fatten

/ˈfætn̩//ˈfætn̩/

معنی: کود دادن، فربه کردن، چاق کردن، پرواری کردن، حاصلخیز کردن
معانی دیگر: پروار کردن یا شدن، چاق کردن یا شدن، فربه کردن یا شدن، گوشت آوردن، (زمین را) بار آور کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fattens, fattening, fattened
(1) تعریف: to make fat or overweight.
مشابه: fat

(2) تعریف: to make rich or increase in wealth.
مشابه: fat

(3) تعریف: to feed (animals) for slaughter.
مشابه: fat
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: fattener (n.)
• : تعریف: to become plump or fat (often followed by up).
متضاد: reduce, slim
مشابه: plump

- That pig fattened up nicely.
[ترجمه گوگل] آن خوک به خوبی چاق شد
[ترجمه ترگمان] این خوک چاق و فربه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to fatten cows for the market
گاوها را برای (فروش در) بازار پروار کردن

2. These projects simply serve to fatten the pockets of developers.
[ترجمه گوگل]این پروژه ها صرفاً در خدمت فربه کردن جیب توسعه دهندگان هستند
[ترجمه ترگمان]این پروژه ها به سادگی برای پروار کردن بسته های برنامه توسعه دهندگان خدمت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You must fatten them into obedience.
[ترجمه گوگل]شما باید آنها را به اطاعت فربه کنید
[ترجمه ترگمان]تو باید آن ها را از اطاعت و اطاعت پروار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You're too skinny — we'll have to fatten you up.
[ترجمه گوگل]شما خیلی لاغر هستید - ما باید شما را چاق کنیم
[ترجمه ترگمان]تو بیش از حد لاغر هستی، ما باید fatten کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's very thin after her illness-but we'll soon fatten her up.
[ترجمه گوگل]او بعد از بیماریش بسیار لاغر شده است - اما ما به زودی او را چاق خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]بعد از بیماری او خیلی لاغر است - اما به زودی او را پروار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The creature continued to grow and fatten.
[ترجمه گوگل]این موجود به رشد و چاق شدن ادامه داد
[ترجمه ترگمان]آن موجود به رشد و پروار کردن ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I'll never fatten my students into playing truant.
[ترجمه گوگل]من هرگز شاگردانم را فربه نخواهم داد که گریزان بازی کنند
[ترجمه ترگمان]من هرگز دانش آموزان خود را برای بازی کردن از مدرسه پروار نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Can you fatten your article out a little?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید مقاله خود را کمی چاق کنید؟
[ترجمه ترگمان]می شود مقاله شما را یک خرده پروار کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The Government is making the taxpayer pay to fatten up a public sector business for private sale.
[ترجمه گوگل]دولت مالیات دهندگان را وادار می کند تا برای فربه کردن یک تجارت بخش دولتی برای فروش خصوصی، پول بپردازند
[ترجمه ترگمان]دولت در حال انجام دادن پرداخت مالیات دهندگان برای پروار کردن یک تجارت بخش دولتی برای فروش خصوصی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My parents are always trying to fatten me up.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم همیشه سعی می کنند من را چاق کنند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرم همیشه سعی می کنن منو چاق کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. So we're sending her home to fatten up.
[ترجمه گوگل]بنابراین ما او را به خانه می فرستیم تا چاق شود
[ترجمه ترگمان]بنابراین ما او را به خانه اش فرستادیم تا پروار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I have shewn middle class respectability. . . fattening on the poverty of the slum as flies fatten on filth.
[ترجمه گوگل]من احترام طبقه متوسط ​​را نشان داده ام چاق شدن در فقر محله فقیر نشین همانطور که مگس ها بر پلیدی چاق می شوند
[ترجمه ترگمان]من respectability را نشان داده ام که در فقر و فلاکت این محله، مثل مگس های زیادی که در چرک و کثافت پروار می شن، چاق و چله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Will eating carbohydrates fatten you up or trigger diabetes?
[ترجمه گوگل]آیا خوردن کربوهیدرات شما را چاق می کند یا باعث دیابت می شود؟
[ترجمه ترگمان]آیا کربو هیدرات ها (کربو هیدرات ها)را می خورد یا دیابت را تحریک می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Increased profits will fatten the bonuses of the managers.
[ترجمه گوگل]افزایش سود، پاداش مدیران را فربه خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]افزایش سود، امتیازات مدیران را پروار خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کود دادن (فعل)
dung, compost, fertilize, manure, fatten

فربه کردن (فعل)
fatten

چاق کردن (فعل)
fatten

پرواری کردن (فعل)
fatten, stall-feed

حاصلخیز کردن (فعل)
fertilize, fatten

انگلیسی به انگلیسی

• become fat, put on weight; make fat
if you fatten an animal or if it fattens, it gains weight as a result of eating a lot of food.
if you fatten up an animal, you give it a lot of food to eat so that it reaches the desired weight.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fatten
✅️ اسم ( noun ) : fatness / fat
✅️ صفت ( adjective ) : fat
✅️ قید ( adverb ) : fatly
محدب

بپرس