fellow feeling

/ˈfeloʊˈfiːlɪŋ//ˈfeləʊˈfiːlɪŋ/

معنی: حس هم نوعی
معانی دیگر: حس هم نوعی

جمله های نمونه

1. There was a fellow feeling between everyone who had lived through the war.
[ترجمه Manya] بشخصه به عنوان یک تک فرزند با لورا همدردی میکردم.
|
[ترجمه گوگل]بین همه کسانی که جنگ را گذرانده بودند، احساس همدلی وجود داشت
[ترجمه ترگمان]بین همه کسانی که در جنگ زندگی می کردند احساس عجیبی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. As an only child myself, I had a fellow feeling for Laura.
[ترجمه گوگل]من خودم به عنوان تک فرزند، نسبت به لورا احساسی داشتم
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک بچه خودم، احساس بدی نسبت به لو را داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It gave me a fellow feeling for the anchovy, which is stunned and confused by the high frequency sounds dolphins make.
[ترجمه گوگل]این به من احساسی نسبت به ماهی کولی داد، که از صداهای فرکانس بالا دلفین ها مبهوت و گیج شده است
[ترجمه ترگمان]این به من احساسی را نسبت به anchovy داد، که گیج و گیج شده از صدای امواج فرکانس بالا که دلفین ها می سازند، گیج و گیج شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He had a shy manner which evoked a fellow feeling in me.
[ترجمه گوگل]او رفتاری خجالتی داشت که حسی را در من برانگیخت
[ترجمه ترگمان]رفتار شرم آوری داشت که آدمی در من احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Most of us get a warm sense of fellow feeling when we act in close and successful relationship with others, and maybe that happens more in war than any other time.
[ترجمه گوگل]بسیاری از ما وقتی در رابطه نزدیک و موفق با دیگران رفتار می کنیم، احساس گرمی از همنوعان به خود می گیریم و شاید این اتفاق در جنگ بیش از هر زمان دیگری رخ دهد
[ترجمه ترگمان]بیشتر ماها وقتی در رابطه نزدیک و موفق با دیگران عمل می کنیم احساس گرما می کنیم، و شاید این بیشتر در جنگ بیشتر از هر زمان دیگری اتفاق می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's unlike solidarity or fellow feeling or altruism because love and those other particular virtues or reasons for caring about other people have to do with who they are in particular.
[ترجمه گوگل]این بر خلاف همبستگی یا همدلی یا نوع دوستی است، زیرا عشق و آن فضایل خاص دیگر یا دلایل اهمیت دادن به دیگران به خصوصیات آنها مربوط می شود
[ترجمه ترگمان]این برخلاف همبستگی یا احساس یا نوع دوستی است، زیرا عشق و دیگر فضایل خاص و یا دلایلی برای مراقبت از افراد دیگر باید با کسانی که به طور خاص هستند، انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She also left the book undisturbed but felt, as soon as she saw the title, a further fellow feeling with S. Kettering.
[ترجمه گوگل]او همچنین کتاب را بدون مزاحمت رها کرد، اما به محض دیدن عنوان، احساس همنوایی بیشتری با اس کترینگ کرد
[ترجمه ترگمان]او همچنین کتاب را دست نخورده گذاشت، ولی به محض اینکه عنوان را دید، احساس دیگری با اس مشغول Kettering
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. As an only child myself, I had a certain fellow feeling for Laura.
[ترجمه گوگل]به عنوان تک فرزند، احساس خاصی نسبت به لورا داشتم
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک بچه خودم، یک احساس خاص نسبت به لورا داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I answer: non-believers perform these, too, out of simple fellow feeling, not requiring the idea of pleasing a deity or getting into heaven to prompt them to it.
[ترجمه گوگل]من پاسخ می‌دهم: بی‌ایمانان نیز این کارها را از روی احساس ساده همنوعانه انجام می‌دهند، بدون اینکه نیازی به خشنود ساختن یک خدا یا ورود به بهشت ​​داشته باشند تا آنها را به آن سوق دهد
[ترجمه ترگمان]پاسخ می دهم: افراد غیر مذهبی هم این کار را انجام می دهند، از یک احساس ساده و ساده، نه اینکه به فکر خوشایند بودن یک الهه یا ورود به بهشت باشند تا آن ها را به این کار ترغیب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. s answer to that is to find morality on sentiment, on fellow feeling, empathy for other people.
[ترجمه گوگل]پاسخ به آن این است که اخلاق را بر روی احساسات، احساسات، همدلی با دیگران بیابید
[ترجمه ترگمان]پاسخ به این مساله یافتن اخلاق در احساسات، احساسات شخصی، همدلی برای دیگران است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حس هم نوعی (اسم)
fellow feeling

انگلیسی به انگلیسی

• fellow feeling is sympathy and friendship that exists between people who have shared similar experiences or difficulties.

پیشنهاد کاربران

بپرس