
[ترجمه گوگل]کاهش نرخ وام به بازار مسکن پر می شود
[ترجمه ترگمان]کاهش نرخ وام، تلنگری به بازار مسکن خواهد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The athletics win provided a much-needed fillip to/for national pride.
[ترجمه گوگل]برد دو و میدانی برای غرور ملی بسیار مورد نیاز بود
[ترجمه ترگمان]این دو تیم یک انگیزه لازم را برای غرور ملی به ارمغان آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The news gave the stock market a big fillip.
[ترجمه گوگل]این خبر بازار سهام را پر کرد
[ترجمه ترگمان]این خبر تلنگری بزرگ به بازار سهام زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The news gave a fillip to the telecommunications sector.
[ترجمه گوگل]این خبر بخش مخابرات را پر کرد
[ترجمه ترگمان]این خبر به بخش مخابرات تلنگر زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. British athletics received a tremendous fillip when Wells won the Gold.
[ترجمه گوگل]هنگامی که ولز طلا را به دست آورد، دو و میدانی بریتانیا بسیار هیجان انگیز شد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که ولز مدال طلا را برد، ورزش کاران انگلیسی یک انگیزه عالی دریافت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The notion of regional planning received a great fillip from Unwin's proposals for London prepared between 1929 and 193
[ترجمه گوگل]ایده برنامه‌ریزی منطقه‌ای از طرح‌های آنوین برای لندن که بین سال‌های 1929 و 193 تهیه شده بود، پر شد
[ترجمه ترگمان]مفهوم برنامه ریزی منطقه ای، انگیزه ای عالی از پیشنهادهای لفظی برای لندن بین سال های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳ میلادی دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Cardin still knows how to give a fillip to classic styles.
[ترجمه گوگل]کاردین هنوز می داند که چگونه به سبک های کلاسیک روحیه بدهد
[ترجمه ترگمان]Cardin هنوز می داند چگونه به سبک کلاسیک تلنگری به سبک کلاسیک بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was with a little fillip of surprise that Pascoe realized she hadn't recognized his voice.
[ترجمه گوگل]با کمی تعجب بود که پاسکو متوجه شد که صدای او را تشخیص نداده است
[ترجمه ترگمان]با کمی حیرت، متوجه شد که صدای او را نشناخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Mergers and acquisitions gave a brief fillip to prices early in the day.
[ترجمه گوگل]ادغام‌ها و ادغام‌ها در اوایل روز به طور مختصر به قیمت‌ها پر شد
[ترجمه ترگمان]ادغام ها و اکتساب یک انگیزه کوتاه به قیمت زود در روز دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His approval was an added fillip.
[ترجمه گوگل]تایید او یک تلنگر اضافی بود
[ترجمه ترگمان]موافقت او یک تلنگر اضافی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The boom got a fillip in 2004 as migrants from the EU's new members flooded in.
[ترجمه گوگل]این رونق در سال 2004 با هجوم مهاجران اعضای جدید اتحادیه اروپا به داخل آن پر شد
[ترجمه ترگمان]رونق اقتصادی در سال ۲۰۰۴ به عنوان مهاجرانی از اعضای جدید اتحادیه اروپا وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انگیزش (اسم)
incitement, provocation, stimulation, animation, motivation, urge, inanition, fillip, incitation

چیز بیهوده (اسم)
bagatelle, fillip

تلنگر (اسم)
flick, fillip, click, flip

وسیله تحریک (اسم)
stimulus, fillip

تلنگر زدن (فعل)
fillip, flip

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

انگلیسی به انگلیسی

• something that provides a stimulus; stimulus, incentive, boost; flick of the finger
provide a stimulus; give a person incentive; strike something by snapping the fingertip
a fillip is a sudden improvement or increase in excitement or energy.

پیشنهاد کاربران

بپرس