fatally

/ˈfeɪtəli//ˈfeɪtəli/

جانگیرانه، به طور مهلک، مرگبارانه، به طور کشنده، مقدرا، ناچار، بطورکشنده، مهلکانه

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a manner causing death or destruction.

- fatally wounded
[ترجمه Zari] مجروح شده درحد مرگ
|
[ترجمه گوگل] زخمی مرگبار
[ترجمه ترگمان] زخمی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: by fate, inevitability, or predetermination.

(3) تعریف: disastrously.

- a fatally flawed theory
[ترجمه Nasrin] یک نظریه کاملا ناقص
|
[ترجمه گوگل] یک نظریه ناقص مرگبار
[ترجمه ترگمان] یک نظریه ناقص و ناقص
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the dead and the fatally wounded
مردگان و زخمی های مردنی

2. The regime was fatally weakened by the unrest and violence.
[ترجمه گوگل]رژیم در اثر ناآرامی ها و خشونت ها به شدت تضعیف شد
[ترجمه ترگمان]این رژیم به دلیل ناآرامی ها و خشونت ها به شدت تضعیف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Mercutio, fatally stabbed, staggers round the stage in his death throes.
[ترجمه گوگل]مرکوتیو که به طرز مرگباری چاقو خورده است، در غم مرگ خود دور صحنه می چرخد
[ترجمه ترگمان]Mercutio، که به ضرب چاقو به ضرب گلوله کشته شده است، سکندری خوران بر روی صحنه می کشد و در چنگال مرگ به سر می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Two officers were fatally injured in the explosion.
[ترجمه گوگل]در این انفجار دو مامور به شدت زخمی شدند
[ترجمه ترگمان]دو افسر در این انفجار به ضرب گلوله کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was fatally wounded in a car crash.
[ترجمه Melika] او به طور کشنده ای در تصادف مجروح شد.
|
[ترجمه گوگل]او در یک سانحه رانندگی به شدت مجروح شد
[ترجمه ترگمان]او در تصادف خودرو به ضرب گلوله کشته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. One of the drivers was fatally injured; his next of kin has been informed.
[ترجمه گوگل]یکی از رانندگان به شدت مجروح شد نزدیکان او مطلع شده است
[ترجمه ترگمان]یکی از رانندگان به ضرب گلوله کشته شد؛ نزدیک ترین خویشاوند وی مطلع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The arteries in his neck had become fatally congested.
[ترجمه گوگل]رگ های گردنش به طرز مرگباری گرفتگی شده بود
[ترجمه ترگمان]The که در گردنش بود به شدت متراکم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Many people were fatally wounded during the bomb attacks.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در جریان این حملات به مرگ مجروح شدند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم در طی این حملات به ضرب گلوله کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Failure now could fatally damage his chances in the future.
[ترجمه گوگل]شکست در حال حاضر می تواند به طور مهلکی به شانس او ​​در آینده آسیب برساند
[ترجمه ترگمان]شکست در حال حاضر ممکن است باعث آسیب زدن به بخت خود در آینده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was fatally wounded as he tried to escape.
[ترجمه محمد] او در حین فرار به شدت مجروح شد
|
[ترجمه گوگل]او هنگام تلاش برای فرار به شدت مجروح شد
[ترجمه ترگمان]او در حین تلاش برای فرار به ضرب گلوله کشته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has been fatally undermined by his own finance minister.
[ترجمه گوگل]او توسط وزیر دارایی خودش به طرز مهلکی تضعیف شده است
[ترجمه ترگمان]او به شدت توسط وزیر دارایی خود تضعیف شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Four policemen were fatally shot in the incident.
[ترجمه گوگل]در این حادثه چهار پلیس کشته شدند
[ترجمه ترگمان]چهار مامور پلیس در این حادثه به ضرب گلوله کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. One of the drivers was fatally injured.
[ترجمه گوگل]یکی از راننده ها به شدت مجروح شد
[ترجمه ترگمان]یکی از رانندگان به ضرب گلوله کشته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The dead soldier is reported to have been fatally wounded in the chest.
[ترجمه گوگل]گزارش شده است که سرباز کشته شده از ناحیه قفسه سینه به شدت زخمی شده است
[ترجمه ترگمان]گزارش شده است که سرباز کشته شده در این صندوق به ضرب گلوله کشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• in a disastrous manner, destructively, in a deadly manner; lethally, mortally, critically; in a predetermined manner, according to fate

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : fatality
صفت ( adjective ) : fatal
قید ( adverb ) : fatally
مرگبار _ قید هست بعد tobe verb و قبل adjectives بیاد
مرگبار، کشنده
به ناچار
ناخواسته
به حدِ کُشت، تا سرحدِ مرگ

بپرس