به اینجامون رسیده! خسته شدیم
۱. خسته. بیزار. سیر ۲. دمغ، بی دل و دماغ. تو لب. پکر // رنجیده
مثال:
I am fed up with this job, and I've decided to quit.
من از این شغل خسته {و بیزار} شده ام و تصمیم گرفته ام ول کنم.
I am fed up from him
من از دستش ذله شدم،
از دست اون جون به لب شدم
از دست اون کلافه ام
آزرده
ناراضی
بی حوصله
خسته
get frustrated
سیر و بیزار
miserable
دلزده، خسته و سیر از چیزی
Bored or frustrated and unhappy
Adjective - informal :
ناراحت یا خسته و متقاضی تغییر کردن چیزی
annoyed or bored, and wanting something to change
به عنوان مثال :
I’m really fed up with this constant rain. 1
Anna got fed up with waiting. 2
کلافه
دقت شود این عبارت صفت است نه فعل.
How was your trip up there
O man l just fed up with the airline
تو فرودگاه کلافه شدم🥴😤
جان به لب شدن ( رسیدن )
ذله شدن. خسته شدن
کلافه
خسته یا کسل
غیر رسمی هست. وقتی یکی fed up هست در واقع دیگه خسته شده و حالش داره بهم میخوره و بی حوصله و خسته هست/راحت بگم میشه ""کلافه"" "زده شدن از کاری" و همونی که میگن دیگه به اینجام رسیدن ( به لب رسیدن )
همچنین fed گذشته feed هستش به معنی خوراندن
Dissatisfied بیزار
به نقل از هزاره
( محاوره )
1. دمغ، بی دل و دماغ، تولب، پکر
2. خسته، بیزار
Boared or unhappy whit s. th
Fed up = خسته، بیزار، سیر
Get fed up = ( معمولا با with ) خسته شدن، سیر آمدن یا سیر شدن، بیزار شدن
خسته و کلافه شدن، سیر شدن از کاری، زده شدن
به ستوه آمدن؛ پر بودن گوش از
کلافه
کسل
خیلی خسته = از چیزی یا کسی بُریدن
زده شدن ( از چیزی ) ، وا زَد شدن ( از چیزی )
I'm fed up with your excuses
از بهانه هات خسته ام
راضی نبود، احساس خوبی نداشتن، سیرشدن
Misrable بدبخت
کلافه شدن ، خسته و ملول گشتن
بدبخت یا تیره روز
سیر شدن به معنای انزجار
مثلا من ازت سیر شدم
sick and tired
نا خشنود
خسته شدن ، زده شدن از کاری که همیشه انجام میدی ، مثلا از شغل
I'm fed up with my job.
من از شغلم خسته شدم ( زده شدم )
Become bored, bored
become tired
خسته شدن و اذیت شدن از یه وضعیتی ( مخصوصا اون وضعیتی که یه مدتی هست که درگیرشی )
کسل
خسته شدن، کسل شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)