1. a felt hat
کلاه نمدی
2. he felt a sudden impulse to dive in the water
او ناگهان احساس کرد که می خواهد توی آب شیرجه برود.
3. he felt bitter about the new taxes
درباره ی مالیات های جدید احساس بدی داشت.
4. he felt compelled to interfere in their affairs
او احساس می کرد که باید در کارهای آنها دخالت کند.
5. he felt gloomy after the funeral
پس از مراسم ختم احساس حزن کرد.
6. he felt himself hobbled by his parents' lack of understanding
او احساس می کرد که عدم درک والدینش دست و بال او را بسته است.
7. he felt in his bones that zohreh was the right girl for him
در اعماق وجودش احساس می کرد که زهره برای او دختر مناسبی است.
8. he felt lost on the first day at the new school
روز اول در مدرسه ی جدید احساس سردرگمی می کرد.
9. he felt my pulse
او نبض مرا گرفت.
10. he felt obligated to help
او خود را موظف دانست که کمک کند.
11. he felt pain all over his body
در تمام بدنش احساس درد می کرد.
12. he felt safe because he knew he was among friends
احساس امنیت می کرد چون می دانست در میان دوستان است.
13. he felt that he had acted in line of duty
او احساس می کرد که به وظایف خود عمل کرده است.
14. he felt that he was among his own equals
او احساس می کرد که در میان هم شان های خویش است.
15. he felt the call to become a preacher
او احساس کرد که باید واعظ بشود.
16. i felt a series of jolts as the plane landed
هواپیما که در حال نشستن بود چند تکان را احساس کردم.
17. i felt cold all over my body
سرتاسر بدنم احساس سرما می کردم.
18. i felt everybody was noticing my blush
احساس می کردم که همه متوجه سرخ شدن سیمایم بودند.
19. i felt i had come full circle
احساس می کردم که دوباره به خانه ی اول برگشته ام (یک دور کامل زده ام).
20. i felt in my heart the presage of an earthquake
به دلم برات شده بود که زلزله خواهد آمد.
21. i felt itchy all over my body
در تمام بدنم احساس خارش می کردم.
22. i felt like socking him in the puss!
دلم می خواست بزنم توی دهنش !
23. i felt mean for what i had said before
از آنچه که قبلا گفته بودم شرمنده شدم.
24. i felt no pain
دردی احساس نکردم.
25. i felt slighted, so i got up and left early
چون احساس کم محلی می کردم زود بلند شدم و رفتم.
26. i felt the barb of his personal attacks
زنندگی حملات شخصی او را احساس می کردم.
27. i felt the pressure of his fingers on my wrist
فشار انگشتانش را بر مچ دستم احساس کردم.
28. i felt thoroughly mean with a cold
احساس می کردم که سرماخوردگی مرا از پای انداخته است.
29. she felt a sudden pang of nostalgia for her mother
ناگهان برای مادرش احساس دلتنگی کرد.
30. she felt for the switch and turned it on
او با دست مالی دنبال سوییچ گشت و چراغ را روشن کرد.
31. she felt lost on the first day on the job
در روز اول اشتغال به کار احساس سردرگمی می کرد.
32. she felt no shame for what she had done
از آنچه که کرده بود شرم نداشت.
33. she felt safe in her mother's embrace
در آغوش مادرش احساس مصونیت می کرد.
34. she felt that jealousy had corroded her relationship with her husband
احساس می کرد که حسادت رابطه ی او با شوهرش را خراب کرده است.
35. she felt the coat to see if it was wet
او به پالتو دست مالید تا ببیند تر است یا نه.
36. she felt the room was swimming around her
احساس می کرد که اتاق دورسرش چرخ می خورد.
37. she felt totally out of her element
او احساس می کرد که اصلا با آن محیط مناسبت ندارد.
38. they felt aggrieved at not being allowed to enter
از اینکه به آنان اجازه ی ورود داده نشد احساس رنجیدگی کردند.
39. woman felt that they were maltreated
زن ها احساس می کردند که با آنها بد رفتار می شود.
40. i have felt lonely since she left
از وقتی که او رفته احساس تنهایی می کنم.
41. he had always felt misunderstood by his parents
او همیشه احساس کرده بود که والدینش او را درک نمی کنند.
42. the child's forehead felt feverish
پیشانی کودک داغ بود.
43. make one's presence felt
(به خاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن
44. after the swim, i felt toned up
پس از شنا احساس کردم که سرحال هستم.
45. after the walk, he felt dry
پس از پیاده روی احساس تشنگی کرد.
46. not a man but felt it
مردی نبود که آن را احساس نکند.
47. a special steam that renews felt and velvet
بخار ویژه ای که نمد و مخمل را احیا می کند
48. after eating the fish, i felt sick to my stomach
پس از خوردن ماهی احساس تهوع می کردم.
49. after the long walk, i felt stiff all over my body
پس از آن راه پیمایی طولانی احساس می کردم که همه ی بدنم درد می کند.
50. having heard his criticism, i felt moved to say a few words
پس از شنیدن انتقادات اواحساس کردم که باید چند کلامی ایراد کنم.
51. i caught a cold and felt rotten
سرما خوردم و حالم بد بود.
52. the leather is underlaid with felt
زیر آن چرم نمد قرار داده اند.
53. this hat is made of felt
این کلاه از نمد ساخته شده است.
54. she whispered to me that she felt very scared
او درگوشی به من گفت که خیلی احساس وحشت می کند.
55. after the death of her husband, she felt completely desolate
پس از مرگ شوهرش کاملا احساس بی کسی می کرد.
56. since i hadn't played chess for years i felt a bit rusty
چون سال ها بود شطرنج بازی نکرده بودم احساس می کردم که کمی کند شده ام.
57. when he saw the bride and groom, he felt like his bowels were melting
عروس و داماد را که دید احساس کرد دل و روده اش دارد آب می شود (احساساتش سخت تحریک شد).
58. her hat was a charming confection of feathers, net, and felt
کلاه او آمیزه ی زیبایی بود از پر،پارچه ی توری و نمد.
59. they forced her to marry a man toward whom she felt a strong physical repulsion
وادارش کردند زن مردی بشود که نسبت به او جسما احساس بیزاری می کرد.