fasten

/ˈfæsn̩//ˈfɑːsn̩/

معنی: چسباندن، بستن، محکم کردن، سفت کردن، چفت کردن
معانی دیگر: (دو چیز را به هم) وصل کردن، هم بست کردن یا شدن، چسبیدن، متصل کردن یا شدن، (با چسباندن یا قفل کردن یا دکمه کردن یا میخ کردن یا ریسمان کردن) محکم کردن، قرص کردن، (محکم) بستن، تنگ کردن، آکستن، (توجه یا نگاه و غیره را) جلب کردن، (با : on یا upon) معطوف کردن یا شدن، خیره شدن به، (تهمت و غیره به کسی) بستن، منتسب کردن به، نسبت دادن، (با : on یا upon) سربار (کسی) شدن، سرخر شدن، انگل (کسی) شدن، (به کسی) بندوبلا شدن، وبال گردن شدن، (محکم) گرفتن، چسبیدن به، سفت شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fastens, fastening, fastened
(1) تعریف: to attach, join, or affix securely to something else or in place.
مترادف: affix, attach, connect, infix, join, moor, stick
متضاد: unfasten
مشابه: anchor, belt, bind, bond, clip, fix, grip, hitch, mount, nail, secure, tether, truss

- The officer fastened the medal to the soldier's jacket.
[ترجمه Army forever] افسر مدال را به ژاکت ( کت ) سرباز چسباند
|
[ترجمه Sara] افسر مدال رو به ژاکت ( لباس ) سرباز بست
|
[ترجمه viana] افسر مدال را به ژاکت سرباز وصل کرد ( بست )
|
[ترجمه گوگل] افسر مدال را به ژاکت سرباز بست
[ترجمه ترگمان] افسر مدال را به نیم تنه سرباز بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I fastened the metal strips to the wood with the small screws.
[ترجمه گوگل] نوارهای فلزی را با پیچ های کوچک به چوب محکم کردم
[ترجمه ترگمان] من نوارهای فلزی را با پیچ های کوچک به جنگل بستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They fastened the television to its stand to prevent it from being stolen.
[ترجمه گوگل] تلویزیون را به پایه آن بستند تا از دزدیده شدن آن جلوگیری کنند
[ترجمه ترگمان] ان ها تلویزیون را به جایگاه آن بستند تا از دزدیده شدن جلوگیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to close firmly or secure, as with a clasp, lock, buttons, or buckle.
مترادف: latch, lock, secure
متضاد: loose, loosen, undo, unfasten
مشابه: bind, buckle, clasp, close, grip, link

- He fastened his seat belt and started the car.
[ترجمه گوگل] کمربندش را بست و ماشین را روشن کرد
[ترجمه ترگمان] کمربند ایمنی را بست و اتومبیل را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The toddler fastened her pajama top with only a little help from her mother.
[ترجمه گوگل] کودک نوپا تاپ لباس خواب خود را تنها با کمی کمک مادرش بست
[ترجمه ترگمان] کودک نوپا سرش را با کمی کمک از مادرش بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The flight attendant fastened the overhead bins that had remained open.
[ترجمه گوگل] مهماندار سطل های بالای سر که باز مانده بودند را محکم کرد
[ترجمه ترگمان] مسئول پرواز ظرف های بالای سر را بسته بود که باز مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had to put all her weight on her suitcase in order to fasten it.
[ترجمه گوگل] مجبور شد تمام وزنش را روی چمدانش بگذارد تا ببندد
[ترجمه ترگمان] تمام وزنش را روی چمدانش گذاشته بود تا آن را ببندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to enclose securely, as in an enclosure or restraint.
مترادف: confine, enclose, lock in, shut up
متضاد: unfasten
مشابه: imprison, nail, restrain, restrict, secure, stick

- She fastened the baby into his car seat.
[ترجمه گوگل] بچه را روی صندلی ماشینش بست
[ترجمه ترگمان] بچه را به جای خود نشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to fix (one's gaze, attention, or the like) upon something.
مترادف: concentrate, fix, rivet, train
مشابه: focus, hold, pin

- The fierce dog fastened its eyes on the frightened mail carrier.
[ترجمه گوگل] سگ خشن چشمانش را به حامل پستی ترسیده دوخت
[ترجمه ترگمان] سگ درنده چشمان خود را بر کالسکه پست انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: fastener (n.)
(1) تعریف: to become attached or secured.
مترادف: catch, cleave to, connect, hook, join, link, lodge, stick
مشابه: bind, cling, grip, latch onto

- The handle fastens to the blade just here.
[ترجمه گوگل] دستگیره فقط در اینجا به تیغه می چسبد
[ترجمه ترگمان] دسته شمشیر به تیغه چاقو وصل شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to close securely.
مترادف: catch, grip
متضاد: unfasten
مشابه: close, lock, shut, stick

- The door fastens with a stout latch.
[ترجمه گوگل] درب با یک چفت محکم بسته می شود
[ترجمه ترگمان] در باز شد و چفت در را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to focus intently or steadily (usu. fol. by on or upon).
مترادف: focus
مشابه: grip

- Her eyes fastened on mine.
[ترجمه گوگل] چشمانش به چشمان من دوخته شد
[ترجمه ترگمان] چشم هایش به من خیره شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to grasp, seize, or cling to a thought or idea (usu. fol. by on or upon).
مترادف: latch onto, stick
مشابه: adhere, cling, grip, seize

- She fastened on the dream of winning.
[ترجمه گوگل] او به رویای برنده شدن چسبید
[ترجمه ترگمان] او رویای پیروزی را بر آن بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fasten the dog in the yard!
سگ را در حیاط ببند!

2. fasten your seat belt, please
لطفا کمربند ایمنی خود را ببندید.

3. fasten one's seat belt
کمربند ایمنی خود را بستن

4. to fasten a crime on someone
جنایتی را به گردن کسی انداختن

5. to fasten one's belt
کمربند خود را بستن (سفت کردن)

6. to fasten the legs of a table
پایه های میز را محکم کردن

7. if you don't fasten the closure of the plastic cover properly, the bread will stale faster
اگر بست کیسه ی پلاستیکی را خوب نبندی نان زودتر بیات خواهد شد.

8. rivets are used to fasten two metal plates together
پرچ میخ برای به هم وصل کردن دو صفحه ی فلزی به کار می رود.

9. four pegs were used to fasten the board to the wall
تخته با چهار میخ چوبی به دیوار کوبیده شده بود.

10. The dressmaker used a pin to fasten the pattern to the cloth.
[ترجمه گوگل]خیاطی برای چسباندن طرح به پارچه از سنجاق استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]خیاط از یک سنجاق برای بستن الگو استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To keep the helmet in position, fasten the strap beneath the chin.
[ترجمه گوگل]برای ثابت نگه داشتن کلاه ایمنی، بند آن را زیر چانه ببندید
[ترجمه ترگمان]کلاه ایمنی را در وضع خود نگه دارد و تسمه را زیر چانه محکم ببند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Fasten these sheets of paper together with a clip, please.
[ترجمه گوگل]لطفا این ورق های کاغذ را با گیره به هم بچسبانید
[ترجمه ترگمان]لطفا این برگه های کاغذی رو با گیره ببندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Fasten on what I am saying.
[ترجمه Army forever] توجه کن ( دقت کن ) به انچه می گویم
|
[ترجمه گوگل]به آنچه می گویم بچسب
[ترجمه ترگمان] چیزی که من میگم رو ببند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fasten the edges of the cloth together with pins.
[ترجمه گوگل]لبه های پارچه را با سنجاق به هم بچسبانید
[ترجمه ترگمان]لبه های رومیزی را با سنجاق کنار هم Fasten
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Turn the lid clockwise if you want to fasten it tightly.
[ترجمه گوگل]اگر می‌خواهید درب را محکم ببندید، آن را در جهت عقربه‌های ساعت بچرخانید
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید آن را محکم ببندید در جهت عقربه های ساعت بچرخانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Why fasten on me? It's not my fault.
[ترجمه گوگل]چرا به من بست؟ تقصیر من نیست
[ترجمه ترگمان]چرا به من تکیه می کنید؟ تقصیر من نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Fasten your jacket up — it's getting cold.
[ترجمه گوگل]ژاکت خود را ببندید - سرد می شود
[ترجمه ترگمان]کتت رو ببند - داره سرد میشه -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چسباندن (فعل)
attach, stick, bind, agglutinate, paste, glue, fasten, gum, cement, sew on

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

محکم کردن (فعل)
firm, fix, consolidate, reinforce, strengthen, stake, clinch, fasten, fixate, tighten, girth, chock, solidify, rivet

سفت کردن (فعل)
compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

چفت کردن (فعل)
snap, fasten, latch, hasp, slot, snick

تخصصی

[عمران و معماری] محکم شدن - محکم کردن

انگلیسی به انگلیسی

• secure, bind; be secured or made fast; button, zip; bind, attach; close
if you fasten something, you fix it in a closed position with a button, strap, or other device.
if you fasten one thing to another, you attach the first thing to the second.
if you fasten your hands or teeth around or onto something, you grasp it firmly with your hands or teeth.
see also fastening.
if you fasten on to someone or something, you concentrate your attention or efforts on them.

پیشنهاد کاربران

Fasten your belt.
کمربندت را ( هواپیما - ماشین - . . . ) محکم ببند!
کمربندرا با اطمئنان کامل ببند.
do something up
fasten, close
Do your coat up before you go outside. It's snowing!
تمرکز کردن
در برخی موارد بع معنای تمرک کردن هم می باشد. برای مثال:
We might, for example, fasten upon something artistic
ترجمه: برای مثال می توانیم روی چیزی هنری تمرکز کنیم
fasten: بستن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fasten / fast
✅️ اسم ( noun ) : fastness / fast
✅️ صفت ( adjective ) : fast
✅️ قید ( adverb ) : fast
🔊 دوستان دقت کنید که تلفظ درست این کلمه در انگلیسی امریکن {فَسِن} و در انگلیسی بریتیش {فاسِن} می باشد
بستن و محکم کردن
به معنای بستن
مثال : fasten your seat belt معنی: کمربند ایمنی خودت را ببند
سفت و محکم کردن - بستن
مثل سفت کردن پیچ
مثل بستن کمربند

چسباندن، پوشیدن، بستن، سفت کردن، چفت کردن
1 - ( دو چیز را به هم ) وصل کردن
2 - چسباندن یا بستن دو چیز به هم
3 - محکم کردن ( با قفل کردن، محکم بستن و. . . )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس