feed

/ˈfiːd//fiːd/

معنی: خورد، خورش، علوفه، خوراک، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن، پروردن، سیر کردن، خوردن، جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن
معانی دیگر: (تغذیه) دادن، (مواد لازم برای رشد یا دامن زدن به چیزی را) فراهم کردن، تشدید کردن، جان تازه دادن به، (سوخت یا مواد اولیه و غیره) رساندن به، (بیشتر در مورد جانوران) خوردن، چرا کردن، خوراک حیوانات، علیق، دام خوراک، پرورد، خوراک بودن، به عنوان خوراک مصرف شدن، (ورزش) پاس دادن، توپ را رساندن به، (تئاتر ـ هنگامی که بازیگر روی صحنه کلام خود را فراموش می کند) سخن خوراندن (به او)، (ماده ی خورانده شده به ماشین و غیره) خوراند، (عامیانه) ناهار، شام، یک وعده خوراک، رزق

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: feeds, feeding, fed
(1) تعریف: to provide food for or give food to.
مترادف: nourish
مشابه: accommodate, board, cater, provision, purvey, sate, satiate, sustain, victual

- She's feeding the baby now.
[ترجمه مهدیه] او در حال غذا دادن به بچه است.
|
[ترجمه محمد مهدی صحبتی] او هم اکنون در حال غذا دادن به بچه است
|
[ترجمه kimia] او ( خانم ) در حال غذا دادن به نوزاد است
|
[ترجمه مایکروسافت] او در حال تغذیه دادن به نوزاد است
|
[ترجمه شما] او ( زن ) هم اکنون در حال غذا دادن به بچه است.
|
[ترجمه Wensday (:] او در حال دادن غذا به بچه است ( مونث )
|
[ترجمه ):(] او در حال دادن غذا به بچه است ( اشاره به مونث )
|
[ترجمه پریسا] او اکنون در حال غذا دادن به بچه است.
|
[ترجمه گوگل] الان داره به بچه غذا میده
[ترجمه ترگمان] الان داره به بچه غذا میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did you feed the cat?
[ترجمه T] ایا به گربه غدا دادید؟
|
[ترجمه محمد مهدی صحبتی] آیا شما به گربه غذا داده اید؟
|
[ترجمه A] به گربه غذا دادی؟
|
[ترجمه parham] آیا تو به گربه غذا دادی؟
|
[ترجمه سارینا] ایا به گربه غذا داده اید؟
|
[ترجمه R] آیا شما به گربه غذا داده اید
|
[ترجمه بهار] آیا به گربه غذا دادی
|
[ترجمه گوگل] به گربه غذا دادی؟
[ترجمه ترگمان] به گربه غذا دادی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The soup kitchen feeds over fifty people a day.
[ترجمه Avin.a] سوپی که در آشپزخانه درست میشود میتواند بیشتر از پنجاه نفر را سیر کند
|
[ترجمه گوگل] آشپزخونه غذای بیش از پنجاه نفر در روز
[ترجمه ترگمان] آشپزخونه سوپ یه روز بیشتر از ۵۰ نفر تغذیه می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be sufficient as food for.
مترادف: nourish
مشابه: sustain

- This roast will feed four people.
[ترجمه مهدیه] این کباب را چهار نفر می توانند بخورند.
|
[ترجمه محمد م] این کباب چهار نفر را سیر خواهد کرد.
|
[ترجمه Parla] این گوشت بریانی گاو چهار نفر را سیر خواهد کرد
|
[ترجمه Aref] این گوشت استیک گاو، میتواند چهار نفر از مردم را سیر کند.
|
[ترجمه گوگل] این کباب غذای چهار نفر را می دهد
[ترجمه ترگمان] این کباب به چهار نفر غذا میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to grow food for.
مترادف: nourish
مشابه: sustain

- The land feeds the population.
[ترجمه سعید] زمین منبع تغذیه انسانهاست.
|
[ترجمه گوگل] زمین تغذیه مردم است
[ترجمه ترگمان] زمین جمعیت را تغذیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to give as food.

- You shouldn't feed chocolate to your dog.
[ترجمه مهدیه] شما نباید شکلات را به عنوان غذا به سگ دهید.
|
[ترجمه سعید] نباید به سگتان شکلات بدهید.
|
[ترجمه گوگل] شما نباید به سگ خود شکلات بدهید
[ترجمه ترگمان] تو نباید با سگت شکلات بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to support; reinforce.
مترادف: nourish, nurture, reinforce, strengthen
مشابه: encourage, support, sustain

- Praise feeds his ego.
[ترجمه مازیار خاکپور] تشویق، نفس را تغذیه می کند
|
[ترجمه گوگل] ستایش نفس او را تغذیه می کند
[ترجمه ترگمان] Praise، خویشتن را تغذیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't encourage his drinking; you're only feeding his addiction.
[ترجمه مازیار خاکپور] او را به نوشیدن تشویق نکن؛ تو فقط به اعتیاد او دامن می زنی.
|
[ترجمه گوگل] مشروب خوردن او را تشویق نکنید شما فقط اعتیاد او را تغذیه می کنید
[ترجمه ترگمان] مشروب هاش رو تشویق نکن تو فقط به اعتیاد خودش غذا میدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to supply with something necessary for maintenance.

- We fed the fire once more to keep it going through the night.
[ترجمه گوگل] ما یک بار دیگر آتش را تغذیه کردیم تا آن را در طول شب ادامه دهیم
[ترجمه ترگمان] یک بار دیگر آتش را سیر کردیم تا آن را در شب ادامه دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Several springs feed the lake.
[ترجمه گوگل] چندین چشمه دریاچه را تغذیه می کند
[ترجمه ترگمان] چندین چشمه از دریاچه تغذیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to insert and allow to be pulled or taken in.
مترادف: insert
مشابه: enter, put, stick

- She fed paper into the typewriter.
[ترجمه مازیار خاکپور] او در ماشین تحریر کاغذ گذاشت.
|
[ترجمه گوگل] او کاغذ را به ماشین تحریر وارد کرد
[ترجمه ترگمان] کاغذ را به ماشین تحریر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to eat food; take nourishment.
مترادف: dine, eat, fare
مشابه: bite, diet, graze, subsist

- Sheep feed on grass.
[ترجمه گوگل] گوسفندها از علف تغذیه می کنند
[ترجمه ترگمان] گوسفند از علف تغذیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The baby is feeding well now and gaining weight.
[ترجمه گوگل] کودک در حال حاضر به خوبی تغذیه می کند و وزن اضافه می کند
[ترجمه ترگمان] نوزاد اکنون به خوبی تغذیه می کند و وزن خود را به دست می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take reinforcement or satisfaction.
مشابه: strengthen, thrive

- Their fear feeds on itself.
[ترجمه گوگل] ترس آنها از خودش تغذیه می کند
[ترجمه ترگمان] ترس آن ها به خودی خود تغذیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She feeds on high grades.
[ترجمه گوگل] او از نمرات بالا تغذیه می کند
[ترجمه ترگمان] او از نمرات بالا تغذیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: food for birds and animals, such as seeds, grain, or hay.
مترادف: fodder, food, forage, pasture, provender
مشابه: comestibles, edibles, supplies, viands, victuals

- The price of feed jumped again this year.
[ترجمه گوگل] قیمت خوراک امسال دوباره جهش کرد
[ترجمه ترگمان] امسال قیمت غذا بار دیگر بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the portion or amount of such food.
مترادف: fodder, food, forage, pasture, provender
مشابه: comestibles, edibles, supplies, viands, victuals

- The mare ate only half of her feed.
[ترجمه گوگل] مادیان فقط نیمی از خوراک خود را خورد
[ترجمه ترگمان] مادیان تنها نیمی از feed را خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) a large meal, as at a celebration.
مترادف: banquet, dinner, repast
مشابه: feast, gorge, meal, spread

- That was a great feed this year, especially the turkey and the pie!
[ترجمه گوگل] امسال غذای خوبی بود مخصوصا بوقلمون و پای!
[ترجمه ترگمان] این یک غذای عالی بود، به خصوص بوقلمون و پای بوقلمون!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a mechanism that supplies something to a process.
مشابه: inserter, mechanism

- The copy machine has an automatic feed.
[ترجمه گوگل] دستگاه کپی دارای تغذیه خودکار است
[ترجمه ترگمان] ماشین کپی یک غذای اتوماتیک دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. feed grains
پروار خوراک،خوراک دام

2. feed the cows; they'r starving
به گاوها خوراک بده،دارند گرسنگی می کشند.

3. feed on (or upon)
1- (بیشتر در مورد حیوانات) خوردن،تغذیه کردن،چرا کردن 2- تمتع بردن از،بهره مند شدن از،جان گرفتن

4. to feed coal into the stove
زغال سنگ در بخاری گذاشتن

5. to feed data into a computer
به کامپیوتر داده خوراندن،اطلاعات وارد کامپیوتر کردن

6. to feed oates to horses
به اسبان جو دادن

7. to feed one's anger
خشم کسی را دامن زدن

8. to feed one's vanity
بر غرور کسی افزودن

9. vultures feed on carrion
کرکس از مردار تغذیه می کند.

10. these animals feed on ants
این جانوران مورچه خوارند.

11. off one's feed
(خودمانی) بی اشتها و ناخوش

12. she went to feed the chickens
او رفت که مرغ و خروس ها را غذا بدهد.

13. put on the feed bag
(خودمانی) خوراک خوردن

14. cattle farms need lots of feed
مزارع دامداری به علوفه ی فراوان نیاز دارند.

15. eating corn is sweeter than feed corn
ذرت خوراکی از ذرت دامی شیرین تر است.

16. i have six mouths to feed
من شش نفر نان خور دارم.

17. it is not easy to feed a large family
تغذیه ی یک خانواده ی بزرگ آسان نیست.

18. The seals feed mainly on fish and squid.
[ترجمه گوگل]فوک ها عمدتاً از ماهی و ماهی مرکب تغذیه می کنند
[ترجمه ترگمان]فک ها به طور عمده بر ماهی و هشت پا تغذیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The baby can't feed itself yet .
[ترجمه امیر] کودک نمی تواند خودش غذا ( خوراکی ) بخورد
|
[ترجمه کیاندخت] کودک هنوز نمیتواند خودش غذا بخورد.
|
[ترجمه امیرعلی] کودک نمی تواند خودش چیزی بخورد
|
[ترجمه گوگل]کودک هنوز نمی تواند خودش را تغذیه کند
[ترجمه ترگمان]بچه هنوز نمی تواند به خودش غذا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Their chief preoccupation was how to feed their families.
[ترجمه گوگل]مشغله اصلی آنها این بود که چگونه به خانواده خود غذا بدهند
[ترجمه ترگمان]دغدغه اصلی آن ها این بود که چگونه به خانواده های خود غذا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. We feed the slops to the pigs.
[ترجمه گوگل]ما شیب ها را به خوک ها می دهیم
[ترجمه ترگمان]به ظرف غذای خوک ها غذا می دیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. We should manage to house and feed the poor.
[ترجمه فیض] ما باید به فقرا مسکن و غذا بدهیم
|
[ترجمه shiva_sisi‌] ما باید به فقرا خانه و غذا بدهیم
|
[ترجمه گوگل]ما باید مدیریت کنیم که فقرا را خانه و غذا کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید برویم خانه و به فقرا غذا بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Rising import prices tend to feed back into domestic prices.
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت واردات به قیمت های داخلی باز می گردد
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت واردات تمایل به تغذیه دوباره به قیمت های داخلی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The baby is too young to feed itself.
[ترجمه یلدا] نوزاد خیلی کوچک است تا خودش تنها غذا بخورد
|
[ترجمه کیاندخت] کودک خیلی کوچک است برای این که خودش به تنهایی غذا بخورد
|
[ترجمه مازیار] نوزاد خیلی کوچک است و نمی تواند به تنهایی غذا بخورد.
|
[ترجمه گوگل]کودک خیلی کوچک است که نمی تواند خودش را تغذیه کند
[ترجمه ترگمان]نوزاد خیلی کوچک است که به خودش غذا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خورد (اسم)
absorption, sucking, feed, food, intake, resorption

خورش (اسم)
feed, food, hash, feeding, sauce, beverage, gippo

علوفه (اسم)
feed, keep, provision, fodder, forage, provender, feed-stuff

خوراک (اسم)
feed, food, tack, dish, nutrition, nourishment, grub, fare, repast, meat, viand, cuisine, nutriment, tucker

خوراندن (فعل)
feed, diet, meal, nourish, nutrify, mess, serve a meal

قورت دادن (فعل)
engulf, feed, gobble, gulp, poop, ingest

غذا دادن (فعل)
feed, nourish, nutrify, meat, foster, fodder

چراندن (فعل)
graze, feed, summer, grass, pasture

تغذیه کردن (فعل)
feed, nourish, pasture

خواربار تامین کردن (فعل)
feed, victual, supply with food, provender

پروردن (فعل)
encourage, breed, rear, feed, raise, propagate, nurture, form, cherish, foster, bring up, mother

سیر کردن (فعل)
satiate, feed, fill, go, move, travel, walk, tour, sate, glut, rotate, revolve, cloy, roam, give to eat, saturate

خوردن (فعل)
fit, gnaw, feed, strike, hit, match, eat, grub, drink, corrode, hurtle, devour, erode, take a meal

جلو بردن (فعل)
feed, advance, boost, further

طعمه کردن (فعل)
feed, bait, prey

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

تخصصی

[کامپیوتر] تغذیه کردن ؛ جلوبردن - جلو بردن، تغذیه کردن فرایند مکانیکی که به وسیله ی آن می توان اجسام دراز را به قسمتهای عملیاتی دلخواه جلو برد .
[برق و الکترونیک] تغذیه 1. اعمال سیگنال به ورودی مدار، خط انتقال، یا آنتن .2. بخشی ازآنتن رادار که به انتهای خط انتقال متصل می شود و انرژی « آر اف» را به بازتابنده داده یااز آن دریافت می کند. - تغذیه
[مهندسی گاز] خوراک
[زمین شناسی] بار اولیه ماده معدنی استخراج شدهای که به کارخانه کانهآرایی واردمی شود .(و در کارخانه کانه آرایی موادی که به هر دستگاه وارد می شود.)
[نساجی] تغذیه - خوراک دادن
[ریاضیات] دادن، جلو بردن، بار، خوراندن، تغذیه، خوراک، تغذیه کردن، خورد، هدایت کردن
[معدن] بار اولیه (عمومی فرآوری)

انگلیسی به انگلیسی

• food; meal; act of providing food; nourishment; fodder, food fed to livestock; material supplied; act of channeling or routing; act of passing (sports); act of inserting into a machine (especially of putting paper into a printer); act of supplying
provide with food; eat; nourish; be nourished; supply, provide; satisfy, gratify; encourage, support; channel, route; send; pass; move into a machine or opening; incite, inflame
if you feed a baby or an animal, you give it food. verb here but can also be used as a count noun. e.g. what time is his next feed?
when an animal or baby feeds, it eats something.
feed is food that is given to an animal.
if you feed your family or a community, you supply or prepare food for them.
if something feeds on something else or is fed by it, it grows stronger as a result of it.
if you feed something into a container, store, or other object, you gradually put it in.
see also fed.

پیشنهاد کاربران

به عنوان اسم: خوراک
به عنوان فعل:
1. دادن - غذا دادن
2. غذا خوردن ( در مورد حیوانات )
3. گذاشتن
feed: غذا دادن
نیاز/تقاضای مشتری را تأمین کردن
هم افزایی
خبرمایه
( درباره تغذیه یک دیدگاه یا. . . از جایی یا منبعی دیگر ) پروار کردن، پروردن، جان تازه بخشیدن
1 - محتوا 2 - محتوای صوتی audio feed
Camera feed :
تصویر دوربین ( بازخورد دوربین )
غذا دادن، تغدیه ( کردن ) ، تامین کردن ( مواد، معلومات، . . . ) ، به آهستگی عبور دادن
غذا دادن، تغدیه ( کردن ) ، تامین کردن ( مواد، معلومات، . . . ) ، جاگذاری کردن
I feed the birds on Fridays.
من جمعه ها به پرندگان خوراک می دهم.
محتوای خبری
دامن زدن
feed ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: جارزن
تعریف: نوعی قالب داده ای برای عرضۀ محتواهایی به کاربران که به طور پیاپی روزآمد می شوند
غذا دادن به حیوان یا یک فرد
برآورده کردن خواسته یا نیاز
لطفا از تکرار معانی که بارها گفته شده خودداری کنید.

feed a neural network
تغذیه شبکه عصبی ( با ورودی ها )
دوستان لطفا اگر پیشنهاد و ترجمه جدیدی دارید کامنت بزارید .
feed /fed /fed در بعضی جمله ها به معنی تشدید کردن هست مثلا تشدید کردن احساسات و علاقه برای مثال
her depression fed by her bitter experience

برنامه های ارسالی از ایستگاه مرکزی
خوراک وب
فید
دادن
چیزی به کسی یا چیزی دادن

Feed: give food to
توزیع کردن یا ارائه اطلاعات بصورت الکترونیکی شامل متن, صدا یا تصویر
از نظر مالی تامین کردن
نون درآوردن ( خورد و خوراک تهیه کردن )
[NOUN]
✔️ محتوا ( خبری )
e. g.
a live video feed
▪️▪️▪️
[VERB]
✔️ غذا دادن - تغذیه کردن/دادن - خواربار تامین کردن - سیر کردن - خوردن - خوراک دادن/بودن - به عنوان خوراک مصرف شدن
...
[مشاهده متن کامل]

e. g.
Hello boss.
Be careful. Throw them in gently.
Boss, isn't there any other way?
No.
Their sale price is fixed. But the price of their food keeps rising like mad.
What would you do in my place?
I don't know.
Only twenty boxes of eggs?
I don't know, it's an order.
Twenty boxes! For a hospital that size!
They won't feed many.
Goodbye.
سام علیکم آقا.
یواش تر بریز پدر جان، یواش تر. . . یواش تر.
اِاِاِ ارباب نمیشد اینارو یه کاریش بکنی ؟
همه فکرامو کردم.
قیمت گوشتشون ثابته، اما نرخ دون و آب شون همین طوری روز به روز میره بالا.
میخوام ببینم شما بودید چیکار می کردید؟
چه عرض کنم قربان.
بله! همش بیست جعبه تخم مرغ!
نمیدونم والله، انباردار نوشته.
بیست جعبه تخم مرغ برا مریض خونه ای به این گَل و گشادی!
بیست جعبه به کجاشون میرسه!
خدافظ شما.

To put into a machine
وارد کردن ( دیتا، اطلاعات، برنامه و . . . . ) به دستگاه /کامپیوتر
The programs are fed into the computer
Sensors are feeding data to the computers now
Star Trek TOS
میتونه اختصار کلمه feedback به معنی بازخورد هم باشه
امکان اطلاع رسانی به کاربر وب سایت ، مبنی بر اینکه محتوای جدیدی اضافه شده است.
غذا دادن
غذا خوردن
خوراک جوجه
محاوره
بازخورد
صفحه
تأمین کردن ( مثلا نیروی انسانی، نفرات، اطلاعات، خوراک، برای مکانی یا چیزی )
فراهم کردن

خوراک دهی
تشدید کردن، دامن زدن، به خورد دادن
Television feeds you false information
تلویزیون اطلاعات غلط به خورد شما می دهد
غذا دادن سیراندن
تامین کردن، فراهم کردن، مهیا کردن
Give food to a person or an animal
feed into = به صرف چیزی رسیدن
feed on به معنی نشات گرفتن - بهره مند شدن از
غذا دادن به کسی یا چیزی
Feed it hope . . Feed it truth. . Feed it with love
( Give food to . . . . ( Example animals
غذا داون به انسان یا حیوانی مانند feed the dolphins
اطلاعات ( روی وب سایت یا صفحات مجازی که بروزرسانی می شوند تا آخرین اطلاعات به نمایش گذارده شود )
غذا دادن به کسی با حیوانی مانند feed the birds
این کلمه در کتاب کانون زبان ایران بهgive food to معنی شده است. Reach1. supplementary book. unite5
من در کانون زبان ایرانیان تحصیل میکنم این کلمه در سطح reach۱ در درس پنجم به مهنی غذا دادن به حیوان یا انسان میباشد
feed in to
تاثیر داشتن بر چیزی
محتوا - news feed ( محتوای خبری )
خورد، خورش، علوفه، خوراک، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن، پروردن، سیر کردن، خوردن، جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن
غذا دادن. give food to . . .

( مکانیک ) پیشروی
غذا دادن
. . . . . . give food to
give food to
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٢)

بپرس