fiddling

/ˈfɪdl̩ɪŋ//ˈfɪdl̩ɪŋ/

معنی: جزئی، ناچیز
معانی دیگر: کم ارزش، کم اهمیت، بی فایده

جمله های نمونه

1. Stop fiddling about with your hair - it looks fine.
[ترجمه گوگل]دست از سر و کله زدن با موهایتان بردارید - به نظر خوب می رسد
[ترجمه ترگمان]وقت بازی کردن با موهایتان را رها کنید - این خوب به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. It's so annoying,the way she keeps fiddling about with her hair.
[ترجمه گوگل]این خیلی آزار دهنده است، روشی که او مدام با موهایش دست و پنجه نرم می کند
[ترجمه ترگمان]خیلی آزار دهنده است، طوری که مدام با موهایش ور می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I don't have the right tools to start fiddling around with the engine.
[ترجمه گوگل]من ابزار مناسبی ندارم که بخواهم با موتور دست و پنجه نرم کنم
[ترجمه ترگمان]من ابزار مناسبی برای شروع بازی با موتور ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I was just fiddling around in the kitchen.
[ترجمه گوگل]فقط داشتم تو آشپزخونه می چرخیدم
[ترجمه ترگمان] من فقط داشتم تو آشپزخونه بازی می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Someone's been fiddling with the accounts,there's some money missing.
[ترجمه گوگل]یک نفر با حساب ها دست و پنجه نرم می کند، مقداری پول کم است
[ترجمه ترگمان]یه نفر داره با حساب ها ور میره، یه سری پول گم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Right now in Congress, they're fiddling around with the budget and so on.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر در کنگره، آنها در حال کلنجار رفتن با بودجه و غیره هستند
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر در کنگره، آن ها با بودجه و غیره وقت تلف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Put your papers down and stop fiddling!
[ترجمه گوگل]کاغذهایت را زمین بگذار و دست از دست و پا زدن بردار!
[ترجمه ترگمان]papers رو بذار زمین و بازی رو تموم کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's fiddling around in the garage.
[ترجمه گوگل]داره توی گاراژ میچرخه
[ترجمه ترگمان]اون داره تو گاراژ ور میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Environmentalists claimed governments were fiddling while Rome burned.
[ترجمه گوگل]حامیان محیط زیست مدعی شدند که دولت ها در حالی که رم در آتش می سوخت، دست و پا می زدند
[ترجمه ترگمان]متخصصان محیط زیست بر این باورند که دولت در حالی که رم سوزانده می شود، بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was fiddling self-consciously with her wedding ring.
[ترجمه گوگل]او ناخودآگاه با حلقه ازدواجش دست و پنجه نرم می کرد
[ترجمه ترگمان]با حلقه ازدواجش با حالتی اگاهانه از خود بی خود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Bert had been fiddling his income tax for years.
[ترجمه گوگل]برت سال ها بود که مالیات بر درآمد خود را با مشکل مواجه می کرد
[ترجمه ترگمان]برت برای سال ها از مالیات بر درآمد خود سو استفاده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The bus company is always fiddling around with the schedules.
[ترجمه گوگل]شرکت اتوبوسرانی همیشه با برنامه ها سر و کله می زند
[ترجمه ترگمان]شرکت اتوبوس همیشه با این برنامه ها ور می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Salomon's fiddling is likely to bring big trouble for the firm.
[ترجمه گوگل]کمانچه زدن سالومون احتمالاً مشکلات بزرگی را برای شرکت به همراه خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]به احتمال زیاد بازی سلیمان ممکن است برای شرکت دردسر بزرگی ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Stop fiddling about and get to work.
[ترجمه گوگل]دست از کلنجار رفتن بردارید و دست به کار شوید
[ترجمه ترگمان]وقت تلف کردن و سر کار کردن را رها کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was just fiddling around with the things on his desk.
[ترجمه گوگل]او فقط با وسایلی که روی میزش بود مشغول تکان خوردن بود
[ترجمه ترگمان]اون داشت با چیزایی که روی میزش بود ور می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

انگلیسی به انگلیسی

• unimportant, worthless, trivial
fiddling is the practice of getting money dishonestly by altering something such as an account; an informal use.
something that is fiddling is small, unimportant, or difficult to do.
see also fiddle.

پیشنهاد کاربران

بپرس