feelingly


بطورحساس، موثرانه، قلبا

جمله های نمونه

1. He spoke feelingly about his dismissal.
[ترجمه گوگل]او با احساس در مورد اخراج خود صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]با حرارت درباره اخراج او حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. "I've just had enough!" she said feelingly.
[ترجمه گوگل]"فقط به اندازه کافی سیر شدم!" او با احساس گفت
[ترجمه ترگمان]همین الان به اندازه کافی خوردم او با حرارت گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. "It's what I want," she said feelingly.
[ترجمه گوگل]او با احساس گفت: این همان چیزی است که من می خواهم
[ترجمه ترگمان]او با احساس گفت: \" این چیزی است که من می خواهم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She spoke feelingly of her early childhood.
[ترجمه گوگل]او با احساس از دوران کودکی خود صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]از کودکی نخستین حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She spoke more feelingly of her horses than she did of her own children.
[ترجمه گوگل]او در مورد اسب هایش با احساس تر از بچه هایش صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]بیش از آنچه از بچه خود می کرد با حرارت حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. By the Lord, he could not even applaud feelingly as he would.
[ترجمه گوگل]به خداوند سوگند، او حتی نمی توانست آنطور که می خواهد با احساس کف بزند
[ترجمه ترگمان]با این حال، او حتی نمی توانست این احساسات را با حرارت تحسین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He spoke feelingly about his dead father.
[ترجمه گوگل]او با احساس در مورد پدر مرده اش صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]با حرارت درباره پدر مرحومش حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• in a sensitive manner; emotionally; compassionately

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : feel
✅️ اسم ( noun ) : feel / feeling / feeler
✅️ صفت ( adjective ) : feeling
✅️ قید ( adverb ) : feelingly

بپرس