favorable

/ˈfeɪvərəbl̩//ˈfeɪvərəbl̩/

معنی: مناسب، مساعد، مطلوب
معانی دیگر: موافق، دمساز، همدل، همسو، جور، سازگار، همباز، موافقت آمیز

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: favorably (adv.), favorableness (n.)
(1) تعریف: advantageous, convenient, or helpful.
مترادف: advantageous, beneficial, convenient, good, helpful, profitable, propitious, salutary
متضاد: adverse, disadvantageous, hostile, ill, inhospitable, inimical, unfavorable
مشابه: amiable, comfortable, congenial, gainful, grateful, lucrative, opportune, positive, prosperous, rewarding, right, useful, valuable

- The loan has favorable terms.
[ترجمه وحید مریدی] شرایط این وام مطلوب است.
|
[ترجمه گوگل] وام دارای شرایط مطلوب است
[ترجمه ترگمان] این وام شرایط مساعدی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: approving; positive.
متضاد: negative, unfavorable

- She has a favorable opinion of her boss.
[ترجمه گوگل] او نظر مساعدی نسبت به رئیس خود دارد
[ترجمه ترگمان] او نظر مساعدی درباره رییسش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: causing approval; pleasing.
مترادف: admirable, agreeable, estimable, excellent, good, likable, pleasing
متضاد: unfavorable
مشابه: grateful, honorable, laudable, praiseworthy, respectable, right

- He makes a favorable impression.
[ترجمه گوگل] او تأثیر مطلوبی ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان] تاثیر خوبی روی او می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: showing the promise of something good.
مترادف: auspicious, encouraging, promising, propitious
متضاد: ill, unfavorable, unfriendly
مشابه: bright, fortunate, hopeful, optimistic

- a favorable weather report
[ترجمه گوگل] گزارش آب و هوای مطلوب
[ترجمه ترگمان] یک گزارش آب و هوایی مناسب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: granting what is wished or desired.
مترادف: accommodating, agreeable, obliging, positive, ready, willing
متضاد: unfavorable
مشابه: compliant, concurrent, helpful, propitious

- a favorable response to her letter
[ترجمه گوگل] پاسخ مطلوب به نامه او
[ترجمه ترگمان] پاسخ مناسبی به نامه اش رسید،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. favorable opinion
نظر مساعد،بینش سازگار

2. a favorable recommendation
توصیه ی موافقت آمیز

3. a favorable wind
باد موافق (همسو)

4. he cast a favorable vote for the bill
او به لایحه رای موافق داد.

5. the conditions were favorable for progress
شرایط برای پیشرفت مساعد بود.

6. the new play got favorable notices
نمایش جدید مورد استقبال نقدگران قرار گرفت.

7. we are shipwrecked, blow, oh, favorable wind!
کشتی شکستگانیم،ای باد شرطه برخیز!

8. the climate of opinion has become more favorable
جو افکار عمومی مساعدتر شده است.

9. Is he favorable to or against the proposal?
[ترجمه گوگل]آیا او موافق یا مخالف این پیشنهاد است؟
[ترجمه ترگمان]آیا او با این پیشنهاد موافق است یا نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The response has been overwhelmingly favorable.
[ترجمه گوگل]پاسخ بسیار مطلوب بوده است
[ترجمه ترگمان]واکنش به شدت مطلوب بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The weather seemed favorable for the race.
[ترجمه گوگل]هوا برای مسابقه مساعد به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]هوا برای مسابقه مساعد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We look forward to your favorable reply.
[ترجمه گوگل]ما مشتاقانه منتظر پاسخ مطلوب شما هستیم
[ترجمه ترگمان]ما منتظر جواب مساعد شما هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I can let you have it on very favorable conditions.
[ترجمه گوگل]من می توانم آن را در شرایط بسیار مطلوب به شما اجازه دهم
[ترجمه ترگمان]من می توانم به شما اجازه بدهم که آن را در شرایط بسیار مطلوبی قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The above - mentioned working paper has received favorable responses from many countries.
[ترجمه گوگل]کارنامه فوق الذکر پاسخ های مطلوبی از بسیاری از کشورها دریافت کرده است
[ترجمه ترگمان]مقاله کاری فوق الذکر پاسخ های مطلوبی از بسیاری از کشورها دریافت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The company will lend you money on very favorable terms.
[ترجمه گوگل]این شرکت با شرایط بسیار مطلوب به شما پول قرض می دهد
[ترجمه ترگمان]شرکت در شرایط بسیار خوبی به شما پول قرض می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The book received a favorable review.
[ترجمه گوگل]این کتاب نقد مطلوبی دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]این کتاب مورد بررسی مطلوبی قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Navarrete attributed the more favorable portrayals to talks La Raza had with network executives after the 1992 study.
[ترجمه گوگل]ناوارت تصویرهای مطلوب تر را به گفتگوهای لارازا با مدیران شبکه پس از مطالعه 1992 نسبت داد
[ترجمه ترگمان]Navarrete، portrayals های more را نسبت به گفت و گوه ای لا رضا با مجریان شبکه بعد از مطالعه ۱۹۹۲ نسبت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The war has created favorable conditions for the illegal arms trade.
[ترجمه گوگل]جنگ شرایط مساعدی را برای تجارت غیرقانونی اسلحه ایجاد کرده است
[ترجمه ترگمان]جنگ شرایط مساعدی را برای تجارت غیرقانونی اسلحه ایجاد کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

مساعد (صفت)
adjutant, favorable, conducive, friendly, propitious, auspicious, fortunate, large-hearted

مطلوب (صفت)
favorite, desirable, favorable, demanded, desired, eligible, needed, sought

تخصصی

[آمار] مساعد

انگلیسی به انگلیسی

• positive, approving; likable; helpful, encouraging; promising; desirable (also favourable)

پیشنهاد کاربران

مطلوب
خواستنی
دلخواه خوشایند
موردنظر
سوگیرانه_ سوی گیرانه_ جانبدارانه
خوشایند، لذت بخش
بر وفق مراد، مساعد
When things are going well, or in your favor, they’re favorable.
encouraging or approving or pleasing
Favorable
Come on
Do not delay the phone call too much. The answer of love is waiting for you with positive excitement
مساعد
میای بیا
تماس تلفن را زیاد به تعویق نندازید پاسخ عشق برای شما با هیجان مثبت منتظر شماست
1. مورد پسند
2. مطلوب، مساعد
3. مناسب
مفید , خوب , سودمند
دلپذیر
جانبدارانه، غیر منصفانه، ارفاق گونه
همسو مسلعد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس