fated


مقدر، سرنوشت شده، نصیب (شده)، محکوم بفنا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: fatedness (n.)
• : تعریف: decided by fate; predetermined.
مشابه: fatal

- On that fated day that we met, I fell instantly in love.
[ترجمه مهدی] در آن روز سرنوشت ساز که ما همدیگر را ملاقات کردیم، یک آن عاشق او شدم
|
[ترجمه گوگل] در آن روز سرنوشت سازی که با هم آشنا شدیم، فوراً عاشق شدم
[ترجمه ترگمان] در آن روز شوم که با هم آشنا شدیم فورا عاشق شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he was fated to die young
قسمت او این بود که جوانمرگ شود.

2. Maybe for those that have been missed,they are fated to be this way.
[ترجمه گوگل]شاید برای کسانی که دلتنگ شده اند، سرنوشتشان این است که اینگونه باشند
[ترجمه ترگمان]شاید برای کسانی که از دست رفته باشند، مقدر است که از این طرف باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It was fated that we should fail.
[ترجمه گوگل]سرنوشت این بود که شکست بخوریم
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که ما شکست بخوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is fated that I meet you. It is my choice that we become friends and it is an accident that I love you.
[ترجمه گوگل]تقدیر این است که با شما ملاقات کنم این انتخاب من است که با هم دوست شویم و این یک اتفاق است که شما را دوست دارم
[ترجمه ترگمان]مقدر است که من شما را ملاقات کنم این انتخاب من است که ما با هم دوست می شویم و این یک تصادف است که من شما را دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It was fated that they should fail.
[ترجمه گوگل]سرنوشت این بود که آنها شکست بخورند
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که آن ها شکست بخورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was fated to die in poverty.
[ترجمه گوگل]سرنوشت او این بود که در فقر بمیرد
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که در فقر بمیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We were fated never to meet again.
[ترجمه گوگل]سرنوشت ما این بود که دیگر هرگز همدیگر را ملاقات نکنیم
[ترجمه ترگمان]ما مقدر شده بودیم که دیگر یکدیگر را نبینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The ill fated ship was sent off course into shallow waters and rammed by another vessel.
[ترجمه گوگل]کشتی بدبخت از مسیر خود به داخل آب های کم عمق فرستاده شد و توسط کشتی دیگری برخورد کرد
[ترجمه ترگمان]کشتی fated را به آب های کم عمق تبعید کردند و در یک کشتی دیگر فرو رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'm fated to spend my last years in an old folks' home.
[ترجمه گوگل]سرنوشتم این است که سالهای آخر عمرم را در خانه قدیمی بگذرانم
[ترجمه ترگمان]مقدر است که آخرین سال های عمر خود را در خانه سالمندان بگذرانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He believes that everything in life is fated.
[ترجمه گوگل]او معتقد است که همه چیز در زندگی سرنوشت ساز است
[ترجمه ترگمان]او معتقد است که همه چیز در زندگی مقدر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You and I were fated to meet.
[ترجمه گوگل]سرنوشت من و تو ملاقات بود
[ترجمه ترگمان] من و تو باید همدیگه رو ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But he was still fated not to complete his voyage without problems.
[ترجمه گوگل]اما همچنان سرنوشت او این بود که سفر خود را بدون مشکل به پایان نرساند
[ترجمه ترگمان]اما هنوز مقدر بود که سفر خود را بدون دردسر کامل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. These two are destined for one another-and fated to deliver one of the worst scripts in recent memory.
[ترجمه گوگل]این دو برای یکدیگر مقدر شده‌اند و سرنوشتشان این است که یکی از بدترین فیلمنامه‌های اخیر را ارائه کنند
[ترجمه ترگمان]این دو برای یکدیگر مقدر شده اند - و مقدر است که یکی از بدترین خط های موجود در حافظه اخیر را تحویل دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Maybe it was already fated that I should fall from a window ledge.
[ترجمه گوگل]شاید از قبل تقدیر شده بود که از طاقچه پنجره بیفتم
[ترجمه ترگمان]شاید از همین پیش مقدر شده بود که من از لبه پنجره پایین بیفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• destined; predestined; doomed
if you say that someone is fated to do something, or that something is fated, you mean that nothing can be done to prevent what will happen to them.

پیشنهاد کاربران

بپرس