fathom

/ˈfæðəm//ˈfæðəm/

معنی: قولاج اندازه گرفتن، عمق پیمایی کردن، درک کردن، فهمیدن
معانی دیگر: (معمولا با : out) درک کردن، دریافتن، به کنه چیزی پی بردن، سردر آوردن از، (یکان سنجش ژرفای آب برابر با 6 پا یا 1/82 متر) فاتوم، مسبار، (یکان سنجش هیزم که مقطع آن 6 پای مکعب باشد) بغل، بسته ی هیزم، ژرفایابی کردن، مسبار کردن، ژرف سنجی کردن، قولاج واحد عمق پیمایی دریایی اندازه گرفتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: fathom, fathoms
• : تعریف: a unit of length equal to six feet, used to measure the depth of water or mines.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fathoms, fathoming, fathomed
مشتقات: fathomable (adj.)
(1) تعریف: to measure or determine the depth of; sound.
مترادف: measure, plum, sound
مشابه: plumb

(2) تعریف: to get to the bottom of or understand completely.
مترادف: apperceive, ascertain, plumb, understand
مشابه: comprehend, divine, get, grasp, penetrate, perceive, see, sense

- At first, she could not fathom his motives, but after a little investigation she saw clearly how he would gain from this scheme.
[ترجمه گوگل] در ابتدا، او نمی توانست انگیزه های او را درک کند، اما پس از کمی بررسی به وضوح دید که او از این طرح چه سودی می برد
[ترجمه ترگمان] در آغاز، او نمی توانست انگیزه های خود را درک کند، اما پس از یک تحقیق کوچک، به وضوح می دید که از این نقشه چه می گذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had never really fathomed that his wife had loved him beyond measure.
[ترجمه گوگل] او هرگز واقعاً درک نکرده بود که همسرش او را بیش از حد دوست داشته است
[ترجمه ترگمان] هرگز متوجه نشده بود که همسرش او را بیش از حد دوست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. full fathom five thy father lies . . .
(شکسپیر) پدرت در عمق 35 متری مدفون است . . .

2. his motives are difficult to fathom
درک انگیزه های او مشکل است.

3. a gesture whose import we could not fathom
حرکتی که معنای آنرا نتوانستیم دریابیم

4. ever since the dawn of history, man has tried to fathom the universe
از بدو تاریخ تاکنون بشر کوشیده است که از دنیا سردر بیاورد.

5. He couldn't fathom out what the man could possibly mean.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست معنی آن مرد را بفهمد
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که این مرد چه معنایی می تواند داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It is hard to fathom the pain felt at the death of a child.
[ترجمه گوگل]درک درد ناشی از مرگ یک کودک دشوار است
[ترجمه ترگمان]درک درد در مرگ یک کودک سخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. For years people have been trying to fathom the mysteries of the whale's song.
[ترجمه گوگل]سال‌هاست که مردم تلاش می‌کنند اسرار آواز نهنگ را درک کنند
[ترجمه ترگمان]سال ها است که مردم سعی می کنند اسرار آمیزه وال را درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I can't fathom her out — she says one thing then does another.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم او را درک کنم - او یک چیز می گوید و سپس چیز دیگری انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم او را درک کنم - او می گوید: پس یه چیز دیگه هم هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I still can't fathom out what she meant.
[ترجمه گوگل]من هنوز نمی توانم منظور او را بفهمم
[ترجمه ترگمان]هنوز نمی توانم بفهمم منظور او چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I can't fathom her at all.
[ترجمه گوگل]من اصلا نمی توانم او را درک کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم او را درک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Mark couldn't fathom why she resented him so much.
[ترجمه گوگل]مارک نمی توانست بفهمد که چرا او اینقدر از او رنجیده است
[ترجمه ترگمان]مارک نمی توانست درک کند که چرا این قدر از او بدش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I can't fathom what you really meant.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم منظور شما را درک کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی فهمم منظورت چیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I really couldn't fathom what Steiner was talking about.
[ترجمه گوگل]من واقعاً نمی توانستم بفهمم استاینر در مورد چه چیزی صحبت می کند
[ترجمه ترگمان]واقعا نمی توانستم بفهمم Steiner درباره چی حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They want to fathom into this matter.
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند به این موضوع پی ببرند
[ترجمه ترگمان]اونا میخوان این مساله رو درک کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Can you fathom out her intentions?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید نیت او را درک کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی نیت اون رو بفهمی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Do not waste valuable height trying to fathom out how to get down in an unsuitable field.
[ترجمه گوگل]قد با ارزش خود را هدر ندهید تا بفهمید چگونه در زمینی نامناسب پایین بیایید
[ترجمه ترگمان]ارتفاع با ارزش را هدر ندهید و سعی کنید بفهمید که چطور در یک میدان نامناسب پیاده شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قولاج اندازه گرفتن (اسم)
fathom

عمق پیمایی کردن (فعل)
fathom

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

تخصصی

[زمین شناسی] فاتوم واحد اندازه گیری ژرفای آب دریا که برابر 6پا یا 829/1 متر یا 6 فوت است .
[ریاضیات] عمق پیمائی کردن، واحد عمق پیمایی، برابر شش یارد
[آب و خاک] واحد عمق 6 فوقی

انگلیسی به انگلیسی

• unit of length equal to six feet (used for measuring water depth)
get to the bottom of; penetrate and understand; measure the depth of
a fathom is a unit of length used for describing the depth of the sea. one fathom is equal to 6 feet or approximately 1.8 metres.
if you cannot fathom something, you cannot understand it properly even though you think about it carefully.
if you cannot fathom something out, you cannot understand it properly even though you think about it carefully.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To fully understand or comprehend something 😃☝️
🔍 مترادف: Comprehend
✅ مثال: It took her a moment to fathom the complexity of the problem, but she quickly found a solution.
Understand: فهمیدن، واژه عمومی درک کردن مطلب
Realize:فهمیدن ناگهانی، مثل لامپی که ناگهان در ذهن شما روشن می شود.
Figure out: فهمیدنی که به حل معما یا مشکلات دلالت دارد.
Fathom:اندیشیدن، تامل کردن، فهمیدن با زبان رسمی تر و ادبی تر، دلالت بر فکر عمیق دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

Get it ( Got it ) : گرفتم، فهمیدن با زبان خودمانی و بسیار غیر رسمی یا غیر ادبی

چرایی چیزی را دانستن ، فلسفه وجودی یا دلیل وقوع چیزی را فهمیدن
Even those close to him can't always fathom why he repeatedly risks his life to climb the world’s tallest mountains.
حتی افراد نزدیکش هم نمی دانند چرا او مکررا جانش رو برای بالا رفتن از بلندترین قله های جهان به خطر می اندازد.
...
[مشاهده متن کامل]

to discover the meaning of something/ to understand someone or why someone acts as they do
درک و فهمیدن معنای چیزی، فهمیدن کسی یا علت رفتار و اعمال کسی
For years people have been trying to fathom ( out ) the mysteries of the whale's song
...
[مشاهده متن کامل]

I can't fathom her at all
It’s hard to fathom how much human - level AI could benefit society, and it’s equally hard to imagine how much it could damage society if built or used incorrectly

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/fathom?q=fathom
هضم کردن ( هضم معنایی یعنی فهمیدن و درک کردن )
noun
[count] : a unit of length equal to six feet ( about 1. 8 meters ) used especially for measuring the depth of water
◀️ The water here is five fathoms deep.
verb
[ obj] : to understand the reason for ( something )
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ I couldn't fathom why she made such a foolish decision. = I couldn't fathom her reasons for making such a foolish decision : نتوانستم بفهمم چرا او چنین تصمیم احمقانه ای گرفت. = نمی توانم دلایل او را برای گرفتن چنین تصمیم احمقانه ای را بفهمم.
◀️ ( Brit ) I couldn't fathom out her reasons : نمی توانستم دلایل او را بفهمم.
◀️ His motives are difficult to fathom : درک انگیزه های او مشکل است.
◀️ Ever since the dawn of history, man has tried to fathom the universe : از بدو تاریخ تاکنون بشر کوشیده است که از دنیا سردربیاورد.
۱. [اسم] فاتوم ( به فرانسوی: fathom ) به اختصار ftm واحد طول در سیستم امپراطوری برای اندازه گیری عمق آب دریا است. هر فاتوم مساوی فاصله نوک انگشتان دو دست باز انسان است. اکنون این فاصله را به اندازه ۱٫۸۲۲۲ متر در نظر می گیرند.
۲. [فعل] درک کردن - فهمیدن understand = Discern

درک - درک کردن - فهمیدن
سر در آوردن
واکاوی کردن
fathom ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: فادُم
تعریف: 1. واحدی برای اندازه گیری طول، به ویژه عمق آب، معادل شش پا یا 853/1 متر 2. واحد اندازه گیری حجم الوار معادل 7/8 مترمکعب
پیدا کردن، کشف کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس