fibrous

/ˈfaɪbrəs//ˈfaɪbrəs/

معنی: لیفی
معانی دیگر: لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، ریشه دار، ریشه ای، لیف مانند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: fibrously (adv.), fibrousness (n.)
• : تعریف: having, resembling, or composed of fibers.

جمله های نمونه

1. the fibrous husk of a coconut
پوست تارین (لیفی) نارگیل

2. the consolidation of fibrous matter under pressure
سفت شدن مواد ساخته شده از الیاف در اثر فشار

3. The coconut has a fibrous outer covering.
[ترجمه گوگل]نارگیل دارای پوشش بیرونی فیبری است
[ترجمه ترگمان]نارگیل پوششی خارجی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The fibrous tissues round the infected area impedes access of antituberculous substances.
[ترجمه گوگل]بافت های فیبری اطراف ناحیه عفونی دسترسی به مواد ضد سل را مختل می کند
[ترجمه ترگمان]بافت های رشته ای در اطراف این ناحیه آلوده، مانع دسترسی به مواد antituberculous می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Myofibroblasts have been implicated in fibrous reactions in a wide range of pathological conditions, including fibrosing conditions of the large bowel.
[ترجمه گوگل]میوفیبروبلاست ها در واکنش های فیبری در طیف گسترده ای از شرایط پاتولوژیک، از جمله شرایط فیبروز شدن روده بزرگ نقش دارند
[ترجمه ترگمان]Myofibroblasts در واکنش های فیبری در طیف وسیعی از شرایط pathological، از جمله شرایط fibrosing روده بزرگ، دست داشته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This fibrous layer stops any chemical or biological bonding between the implant and the surrounding tissue.
[ترجمه گوگل]این لایه فیبری هرگونه پیوند شیمیایی یا بیولوژیکی بین ایمپلنت و بافت اطراف را متوقف می کند
[ترجمه ترگمان]این لایه فیبری دیگر پیوند شیمیایی یا بیولوژیکی بین ایمپلنت و بافت اطراف را متوقف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He says the fibrous nature of Linseed makes it impossible to plough back into the soil.
[ترجمه گوگل]او می گوید که ماهیت فیبری دانه کتان باعث می شود که شخم زدن به خاک غیرممکن شود
[ترجمه ترگمان]او می گوید که طبیعت فیبری of امکان شخم زدن به خاک را غیر ممکن می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Damaged or destroyed muscles eventually became replaced with fibrous tissues that shortened and contracted.
[ترجمه گوگل]عضلات آسیب دیده یا تخریب شده در نهایت با بافت های فیبری که کوتاه و منقبض شدند جایگزین شدند
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های آسیب دیده یا آسیب دیده در نهایت با بافت های فیبری که کوتاه شده و منقبض شده اند جایگزین شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The unsalted eggplant had a firmer, slightly fibrous texture while the salted eggplant was creamier and slightly pillowy.
[ترجمه گوگل]بادمجان بدون نمک بافت سفت تر و کمی فیبری داشت در حالی که بادمجان نمکی خامه تر و کمی بالشی بود
[ترجمه ترگمان]بادمجان نمک سود شده بافت fibrous داشت، در حالی که بادمجان نمک creamier و اندکی pillowy بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Abnormal fibrous tissue overgrowth has long been known to affect a number of widely separate organ systems.
[ترجمه گوگل]رشد بیش از حد غیرطبیعی بافت فیبری مدت‌هاست که بر تعدادی از سیستم‌های اندام جداگانه تأثیر می‌گذارد
[ترجمه ترگمان]بافت فیبری غیر عادی به مدت طولانی شناخته شده است که بر تعدادی از سیستم های جداگانه ارگان تاثیر می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Fibrous tissue replaces this, the capillaries heal and contract down over a period of months to leave a linear scar.
[ترجمه گوگل]بافت فیبری جایگزین این می شود، مویرگ ها بهبود می یابند و در طی چند ماه منقبض می شوند و یک اسکار خطی به جا می گذارند
[ترجمه ترگمان]بافت Fibrous جایگزین این می شود، مویرگ ها درمان و منقبض می شوند و طی یک دوره از ماه ها به جای یک جای زخم باقی می مانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Amyloidosis occurs when an abnormal protein becomes fibrous and becomes deposited in the heart muscle.
[ترجمه گوگل]آمیلوئیدوز زمانی رخ می دهد که یک پروتئین غیر طبیعی فیبری شده و در عضله قلب رسوب کند
[ترجمه ترگمان]Amyloidosis زمانی اتفاق می افتد که یک پروتیین غیر عادی به بافت های فیبری تبدیل می شود و در ماهیچه قلب رسوب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The three nails are formed of dark fibrous tissue and are exceedingly sharp.
[ترجمه گوگل]این سه ناخن از بافت فیبری تیره تشکیل شده و بسیار تیز هستند
[ترجمه ترگمان]این سه ناخن از پارچه تیره تشکیل شده اند و بی اندازه تیز هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This remedy has an affinity for fibrous tissues, joints and tendons.
[ترجمه گوگل]این دارو میل ترکیبی به بافت های فیبری، مفاصل و تاندون ها دارد
[ترجمه ترگمان]این درمان ترکیبی از بافت های رشته ای، مفاصل و تاندون ها دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This means that large fibrous structures form near T m, whereas greater numbers of small spherulites grow at lower temperatures.
[ترجمه گوگل]این بدان معنی است که ساختارهای فیبری بزرگ در نزدیکی Tm تشکیل می شوند، در حالی که تعداد بیشتری از اسفرولیت های کوچک در دماهای پایین تر رشد می کنند
[ترجمه ترگمان]این بدان معنی است که ساختارهای فیبری بزرگ نزدیک T m شکل می گیرند در حالی که تعداد بیشتری از spherulites کوچک در دماهای پایین تر رشد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لیفی (صفت)
fibroid, fibrous, filamentary, filamentous

تخصصی

[شیمی] 1- لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، لیفی 2- لیف مانند، تار سان، تارچه سان، رشته رشته، رشته اى
[عمران و معماری] الیافی - رشته ای
[زمین شناسی] الیاف، نخ مانند، ریشه دار،لیف دار،ریشه ای ،لیف مانند
[نساجی] لیف مانند - لیفی شکل
[پلیمر] لیفی

انگلیسی به انگلیسی

• containing fibers; resembling fibers
something that is fibrous contains a lot of fibres.

پیشنهاد کاربران

fibrous ( تغذیه )
واژه مصوب: الیافی
تعریف: ویژگی بافت مواد غذایی ای که در آنها الیاف یا بافتی شبیه به آن وجود دارد|||متـ . الیاف دار
فیبر دار

بپرس