filial

/ˈfɪliəl//ˈfɪlɪəl/

معنی: فرزندی، درخور فرزند
معانی دیگر: فرزندانه، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، شعبه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: filially (adv.), filialness (n.)
(1) تعریف: of, concerning, or befitting a daughter or son.

- He knew he should have felt more filial gratitude, but his anger toward his father prevented it.
[ترجمه گوگل] او می دانست که باید بیشتر احساس قدردانی فرزندی می کرد، اما عصبانیتش نسبت به پدرش مانع از آن شد
[ترجمه ترگمان] می دانست که بیش از این از او قدردانی نخواهد کرد، اما خشمش نسبت به پدرش مانع از آن می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: denoting the relation of a child or children to a parent.

جمله های نمونه

1. filial devotion
فداکاری نسبت به مادر یا پدر،وظیفه فرزندی

2. An impoverished family can call forth a filial son.
[ترجمه گوگل]یک خانواده فقیر می تواند فرزند پسری به دنیا بیاورد
[ترجمه ترگمان]یک خانواده فقیر می تواند فرزندی فرزندی داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His father would accuse him of neglecting his filial duties.
[ترجمه گوگل]پدرش او را به بی توجهی به وظایف فرزندی اش متهم می کرد
[ترجمه ترگمان]پدرش او را به خاطر بی توجهی به وظایف filial متهم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In a traditional Chinese family filial piety is rigidly observed.
[ترجمه گوگل]در یک خانواده سنتی چینی، فرزندسالاری به شدت رعایت می شود
[ترجمه ترگمان]در یک خانواده سنتی، تقوا فرزندی به طور کامل مراعات می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They put great store in filial piety and playing by their rules.
[ترجمه گوگل]آنها برای فرزند پرستی و بازی بر اساس قوانین خود اهمیت زیادی قائل هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها در زهد و piety فرزندی به سر می بردند و با قوانین خود بازی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Within families filial piety was the keystone of morality and it led logically to an absolute obedience to the household head.
[ترجمه گوگل]در خانواده ها، فرزندسالاری سنگ بنای اخلاق بود و منطقاً منجر به اطاعت مطلق از سرپرست خانواده می شد
[ترجمه ترگمان]در خانواده، تقوا فرزندی سنگ تاج اخلاق بود و به طور منطقی به اطاعت محض از رئیس خانواده منجر می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The filial son, smashing apart the rock mountain prison.
[ترجمه گوگل]پسر فرزند، زندان کوه سنگی را در هم می شکند
[ترجمه ترگمان]پسر فرزندی که این زندان کوهستانی را به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This is clearly a work of filial piety.
[ترجمه گوگل]این به وضوح یک کار فرزندسالاری است
[ترجمه ترگمان]این به وضوح اثری از تقوا فرزندی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The pull of journalism was incessant, but filial loyalty led him to qualify as a property surveyor.
[ترجمه گوگل]کشش روزنامه نگاری بی وقفه بود، اما وفاداری فرزندی باعث شد که او به عنوان نقشه بردار دارایی واجد شرایط شود
[ترجمه ترگمان]کشش روزنامه نگاری بی وقفه بود، اما وفاداری فرزندی او را به مقام ارزیاب ملک سوق داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Filial piety is a cardinal virtue my people have brought over from China.
[ترجمه گوگل]فرزند پرستی یک فضیلت اساسی است که مردم من از چین آورده اند
[ترجمه ترگمان]تقوا Filial یک فضیلت اصلی است که مردم من از چین آورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The ethic of filial duty of Buddhism ethic was the key to Buddhism' s development and one of the main features of Buddhism in China.
[ترجمه گوگل]اخلاق وظیفه فرزندی اخلاق بودیسم کلید توسعه بودیسم و ​​یکی از ویژگی های اصلی بودیسم در چین بود
[ترجمه ترگمان]اخلاق اخلاقی مذهب بودا، کلید توسعه مذهب بودا و یکی از ویژگی های اصلی مذهب بودا در چین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mencius contributed to Confucius filial duty.
[ترجمه گوگل]منسیوس به وظیفه فرزندی کنفوسیوس کمک کرد
[ترجمه ترگمان]Mencius به وظیفه فرزندی کنفسیوس کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The unfilial crime changed with the filial conception.
[ترجمه گوگل]جنایت غیر فرزندی با مفهوم فرزندی تغییر کرد
[ترجمه ترگمان]جرم unfilial با این تصور مادر عوض شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The culture of filial duty has been a prominent part of confucianist moral education.
[ترجمه گوگل]فرهنگ وظیفه فرزندی بخش برجسته ای از آموزش اخلاقی کنفوسیوسیست است
[ترجمه ترگمان]فرهنگ وظیفه فرزندی، بخش عمده ای از آموزش اخلاقی confucianist بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرزندی (صفت)
filial

درخور فرزند (صفت)
filial

انگلیسی به انگلیسی

• of a son or daughter; of the relationship between a parent and a child; of or pertaining to generations (genetics)
filial means relating to the status or duties of a son or daughter; a formal word.

پیشنهاد کاربران

مربوط به فرزند، فرزندی
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Relating to a son or daughter; parental 👶
🔍 مترادف: Familial
✅ مثال: His filial duty compelled him to care for his aging parents.
?How often do you go for a run
🟡As I’m usually busy because of work and 🟡"filial" duty, I can only run twice a month – not much! Yes, I know the amazing benefits of running but I just don’t "have the luxury of time" to do that kind of exercise. Although, I don’t run often, I still keep myself fit through walking. Actually, I walk to work everyday.
...
[مشاهده متن کامل]

ژنتیک
تعیین هر یک از نسل های بعد از نسل والدین؛ F1 نشان دهنده نسل اول فرزندی، F2 نسل دوم و غیره است.
فرزند خلف
فرزند صالح

بپرس