fellow

/ˈfeloʊ//ˈfeləʊ/

معنی: آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص
معانی دیگر: (در اصل) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز (به ویژه اگر مرد باشد)، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، (یکی از دو چیز مشابه) تا، همتا، نصف جفت، طاق، لنگه، (عامیانه) مرد، پسر، (مذکر) آدم، (عامیانه) طفلک، حیوانی، حیونک، همانند، هم...، (در مورد فرهنگستان و انجمن های دانشمندان) عضو، هموند، (مهجور) مردی که از طبقات پایین تر باشد، دون، گدا مدا، فقیر بیچاره، (مهجور) آدم خشن و بی ادب، (عامیانه) خواستگار، خاطرخواه، عضو هیئت مدیره ی دانشگاه، ادم، مردکه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a man or boy.
مشابه: boy, cat, lad, stiff

- He's a good fellow.
[ترجمه سارا] انسان شریفی است
|
[ترجمه Mobina] او شریک خوبی است
|
[ترجمه گوگل] او آدم خوبی است
[ترجمه ترگمان] آدم خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an associate; comrade.
مشابه: ally, associate, brother, cat, companion, company, friend, mate

(3) تعریف: a person of similar class or status to one's own; peer.
مشابه: peer

(4) تعریف: one of a pair; match.
مشابه: companion, mate

(5) تعریف: a member of a scholarly society.

- a fellow of the history institute
[ترجمه Mobina] یک همکار از موسسه تاریخ
|
[ترجمه گوگل] یکی از اعضای موسسه تاریخ
[ترجمه ترگمان] یکی از دوستان موسسه تاریخ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a graduate student at a university or college who receives financial assistance to pursue specific studies.
مشابه: scholar
صفت ( adjective )
• : تعریف: belonging to a similar class or occupation, or sharing common sympathies and interests.

جمله های نمونه

1. fellow feeling
همدردی

2. fellow workers
همکاران

3. a fellow creature
همنوع

4. a fellow member
هم عضو،هموند

5. a fellow must eat
آدم به خوراک نیاز دارد.

6. a fellow of infinite jest
(شکسپیر) آدمی بسیار دل شاد

7. a fellow of the american college of surgeons
عضو انجمن جراحان امریکا

8. a fellow of the royal society
هموند انجمن سلطنتی (بریتانیا)

9. a fellow prisoner
هم زندان

10. my fellow iranians
هم میهنان ایرانی من

11. my fellow plumber
همکار من که (او هم) لوله کش است.

12. hail fellow well met (or hail-fellow)
معاشرتی و مهربان (به ویژه به طور سطحی)

13. a mettlesome fellow who fought like a wildcat
آدم غیوری که مثل گربه ی وحشی می جنگید

14. he's a nice fellow
او آدم خوبی است.

15. the poor little fellow fell off his tricycle!
طفلک بیچاره از سه چرخه اش افتاد!

16. he is a clean-cut young fellow
او مرد جوان و آراسته ای است.

17. this vase is the exact fellow of the one on the shelf
این گلدان جفت کامل آن گلدانی است که در تاقچه قرار دارد.

18. he treated him more like a fellow than a servant
با او بیشتر مثل همقطار رفتار می کرد تا نوکر.

19. they are duty-bound to help their fellow tribe members
آنان موظف اند که به هم قبیله های خود کمک کنند.

20. big businessmen were trampling on the little fellow
سوداگران عمده زیر دستان خود را پایمال می کردند.

21. the disposal of political offices to one's fellow party members
دادن شغل های سیاسی به دوستان هم حزب

22. He is an optimistic young fellow.
[ترجمه گوگل]او یک جوان خوش بین است
[ترجمه ترگمان]جوان خوش بین و خوش بین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The camaraderie among fellow employees made the tedious work just bearable.
[ترجمه گوگل]رفاقت بین همکاران کار طاقت فرسا را ​​قابل تحمل کرد
[ترجمه ترگمان]معاشرت با کارکنان کارکنان این کار خسته کننده را تحمل پذیر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He seemed like a decent sort of a fellow.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که او یک هموطن خوب بود
[ترجمه ترگمان]مثل یک آدم نجیب و نجیب به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. His views have excited a lively controversy among fellow scientists.
[ترجمه گوگل]دیدگاه‌های او بحث‌های پرشوری را در میان دانشمندان دیگر برانگیخته است
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های او باعث ایجاد بحث های پرشور در میان دانشمندان دیگر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He is the most impudent fellow in nature.
[ترجمه گوگل]او گستاخ ترین انسان طبیعت است
[ترجمه ترگمان]این مرد بسیار گستاخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I soon got talking to my fellow passengers.
[ترجمه فائزه نادری] خیلی زود با همسفرانم صحبت کردم
|
[ترجمه گوگل]خیلی زود با همسفرانم صحبت کردم
[ترجمه ترگمان]خیلی زود با fellow صحبت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Her fellow teachers greeted her proposal with scorn .
[ترجمه گوگل]معلمان همکارش از پیشنهاد او با تمسخر استقبال کردند
[ترجمه ترگمان]معلم های او پیشنهاد او را با تحقیر استقبال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

آدم (اسم)
adam, man, person, one, fellow, bloke, cove, gink, homo

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

دوست (اسم)
patron, ally, fellow, friend, mate, boyfriend, bosom friend, chum, schoolmate

رفیق (اسم)
associate, man, fellow, bloke, friend, mate, comrade, pal, buddy, billy, bo, peer, cully, matey, yokefellow

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

یارو (اسم)
party, fellow, bloke, personality, cove, gink, guy, varmint, sirrah

مرد (اسم)
man, fellow, groom, chap, gink, guy, husband, hidalgo, playmate

شخص (اسم)
subject, figure, man, person, one, fellow, cove, gink, wight, guy, varmint, specimen, dude, individual, geezer, human

انگلیسی به انگلیسی

• guy, chap; man or boy; friend, buddy; suitor; spouse; colleague; member of an academic organization
having membership in, belonging to (a group, academic organization, etc.); of the same type
a fellow is a man; an informal use.
you use fellow to describe people who have something in common with you. attributive adjective here but can also be used as a plural noun with a possessive. e.g. he sought the approval of his fellows.
a fellow of a society or academic institution is a senior member of it.

پیشنهاد کاربران

a fellow
در زبان عامیانه "یک بابایی ( یه بابایی ) " هم معنی می دهد.
به معنی پیشوند "هم" در فارسی:
fellow student: همکلاسی
fellow traveler: همسفر
fellow citizen: هموطن
همکلاسی
مثال: He's my fellow student in the chemistry class.
او همکلاسی من در کلاس شیمی است.
اهل همکاری
همتا. همانند . هم نوع . هم سنخ. مشابه
هم ( وطن ، شهر، کلاس ، کار . . . . )
هم تراز، هم طراز
Fellow , buddy , guy almost have similar meaning
feller
هم سنخ
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
you use fellow to describe people who have something in common with you
یار و دوست
رفیق
انسان
بچه
He is a nice young fellow
اون بچه باحالیه.
اون آدم خوبیه.
اون رفیق باحالیه.
همسفر
Traveler
هم قطار
اطرافیان
۱ - در امریکا معادل guy یا dude هم به کار برده می شود که به طور کوتاه شده fella هم گفته و نوشته می شود.
Hey you fellows! ( Hey you guys!
سلام بچه ها!، سلام رفقا!
۲ - مرد، پسر،
۳ - ایاق ( همراه ) ، هم پیاله، مانند کسی که ایاق یا یار همیشه گی قهوه خانه یا می خانه است
...
[مشاهده متن کامل]

۴ - پیش وند هم ( هم حرفه، هم کار، هم وطن ) مانند ( fellow Americans, Fellow hackers ) ،
۵ - یکی از دو جفت ( one eye was blue but its fellow was brown ) یک چشم ـش آبی اما جفت ـش قهوه ای بود
۶ - عضو فرهیخته، عضو جمعیتی علمی مثال:he was elected a fellow of the American Physiological Association
۷ - دادا، خطابی غیررسمی به مردان، مثال: Say, fellow, what are you doing? ( خوب دادا بگو بینم چه کارا می کنی؟ )
۸ - خاطرخواه ( مردی یا زنی ) که خود مذکر است، مثال: f I'd known he was her fellow I wouldn't have asked ( اگه بدونم خاطرخواهش ـه ازش نمی پرسم )
۹ - [UK] استاد، عضو هیأت علمی، مثال: Georgia's a fellow of Clare College, Cambridge ( جورجیا هیأت علمی کلر کالج در کمبریج است. )
توضیح: برخلاف دوستانی که معادل �یارو� را برای این واژه نوشته اند، فلا برای اشاره به شخص معینی به کار می رود حال آن که �یارو� یا �فلانی� به معنی �sirrah� به کار می رود و به قول دهخدا نوعی �استخفاف� تلویحی در معنای خود دارد. در حالی که �فلا� صرفاًخطاب یا اطلاقی غیررسمی است و نه تحقیرآمیز یا استخفافی.

یارو
عضو
فِلو، فلوشیپ، دانش جوی پسادکتری، عضو هیأت علمی
کارمند
بچه ( مجاز از دوست و آشنا )
Fella
رفیق
folk
یارو، شخص
رفیق، شخص، یارو
همگروه
people that you work with, study with, or who are in the same situation as you
شخص هم موقعیت، شخص یا اشخاص با موقعیت مشابه
مثال:
fellow citizen: همشهری
play - fellow: همبازی
school fellow: هم مدرسه
fellow heir : شریک ارث
fellow - sufferer: هم درد
رفیق
1 هموطن
2 دیگر
همشهری
همنوع
شهروند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس