feel overload

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
احساس فشار شدید / غرق شدن در احساسات / بار احساسی زیاد
در زبان محاوره ای:
همه چی ریخته سرم، احساساتم قاطی کرده، ذهنم پره، نمی دونم چی حس می کنم
🔸 تعریف ها:
1. ( روان شناختی – احساسی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

وضعیتی که فرد تحت تأثیر حجم زیاد احساسات، افکار یا محرک های ذهنی قرار می گیره و دچار سردرگمی یا خستگی روانی می شه
مثال: After the breakup and work stress, I’m feeling total overload.
بعد از جدایی و فشار کاری، کاملاً احساس فشار روانی دارم.
2. ( اجتماعی – روزمره ) :
در مکالمات غیررسمی، برای بیان لحظه ای که فرد نمی تونه احساساتش رو پردازش کنه یا به درستی واکنش نشون بده
مثال: Too many emotions at once—I’m in feel overload.
یه دفعه همه ی احساسات با هم اومدن—کاملاً قاطی کردم.
3. ( فرهنگی – دیجیتال ) :
گاهی در فضای مجازی برای توصیف واکنش به محتوای احساسی زیاد، مثل ویدیوهای تأثیرگذار یا اخبار ناراحت کننده
مثال: That documentary gave me serious feel overload.
اون مستند واقعاً بار احساسی زیادی داشت، ذهنم پر شد.
🔸 مترادف ها:
emotional overwhelm – sensory overload – mental fatigue – burnout