اسم ( noun )
• (1) تعریف: animal or plant substance that is composed of carbon, hydrogen, and oxygen, is greasy to the touch, and is white or yellowish in color.
• مترادف: adipose, sebum
• مشابه: glyceride, grease, stearin
• مترادف: adipose, sebum
• مشابه: glyceride, grease, stearin
- Butter and lard are fats.
[ترجمه چیستا] چاق|
[ترجمه گوگل] کره و گوشت خوک چربی هستند[ترجمه ترگمان] چربی و چربی چربی دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: animal or plant tissue that contains such a substance.
• مترادف: flesh, meat
• مشابه: blubber, butterfat, grease, lard, suet, tallow
• مترادف: flesh, meat
• مشابه: blubber, butterfat, grease, lard, suet, tallow
- Recent research says that excess abdominal fat is particularly unhealthy.
[ترجمه گوگل] تحقیقات اخیر می گوید که چربی اضافی شکم به ویژه ناسالم است
[ترجمه ترگمان] تحقیقات اخیر حاکی از آن است که چربی بیشتر شکمی، به ویژه ناسالم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تحقیقات اخیر حاکی از آن است که چربی بیشتر شکمی، به ویژه ناسالم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the best or richest part of something.
• مترادف: cream, pith
• مشابه: best, kernel, meat, nugget
• مترادف: cream, pith
• مشابه: best, kernel, meat, nugget
• (4) تعریف: the state of being obese; plumpness.
• مترادف: corpulence, flesh, obesity
• مشابه: overweight
• مترادف: corpulence, flesh, obesity
• مشابه: overweight
- She is worried about what her fat means to her health.
[ترجمه Miss] او نگران این است که چربی اش بستگی به سلامتی اش داشته باشد|
[ترجمه گوگل] او نگران است که چربی او چه معنایی برای سلامتی دارد[ترجمه ترگمان] او نگران چیزی است که چربی او برای سلامتی او ارزش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: useless excess.
• مترادف: excess, overhead, superfluity, surfeit, waste
• مشابه: overabundance, oversupply, redundancy, surplus
• مترادف: excess, overhead, superfluity, surfeit, waste
• مشابه: overabundance, oversupply, redundancy, surplus
- The new director wants to cut the fat of the organization.
[ترجمه گوگل] مدیر جدید می خواهد چربی سازمان را کم کند
[ترجمه ترگمان] کارگردان جدید می خواهد چربی سازمان را کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارگردان جدید می خواهد چربی سازمان را کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: fatter, fattest
عبارات: fat chance
حالات: fatter, fattest
عبارات: fat chance
• (1) تعریف: having excessive nonmuscular flesh; plump; obese.
• مترادف: corpulent, fleshy, heavy, obese, overweight
• متضاد: emaciated, lean, meager, skinny, slim, thin, trim
• مشابه: chubby, gross, heavyset, plump, portly, pudgy, rotund, stout, tubby
• مترادف: corpulent, fleshy, heavy, obese, overweight
• متضاد: emaciated, lean, meager, skinny, slim, thin, trim
• مشابه: chubby, gross, heavyset, plump, portly, pudgy, rotund, stout, tubby
- The vet said that our dog was too fat.
[ترجمه گوگل] دامپزشک گفت سگ ما خیلی چاق است
[ترجمه ترگمان] دامپزشک گفت که سگ ما خیلی چاقه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دامپزشک گفت که سگ ما خیلی چاقه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: thick.
• مترادف: thick
• متضاد: slender, thin
• مشابه: ample, big, heavy, prodigious
• مترادف: thick
• متضاد: slender, thin
• مشابه: ample, big, heavy, prodigious
- She always bring a fat book with her on vacation.
[ترجمه گوگل] او همیشه در تعطیلات یک کتاب چاق با خود می آورد
[ترجمه ترگمان] همیشه یه کتاب چاق با خودش میاره تعطیلات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همیشه یه کتاب چاق با خودش میاره تعطیلات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: bountiful; fertile.
• مترادف: abundant, ample, bountiful, lush, plenteous, rich
• متضاد: infertile
• مشابه: copious, fertile, flush
• مترادف: abundant, ample, bountiful, lush, plenteous, rich
• متضاد: infertile
• مشابه: copious, fertile, flush
- fat land
• (4) تعریف: wealthy; rich.
• مترادف: affluent, loaded, moneyed, prosperous, rich, wealthy, well-heeled, well-off, well-to-do
• مترادف: affluent, loaded, moneyed, prosperous, rich, wealthy, well-heeled, well-off, well-to-do
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fats, fatting, fatted
مشتقات: fatness (n.)
حالات: fats, fatting, fatted
مشتقات: fatness (n.)
• : تعریف: to make fat.
• مترادف: batten, fatten
• مشابه: feed
• مترادف: batten, fatten
• مشابه: feed