فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fastens, fastening, fastened
حالات: fastens, fastening, fastened
• (1) تعریف: to attach, join, or affix securely to something else or in place.
• مترادف: affix, attach, connect, infix, join, moor, stick
• متضاد: unfasten
• مشابه: anchor, belt, bind, bond, clip, fix, grip, hitch, mount, nail, secure, tether, truss
• مترادف: affix, attach, connect, infix, join, moor, stick
• متضاد: unfasten
• مشابه: anchor, belt, bind, bond, clip, fix, grip, hitch, mount, nail, secure, tether, truss
- The officer fastened the medal to the soldier's jacket.
[ترجمه Army forever] افسر مدال را به ژاکت ( کت ) سرباز چسباند|
[ترجمه Sara] افسر مدال رو به ژاکت ( لباس ) سرباز بست|
[ترجمه viana] افسر مدال را به ژاکت سرباز وصل کرد ( بست )|
[ترجمه گوگل] افسر مدال را به ژاکت سرباز بست[ترجمه ترگمان] افسر مدال را به نیم تنه سرباز بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I fastened the metal strips to the wood with the small screws.
[ترجمه گوگل] نوارهای فلزی را با پیچ های کوچک به چوب محکم کردم
[ترجمه ترگمان] من نوارهای فلزی را با پیچ های کوچک به جنگل بستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من نوارهای فلزی را با پیچ های کوچک به جنگل بستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They fastened the television to its stand to prevent it from being stolen.
[ترجمه گوگل] تلویزیون را به پایه آن بستند تا از دزدیده شدن آن جلوگیری کنند
[ترجمه ترگمان] ان ها تلویزیون را به جایگاه آن بستند تا از دزدیده شدن جلوگیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ان ها تلویزیون را به جایگاه آن بستند تا از دزدیده شدن جلوگیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to close firmly or secure, as with a clasp, lock, buttons, or buckle.
• مترادف: latch, lock, secure
• متضاد: loose, loosen, undo, unfasten
• مشابه: bind, buckle, clasp, close, grip, link
• مترادف: latch, lock, secure
• متضاد: loose, loosen, undo, unfasten
• مشابه: bind, buckle, clasp, close, grip, link
- He fastened his seat belt and started the car.
[ترجمه گوگل] کمربندش را بست و ماشین را روشن کرد
[ترجمه ترگمان] کمربند ایمنی را بست و اتومبیل را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمربند ایمنی را بست و اتومبیل را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The toddler fastened her pajama top with only a little help from her mother.
[ترجمه گوگل] کودک نوپا تاپ لباس خواب خود را تنها با کمی کمک مادرش بست
[ترجمه ترگمان] کودک نوپا سرش را با کمی کمک از مادرش بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودک نوپا سرش را با کمی کمک از مادرش بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The flight attendant fastened the overhead bins that had remained open.
[ترجمه گوگل] مهماندار سطل های بالای سر که باز مانده بودند را محکم کرد
[ترجمه ترگمان] مسئول پرواز ظرف های بالای سر را بسته بود که باز مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسئول پرواز ظرف های بالای سر را بسته بود که باز مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had to put all her weight on her suitcase in order to fasten it.
[ترجمه گوگل] مجبور شد تمام وزنش را روی چمدانش بگذارد تا ببندد
[ترجمه ترگمان] تمام وزنش را روی چمدانش گذاشته بود تا آن را ببندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمام وزنش را روی چمدانش گذاشته بود تا آن را ببندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to enclose securely, as in an enclosure or restraint.
• مترادف: confine, enclose, lock in, shut up
• متضاد: unfasten
• مشابه: imprison, nail, restrain, restrict, secure, stick
• مترادف: confine, enclose, lock in, shut up
• متضاد: unfasten
• مشابه: imprison, nail, restrain, restrict, secure, stick
- She fastened the baby into his car seat.
[ترجمه گوگل] بچه را روی صندلی ماشینش بست
[ترجمه ترگمان] بچه را به جای خود نشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه را به جای خود نشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to fix (one's gaze, attention, or the like) upon something.
• مترادف: concentrate, fix, rivet, train
• مشابه: focus, hold, pin
• مترادف: concentrate, fix, rivet, train
• مشابه: focus, hold, pin
- The fierce dog fastened its eyes on the frightened mail carrier.
[ترجمه گوگل] سگ خشن چشمانش را به حامل پستی ترسیده دوخت
[ترجمه ترگمان] سگ درنده چشمان خود را بر کالسکه پست انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سگ درنده چشمان خود را بر کالسکه پست انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: fastener (n.)
مشتقات: fastener (n.)
• (1) تعریف: to become attached or secured.
• مترادف: catch, cleave to, connect, hook, join, link, lodge, stick
• مشابه: bind, cling, grip, latch onto
• مترادف: catch, cleave to, connect, hook, join, link, lodge, stick
• مشابه: bind, cling, grip, latch onto
- The handle fastens to the blade just here.
[ترجمه گوگل] دستگیره فقط در اینجا به تیغه می چسبد
[ترجمه ترگمان] دسته شمشیر به تیغه چاقو وصل شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دسته شمشیر به تیغه چاقو وصل شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to close securely.
• مترادف: catch, grip
• متضاد: unfasten
• مشابه: close, lock, shut, stick
• مترادف: catch, grip
• متضاد: unfasten
• مشابه: close, lock, shut, stick
- The door fastens with a stout latch.
[ترجمه گوگل] درب با یک چفت محکم بسته می شود
[ترجمه ترگمان] در باز شد و چفت در را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در باز شد و چفت در را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to focus intently or steadily (usu. fol. by on or upon).
• مترادف: focus
• مشابه: grip
• مترادف: focus
• مشابه: grip
- Her eyes fastened on mine.
[ترجمه گوگل] چشمانش به چشمان من دوخته شد
[ترجمه ترگمان] چشم هایش به من خیره شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چشم هایش به من خیره شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to grasp, seize, or cling to a thought or idea (usu. fol. by on or upon).
• مترادف: latch onto, stick
• مشابه: adhere, cling, grip, seize
• مترادف: latch onto, stick
• مشابه: adhere, cling, grip, seize
- She fastened on the dream of winning.
[ترجمه گوگل] او به رویای برنده شدن چسبید
[ترجمه ترگمان] او رویای پیروزی را بر آن بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او رویای پیروزی را بر آن بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید