fatigued

/fəˈtiːɡ//fəˈtiːɡ/

معنی: مانده
معانی دیگر: فرسودگی، فرسودن، خستگی، کوفتگی، رنج، خسته شدن خستگی

جمله های نمونه

1. i was so fatigued that i couldn't stand up
آنقدر خسته شده بودم که نمی توانستم بایستم.

2. Climbing the mountain fatigued the whole scout troop.
[ترجمه گوگل]بالا رفتن از کوه تمام نیروهای پیشاهنگ را خسته کرد
[ترجمه ترگمان]از کوه بالا رفتن همه افراد گروه را خسته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The exercises fatigued her.
[ترجمه گوگل]تمرینات او را خسته کرد
[ترجمه ترگمان]ورزش او را خسته می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She's so easily fatigued since her illness.
[ترجمه گوگل]او از زمان بیماری خود به راحتی خسته می شود
[ترجمه ترگمان]از بیماری او خیلی خسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. With fatigued muscles, we endured ruck marches, long runs and obstacle courses.
[ترجمه گوگل]با ماهیچه‌های خسته، راهپیمایی‌های راک، دوی‌های طولانی و مسیرهای با مانع را تحمل کردیم
[ترجمه ترگمان]با عضلات خسته، راه پیمایی طولانی، دویدن طولانی و راه موانع را تحمل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Sara looked white and fatigued.
[ترجمه گوگل]سارا سفید و خسته به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]سارا رنگ پریده و خسته به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The journey had fatigued him.
[ترجمه گوگل]سفر او را خسته کرده بود
[ترجمه ترگمان]سفر خسته اش کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I felt desperately fatigued, but also exhilarated.
[ترجمه گوگل]من به شدت احساس خستگی می‌کردم، اما در عین حال خوشحالم
[ترجمه ترگمان]خیلی خسته بودم، اما خوشحال بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In front of this already fatigued force were arrayed some of the best-equipped and best-trained troops in the world.
[ترجمه گوگل]در مقابل این نیرویی که از قبل خسته شده بود، تعدادی از مجهزترین و آموزش‌دیده‌ترین سربازان جهان قرار داشتند
[ترجمه ترگمان]در مقابل این نیروهای فرسوده، برخی از بهترین و بهترین نیروهای آموزش دیده در جهان را در بر گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. George Bell, retired, fatigued, soon to die, attended the conference against the advice of his doctor.
[ترجمه گوگل]جورج بل، بازنشسته، خسته و به زودی می میرد، برخلاف توصیه پزشکش در کنفرانس شرکت کرد
[ترجمه ترگمان]جورج بل، بازنشسته، خسته، به زودی خواهد مرد، در این کنفرانس در مقابل توصیه پزشک خود شرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He is too fatigued to eat.
[ترجمه گوگل]او خیلی خسته است که نمی تواند غذا بخورد
[ترجمه ترگمان]خیلی خسته است که بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I've been feeling fatigued ( tired ) for a year or so.
[ترجمه گوگل]من یک سال یا بیشتر احساس خستگی (خستگی) می کنم
[ترجمه ترگمان]برای یک سال یا بیشتر احساس خستگی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Winter weather can leave you feeling fatigued and tired.
[ترجمه گوگل]هوای زمستان می تواند احساس خستگی و خستگی را در شما ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]هوای سرد شما را خسته و خسته می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You become very fatigued when you run too low on carbohydrates.
[ترجمه گوگل]زمانی که کربوهیدرات خیلی کم می کنید بسیار خسته می شوید
[ترجمه ترگمان]شما خیلی خسته می شوید وقتی که به carbohydrates run
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Do you have a good remedy for fatigued eyes?
[ترجمه گوگل]آیا داروی خوبی برای رفع خستگی چشم دارید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما یک درمان خوب برای چشم های خسته دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانده (صفت)
stale, tired, weary, residuary, forworn, remaining, fagged, remained, fatigued, worn-out

انگلیسی به انگلیسی

• tired out, exhausted, drained, weakened, weary

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Tired
🔘 Exhausted
🔘 Fatigued
🔘 Weary
🔘 Drained
🔘 Sleepy
✅ Definition:
👉 Feeling a lack of energy or strength, often from physical or mental effort.
خسته
( خسته شدن ) tiredness
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : fatigue
✅️ صفت ( adjective ) : fatigued / fatiguing
✅️ قید ( adverb ) : _
کوفته ( عضله )
مانند خستگی سفر
خستگی همراه با کوفتگی

بپرس