احساس وظیفه کردن
We feel obliged to provide a safe and pleasant work environment for our employees
ما وظیفمونه/ احساس وظیفه میکنیم که یک محیط کاری امن و لذت بخش رو برای کارکنانمون فراهم کنیم
ما وظیفمونه/ احساس وظیفه میکنیم که یک محیط کاری امن و لذت بخش رو برای کارکنانمون فراهم کنیم
من احساس کردم که باید فلان کارو انجام بدم!
احساس دین به کسی داشتن ( بخاطر اینکه کاری برای شما انجام داده آمد )
به کسی مدیون بودن
Feel obligated=feel obliged
به کسی مدیون بودن
مسئول انجام کاری بودن
مسئولیت چیزی را بر عهده داشتن/گرفتن
مجبور کردن کسی به انجام کاری چون قانون، قاعده یا وظیفه است
به عنوان مثال :