feed into

تخصصی

[ریاضیات] به عنوان ورودی دادن، داده شدن، خوراک دادن، دادن

پیشنهاد کاربران

ارسال کردن
توزیع شدن
حمایت / تأیید کردن
[هزاره]
feed sth into sb/sth
خوراندن به، وارد کردن به، دادن به
[سکه] انداختن در
رساندن به
Feed your money into vending machine . سکه انداختن داخل دستگاه . . .


feed into something
​to have an influence on the development of something
تاثیرگذاری بر توسعه ی چیزی
The report's findings will feed into company policy

From Longman Dictionary of Contemporary English
feed into something ( phrasal verb ) :
to have an effect on something or help to make it happen
The influence of Italian designer fashion feeds into sports fashion
کمک کردن در
تأثیر گذاشتن بر
موجبِ چیزی شدن
به صَرفِ . . . رسیدن/بودن، به خوردِ . . . دادن
تغذیه کردن ( تامین کردن )
تزریق کردن به
ماده اولیه وارد دستگاهی کردن
تاثیر داشتن بر چیزی
to have an effect on something or help to make it happen
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس