مترادف؛
update, inform, brief, catch someone up
مثال؛
Can you fill me in on what happened at the meeting? ( می تونی منو در جریان بذاری که تو جلسه چی گذشت؟ )
I missed the first episode — someone needs to fill me in. ( قسمت اول رو از دست دادم — یکی باید منو در جریان بذاره. )
... [مشاهده متن کامل]
She filled me in on all the gossip I missed while I was away. ( همه ی شایعاتی که وقتی نبودم اتفاق افتاده بود رو برام تعریف کرد. )
مثال؛
Can you fill me in on what happened at the meeting? ( می تونی منو در جریان بذاری که تو جلسه چی گذشت؟ )
I missed the first episode — someone needs to fill me in. ( قسمت اول رو از دست دادم — یکی باید منو در جریان بذاره. )
... [مشاهده متن کامل]
She filled me in on all the gossip I missed while I was away. ( همه ی شایعاتی که وقتی نبودم اتفاق افتاده بود رو برام تعریف کرد. )
کسی را در جریان جزئیات، اطلاعات یااخبار قرار دادن ( very informal )
to inform someone, keep someone posted
To provide someone with information, details facts , and the like
Fill me in on the latest gossip