fate

/ˈfeɪt//feɪt/

معنی: تقدیر، بخش، بخت، سرنوشت، فلک، نصیب و قسمت، قضا و قدر، مقدر شدن، بسرنوشت شوم دچار کردن
معانی دیگر: قسمت، بوش، هرچیز اجتناب ناپذیر، فرجام، عاقبت، آخر و عاقبت، نتیجه غایی، سرانجام، مرگ، نابودی، فنا، اجل، (امروزه بیشتر به صورت فعل مجهول) مقدر کردن یا شدن، سرنوشت کردن، نصیبب وقسمت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: ultimate result; fortune; lot.
مترادف: end, fortune, future, prospects
مشابه: chance, destiny, draw, kismet, lack, lot, outcome

- If someone could tell you your true fate, would you want to hear it?
[ترجمه A.A] اگه کسی بتواند سرنوشت واقعی تو را بگوید می خواهید آنرا بشنوید؟
|
[ترجمه بهار] اگر کسی میتونست سرنوشت تو رو بگه آیا میخواستی بشونی؟
|
[ترجمه ..] اگر کسی میتونست سرنوشت حقیقی ت رو بهت بگه ، آیا حاضر بودی بشنوی؟
|
[ترجمه گوگل] اگر کسی می توانست سرنوشت واقعی شما را به شما بگوید، آیا می خواهید آن را بشنوید؟
[ترجمه ترگمان] اگر کسی می توانست سرنوشت واقعی خود را به تو بگوید، می خواهی آن را بشنوی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was disappointed with the book's ending because I wanted to know the fate of the other characters.
[ترجمه جواد] من از پابان کتاب ناامید شدم. چون میخواستم سرنوشت دیگر شخصیتها رو هم بدونم
|
[ترجمه گوگل] من از پایان کتاب ناامید شدم زیرا می خواستم سرنوشت شخصیت های دیگر را بدانم
[ترجمه ترگمان] از پایان کتاب ناامید شدم، چون می خواستم سرنوشت آن دو شخصیت دیگر را بدانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A disappointing fate was avoided by taking quick action.
[ترجمه گوگل] با اقدام سریع از یک سرنوشت ناامید کننده جلوگیری شد
[ترجمه ترگمان] با انجام اقدامات سریع، از سرنوشت ناامید کننده اجتناب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: predetermined or inevitable outcome; destiny.
مترادف: destiny, fortune, future, karma
مشابه: kismet, lot, predestination

- It was fate that they won the championship this year.
[ترجمه گوگل] تقدیر این بود که امسال قهرمان شدند
[ترجمه ترگمان] این سرنوشت بود که آن ها در سال جاری قهرمانی را به دست آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the nonhuman force that is often believed to decide events in human life.
مترادف: chance, fortune, luck, providence, stars
مشابه: destiny, hazard, predestination, probability

- Fate had dealt him a cruel hand.
[ترجمه گوگل] سرنوشت به او دست ظالمی زده بود
[ترجمه ترگمان] سرنوشت دست بی رحمانه ای بر او زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They believed it was fate that had brought them together.
[ترجمه گوگل] آنها معتقد بودند که این سرنوشت آنها را گرد هم آورده است
[ترجمه ترگمان] آن ها اعتقاد داشتند که این سرنوشت است که آن ها را به هم آورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you believe in fate?
[ترجمه گوگل] آیا تو به تقدیر اعتقاد داری؟
[ترجمه ترگمان] آیا به سرنوشت اعتقاد دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: ruin; disaster; death.
مترادف: debacle, doom, downfall, end, ruin, the bitter end
مشابه: death, deathblow, quietus, undoing

- It was on this bridge that he met his fate.
[ترجمه گوگل] روی همین پل بود که به سرنوشتش رسید
[ترجمه ترگمان] روی این پل بود که به سرنوشت خود پی برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (cap.; pl.) the three goddesses of classical mythology who were thought to determine human destiny.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fates, fating, fated
• : تعریف: to destine.
مترادف: destine, ordain
مشابه: doom, foreordain, foreshadow, intend, make, mean, predestine, will

- They were fated for each other.
[ترجمه ..] سرنوشتشان بهم گره خورده بود
|
[ترجمه گوگل] آنها برای یکدیگر تقدیر شده بودند
[ترجمه ترگمان] برای هم مقدر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fate had ordained thus
سرنوشت چنین مقدر کرده بود.

2. fate plays an important role in greek drama
در تئاتر یونان سرنوشت نقش مهمی دارد.

3. cruel fate
سرنوشت مشقت بار

4. cruel fate took him from us
سرنوشت قدار او را از ما گرفت.

5. ineluctable fate
سرنوشت پرهیز ناپذیر

6. inexorable fate
سرنوشت تغییر ناپذیر

7. our fate turned on the whims of the captain
سرنوشت ما به هوس های ناخدا بستگی داشت.

8. wayward fate
سرنوشت غدار

9. tempt fate (or providence)
با سرنوشت خود بازی کردن،مخاطره کردن

10. a sinister fate
سرنوشت جانگداز

11. he met his fate at the hand of rustam
او به دست رستم کشته شد.

12. it was his fate to see her and fall in love with her
مقدر چنین بود که او را ببیند و عاشقش بشود.

13. the buffets of fate
ضربه های سرنوشت

14. the whims of fate
هوسبازی های سرنوشت

15. to moan one's fate
از سرنوشت خود نالیدن

16. to seal one's fate
سرنوشت کسی را تعیین کردن

17. the inalterable decrees of fate
احکام تغییر ناپذیر سرنوشت

18. he came to a bad fate
او به عاقبت بدی دچار شد.

19. he cursed his own wretched fate
او به سرنوشت بد خود لعنت کرد.

20. he is resigned to his fate
او سرنوشت خود را پذیرفته است.

21. the judge will decide his fate
قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.

22. the judge will determine his fate
قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.

23. he is a firm believer in fate
او سخت به سرنوشت اعتقاد دارد.

24. such has been the decree of fate
خواست سرنوشت چنین بوده است.

25. god has created man free and there is no such thing as fate
خداوند انسان را آزاد خلق کرده است و اجبار و تقدیری در کار نیست.

26. Years later, by a strange quirk of fate, she found herself sitting next to him on a plane.
[ترجمه گوگل]سال‌ها بعد، به خاطر سرنوشت عجیبی، او خود را دید که در هواپیما کنار او نشسته است
[ترجمه ترگمان]سال ها بعد، با تغییر عجیبی از سرنوشت، خود را در کنار او روی یک هواپیما یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. We humans are merely the instruments of fate.
[ترجمه گوگل]ما انسان ها فقط ابزار سرنوشت هستیم
[ترجمه ترگمان]ما انسان ها فقط آلت دست سرنوشت هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Maybe there's something fate can't touch, fate doesn't control how easily you come to peace.
[ترجمه گوگل]شاید چیزی باشد که سرنوشت نمی تواند آن را لمس کند، سرنوشت کنترل نمی کند که چقدر راحت به آرامش می رسید
[ترجمه ترگمان]شاید چیزی وجود داشته باشه که سرنوشت نتونه دست به دست بگیره، سرنوشت به این راحتی ها کنترل نمی شه که تو به آرامش برسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. How can I hide away, the whim of fate.
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم پنهان شوم، هوی و هوس سرنوشت
[ترجمه ترگمان]چه طور می توانم پنهان شوم، هوس سرنوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. To follow the arrangement of fate is human; the master of his own fate is strong; not strong-minded is blindly, think thrice before acting is the wise man.
[ترجمه گوگل]پیروی از ترتیب سرنوشت انسان است ارباب سرنوشت خود قوی است نه قوی فکر کورکورانه است، سه بار فکر کنید قبل از عمل کردن مرد عاقل است
[ترجمه ترگمان]برای دنبال کردن نظم تقدیر انسان است؛ استاد سرنوشت خودش قوی است؛ نه ذهن قوی، نه اراده قوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تقدیر (اسم)
thank, allotment, destiny, destination, dispensation, appreciation, fate, commendation, predestination, ordinance, foredoom, predetermination

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

بخت (اسم)
chance, fate, luck, fortune

سرنوشت (اسم)
karma, die, lot, destiny, destination, fate, predestination, hap, doom, foredoom, kismet

فلک (اسم)
destiny, welkin, fate, heaven, sphere, sky, doom, firmament, felucca

نصیب و قسمت (اسم)
destiny, fate

قضا و قدر (اسم)
fate, fortuity

مقدر شدن (فعل)
fate, fortune

بسرنوشت شوم دچار کردن (فعل)
fate

انگلیسی به انگلیسی

• destiny, fortune, person's lot in life; death; destruction
fate is a power believed by some people to control everything that happens.
someone's fate is what happens to them.

پیشنهاد کاربران

destiny
you'll have a bad destiny = you'll have a bad fate
سرنوشت
مثال: He believed in the power of fate.
او به قدرت سرنوشت ایمان داشت.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
destiny, chance, divine will, fortune, kismet, nemesis, predestination, providence
- fortune, cup, horoscope, lot, portion, star
تقدیر، سرنوشت
پرداخت یا عدم پرداخت چک، تقدیر، قضا و قدر، نصیبب و قسمت، مقدر شدن، به سرنوشت شوم دچار کردن، روانشناسی: تقدیر، بازرگانی: وضعیت، سرنوشت چک
fate: تقدیر ( که اعتقاد اینه که قابل تغییر نیس )
destiny: سرنوشت ( که بستگی به انتخاب های خودمون داره )
Fate was so decreed
قسمت چنین بود
سرنوشت
Syn:God's will, destiny
It is every mother's fate to think her child is special
تقدیر ( fate ) که از قبل تعیین شده که ما در آن نقشی نداریم و اینکه معنی اصلی این کلمه تقدیر است
اما معادل انگلیسی سرنوشت میشه destiny
سرنوشت یک بهانه مسخره برا تلاش نکردن خودمون
عاقبت, سرانجام
karma
fortuity
Luck
The common fate دنباله مشترک principle in Gestalt psychology is defined as the tendency to group objects together that share a common motion or destination. It is the grouping together of objects or organisms who move as one or together.
destiny
سرنوشت
عاقبت ، سرانجام
1. عاقبت ( در معنای یه سرانجام ناخوشایند )
2. سرنوشت ( در معنای تقدیر )
سرنوشت
from fate there is no escape
از سرنوشت گریزی نیست
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس