feed into
تخصصی
پیشنهاد کاربران
ارسال کردن
توزیع شدن
حمایت / تأیید کردن
[هزاره]
feed sth into sb/sth
خوراندن به، وارد کردن به، دادن به
[سکه] انداختن در
خوراندن به، وارد کردن به، دادن به
[سکه] انداختن در
رساندن به
Feed your money into vending machine . سکه انداختن داخل دستگاه . . .
تاثیرگذاری بر توسعه ی چیزی
کمک کردن در
تأثیر گذاشتن بر
موجبِ چیزی شدن
به صَرفِ . . . رسیدن/بودن، به خوردِ . . . دادن
تغذیه کردن ( تامین کردن )
تزریق کردن به
ماده اولیه وارد دستگاهی کردن
تاثیر داشتن بر چیزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)