فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fills, filling, filled
حالات: fills, filling, filled
• (1) تعریف: to cause to become full; put as much as possible into.
• متضاد: empty, hollow
• مشابه: brim, cram, crowd, glut, jam, lade, line, load, overcrowd, overstuff, pack, squeeze, stuff
• متضاد: empty, hollow
• مشابه: brim, cram, crowd, glut, jam, lade, line, load, overcrowd, overstuff, pack, squeeze, stuff
- He filled the box with candy.
[ترجمه Ertoy] او جعبه را با آب نبات پر کرده بود|
[ترجمه A] او جعبه را پر از ا بر نبات کرد|
[ترجمه میترا افزوده] او جعبه را با شکلات ( یا آبنبات ) پرکرد|
[ترجمه گوگل] جعبه را با آب نبات پر کرد[ترجمه ترگمان] جعبه را پر از شکلات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to take up all or most of the space in.
• مترادف: crowd
• مشابه: clog, congest, jam, occupy, overcrowd, pack, take
• مترادف: crowd
• مشابه: clog, congest, jam, occupy, overcrowd, pack, take
- Rabbits filled the cage.
[ترجمه mobina] خرگوش ها قفس را پر کرده بودند|
[ترجمه میترا افزوده] قفس پر بود از خرگوش ها|
[ترجمه گوگل] خرگوش ها قفس را پر کردند[ترجمه ترگمان] خرگوش ها قفس را پر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to pervade completely or almost so.
• مترادف: charge, permeate, pervade, saturate
• مشابه: impregnate, penetrate, suffuse
• مترادف: charge, permeate, pervade, saturate
• مشابه: impregnate, penetrate, suffuse
- The scent of flowers filled the air.
[ترجمه گوگل] عطر گل ها فضا را پر کرده بود
[ترجمه ترگمان] عطر گل ها فضا را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عطر گل ها فضا را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to fully satisfy (a need or desire).
• مترادف: content, fulfill, sate, satiate, satisfy
• مشابه: answer, appease, feed, meet, surfeit
• مترادف: content, fulfill, sate, satiate, satisfy
• مشابه: answer, appease, feed, meet, surfeit
- He filled his appetite for candy by eating chocolate.
[ترجمه گوگل] او اشتهای خود را برای شیرینی با خوردن شکلات پر کرد
[ترجمه ترگمان] او اشتهایش را با خوردن شکلات پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او اشتهایش را با خوردن شکلات پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to work or perform in.
• مشابه: carry out, discharge, fulfill, occupy
• مشابه: carry out, discharge, fulfill, occupy
- He fills the position adequately.
[ترجمه گوگل] او این موقعیت را به اندازه کافی پر می کند
[ترجمه ترگمان] او موقعیت را به اندازه کافی پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او موقعیت را به اندازه کافی پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to close up or plug.
• مترادف: plug
• مشابه: bung, caulk, chink, close, cork, seal, stop
• مترادف: plug
• مشابه: bung, caulk, chink, close, cork, seal, stop
- The dentist filled the cavity.
[ترجمه گوگل] دندانپزشک حفره را پر کرد
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک محفظه را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک محفظه را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to prepare or make up (a prescription).
• مشابه: prepare, supply
• مشابه: prepare, supply
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: fill in, fill out
عبارات: fill in, fill out
• : تعریف: to become full.
• متضاد: empty
• مشابه: congest, distend, expand, lade, load, load up, overcrowd, overflow
• متضاد: empty
• مشابه: congest, distend, expand, lade, load, load up, overcrowd, overflow
اسم ( noun )
مشتقات: filled (adj.)
مشتقات: filled (adj.)
• : تعریف: a sufficient or satisfying quantity or amount.
- He ate his fill of peanuts.
[ترجمه A] او زیاد بادم زمینی خورده بود|
[ترجمه تینا علیه] او یک دل سیر بادام زمینی خورد|
[ترجمه گوگل] بادام زمینی اش را خورد[ترجمه ترگمان] اون پر از بادوم زمینی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید