feeding

/ˈfiːdɪŋ//ˈfiːdɪŋ/

معنی: تغذیه، خورش
معانی دیگر: خورش، تغذیه

جمله های نمونه

1. the cat is feeding her babies
گربه دارد به بچه هایش شیر می دهد.

2. bears have a limited feeding season
فصل تغذیه ی خرس ها محدود است.

3. the messy task of feeding a baby
کار کثیف کننده ی غذا دادن به نوزاد

4. the mother bird was feeding her chicks
پرنده ی مادر جوجه های خود را غذا می داد.

5. when is the baby's feeding time?
وقت خوراک دادن به نوزاد کی است ؟

6. you visit but play coy / thus tantalizing me by feeding the flames of your desirability
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی /بازار خویش و آتش ما تیز می کنی

7. Have they been feeding you well?
[ترجمه گوگل]آیا آنها به شما غذای خوبی داده اند؟
[ترجمه ترگمان]آن ها به شما خوب غذا می دهند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He is feeding up the chickens for Christmas.
[ترجمه گوگل]او برای کریسمس به جوجه ها غذا می دهد
[ترجمه ترگمان]او برای کریسمس جوجه ها را سیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. That thin little boy needs feeding up.
[ترجمه گوگل]آن پسر کوچک لاغر نیاز به غذا دارد
[ترجمه ترگمان] اون پسر لاغر مردنی به تغذیه نیاز داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was feeding a baby at the breast.
[ترجمه گوگل]او از سینه به بچه شیر می داد
[ترجمه ترگمان] اون داشت به یه بچه تو سینه شیر می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. At least one British officer was feeding him with classified information.
[ترجمه نرگس] حداقل یک افسر بریتانیایی اطلاعات محرمانه را به او داد.
|
[ترجمه گوگل]حداقل یک افسر بریتانیایی اطلاعات طبقه بندی شده را به او می داد
[ترجمه ترگمان]حداقل یک افسر بریتانیایی با اطلاعات طبقه بندی شده به او غذا می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She sat the baby up and tried feeding him.
[ترجمه گوگل]او بچه را بلند کرد و سعی کرد به او شیر بدهد
[ترجمه ترگمان]بچه را بلند کرد و سعی کرد به او غذا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The humble potato may be the key to feeding the world's population.
[ترجمه گوگل]سیب زمینی فروتن ممکن است کلید تغذیه جمعیت جهان باشد
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی فروتن ممکن است کلید تغذیه جمعیت جهان باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The feeding of dairy cows has undergone a revolution.
[ترجمه گوگل]تغذیه گاوهای شیری دستخوش انقلاب شده است
[ترجمه ترگمان]تغذیه گاوه ای شیرده، دست خوش یک انقلاب شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I knew absolutely nothing about handling or feeding a baby.
[ترجمه نرگی] من مطلقا چیزی در مورد رسیدگی و تغذیه ی یک نوزاد نمی دانستم.
|
[ترجمه گوگل]من مطلقاً هیچ چیز در مورد دست زدن یا غذا دادن به نوزاد نمی دانستم
[ترجمه ترگمان]من هیچ چیز در مورد جابجایی و یا تغذیه یک بچه نمی دانستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تغذیه (اسم)
alimentation, nutrition, feeding, nourishment, nourishing, nurture, sustenance, nutriment

خورش (اسم)
feed, food, hash, feeding, sauce, beverage, gippo

تخصصی

[ریاضیات] تغذیه

انگلیسی به انگلیسی

• act of eating or taking nourishment; giving of food or nourishment; act of supplying or providing; act of channeling or routing; act of inciting; act of inserting

پیشنهاد کاربران

شیر دادن به نوزاد
ترانه ای از duran duran بنام come undone
?Or the magic I'm feeding off your fingers
[پزشکی] تغذیه: غذا خوردن ( یا دادن )
تامین
feeding ( مهندسی مواد و متالورژی )
واژه مصوب: تغذیه 1
تعریف: در ریخته گری، رساندن فلز مذاب به منطقۀ درحال انجماد، معمولاً با آهنگی مناسب برای پر کردن حفره در جلوی پیشانی انجماد و به منظور جبران هرگونه تنجش در حین انجماد
غذا خوردن
nutrition
چراندن. تقویت. عرضه. دوره. جشن. دادن. بارور کردن. شکار. پرستار.
تغذیه
در فرایند: خوراک دهی
خورش و تغذیه
خوراک
غذارسان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس