fast

/ˈfæst//fɑːst/

معنی: روزه، صیام، سفت، تند، سریع، سرزنده، سبک، رنگ نرو، سریع السیر، تندرو، با وفا، فوری، جماز، عجول، جلد و چابک، روزه گرفتن، بسرعت
معانی دیگر: تیزپا، پرشتاب، بادپا، اروند، چابک، ویژه ی تند رفتن، زودرسان، زودگذر، کوتاه مدت، کوته زمان، خوش گذران، عیاش، بی بندوبار، عنان گسیخته، هرزه، بی حیا، بی ناموس، دارای زبان چرب و نرم، آنچه که تند انجام می شود یا به دست می آید (معمولا همراه با تقلب)، (محکم) چسبیده به، گیر (کرده)، سفت (شده)، سخت، (محکم) بسته (شده)، (طناب یا تسمه) قرص، (خوب) کشیده شده، فداکار، صمیمی، (رنگ و غیره) ثابت، نرو، (عکاسی) حساس، زودگیر، کاملا، (شعر قدیم) نزدیک، مجاور، (زیست شناسی ـ در مورد ترکیزه ها) ترکیزه ی تاب آور (که به آسانی حل نمی شود و رنگ خود را از دست نمی دهد)، روزه گرفتن یا داشتن، پرهیز کردن، کم خوری کردن، خودداری کردن، کف نفس کردن، دوران روزه داری، پایدار، فورا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: faster, fastest
(1) تعریف: moving or operating, or having the ability to move or operate, with speed.
مترادف: quick, rapid, speedy
متضاد: dilatory, slack, slow
مشابه: brisk, fleet, merry, snappy, swift

- a fast horse
[ترجمه ریحانه] اسب تند رو
|
[ترجمه s.m] یک اسب سریع
|
[ترجمه بهروز] یک اسب سرعتی
|
[ترجمه شاهین ام] اسبی تندرو
|
[ترجمه مهدیس] اسب سریع
|
[ترجمه محمد هادی] یه اسب سریع
|
[ترجمه Mammad] یک اسب تند
|
[ترجمه گوگل] یک اسب تندرو
[ترجمه ترگمان] اسب تندی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: done in a relatively short time.
مترادف: quick, speedy
متضاد: slow
مشابه: fleet, hasty, rapid, snappy, swift

- a fast job
[ترجمه Sahar] یک کار سریع
|
[ترجمه گوگل] یک کار سریع
[ترجمه ترگمان] یک شغل سریع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- fast laps
[ترجمه گوگل] دورهای سریع
[ترجمه ترگمان] دامن کوتاه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: suited to rapid movement.
مترادف: express, quick, rapid
متضاد: slow

- a fast route
[ترجمه گوگل] یک مسیر سریع
[ترجمه ترگمان] یک مسیر سریع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: loyal or dedicated.
مترادف: devoted, faithful, firm, staunch, steadfast, steady, true
مشابه: close, intimate, lasting, loyal, sure, tight

- a fast friend
[ترجمه گوگل] یک دوست سریع
[ترجمه ترگمان] یک دوست صمیمی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: secure or firmly attached.
مترادف: fixed, immovable, secure, stable, stationary, tight
متضاد: loose
مشابه: firm, immobile, inextricable, staunch, steady, taut, tenacious

- a fast grip
[ترجمه گوگل] گرفتن سریع
[ترجمه ترگمان] یک چنگال سریع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: inclined to or marked by wildness; dissipated.
مترادف: loose, wild
مشابه: careless, dissipated, dissolute, profligate, rakehell, reckless, riotous, wanton

- She lived a fast life.
[ترجمه ...] زندگی برای او سریع می گذشت
|
[ترجمه nothing] زندگی او سریع میگذشت
|
[ترجمه گوگل] او زندگی سریعی داشت
[ترجمه ترگمان] او زندگی سریعی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in advance of the correct time.
مشابه: early

- The clock is five minutes fast.
[ترجمه شیدا] ساعت پنج دقیقه جلو هست
|
[ترجمه گوگل] سرعت ساعت پنج دقیقه است
[ترجمه ترگمان] ساعت پنج دقیقه به سرعت می گذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: resistant to fading.
مترادف: colorfast
متضاد: temporary
مشابه: permanent

- fast color
[ترجمه گوگل] رنگ سریع
[ترجمه ترگمان] رنگ سریع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: faster, fastest
(1) تعریف: with speed; quickly.
مترادف: apace, at full tilt, pronto, quickly, rapidly, speedily
متضاد: slow, slowly
مشابه: flat-out, lickety-split, like mad, posthaste, presto, swift, swiftly

(2) تعریف: securely; firmly.
مترادف: firmly, securely, tightly
متضاد: loosely
مشابه: tight

(3) تعریف: deeply; soundly.
مترادف: soundly
مشابه: deeply, flat-out, fully

- fast asleep
[ترجمه مهراب رحمانی] سریع خوابیدن
|
[ترجمه علی] به خواب سرعتی رفتن😕😅
|
[ترجمه گوگل] خواب عمیق
[ترجمه ترگمان] به خواب عمیقی فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in a manner characterized by wildness; recklessly.
مترادف: recklessly
مشابه: wantonly

- He lives fast.
[ترجمه گوگل] او سریع زندگی می کند
[ترجمه ترگمان] اون خیلی سریع زندگی میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fasts, fasting, fasted
(1) تعریف: to cease to eat food.
متضاد: eat
مشابه: hunger, starve

- She had to fast for twelve hours before the surgery.
[ترجمه Farideh] او باید قبل از جراحی ۱۲ساعت ناشتا باشد
|
[ترجمه گوگل] او مجبور بود دوازده ساعت قبل از عمل ناشتا باشد
[ترجمه ترگمان] دوازده ساعت قبل از جراحی باید سریع عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to eat very little food or to cease eating specific foods, esp. for religious or political reasons.
متضاد: feast
مشابه: abstain, forbear

- My family fasts during the holy days.
[ترجمه سوگند] خانواده من در روز های تعطیل روزه میگیرند
|
[ترجمه Kiana] خانواده مندر ماه رضا روزه می گیرند
|
[ترجمه گوگل] خانواده من در ایام مبارک روزه می گیرند
[ترجمه ترگمان] خانواده من در طی روزه ای مقدس روزه می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a period when one ceases to eat food.
مشابه: famine, self-denial, starvation

(2) تعریف: a period when one eats very little or only specific food, esp. for religious or political reasons.
مترادف: fast day, hunger strike
مشابه: abstinence, forbearance, holy day, Ramadan, Yom Kippur

جمله های نمونه

1. fast asleep
کاملا خواب

2. fast by the river
نزدیک رودخانه

3. fast colors
رنگ های ثابت

4. fast film
فیلم زودگیر

5. fast friends
دوستان جانجانی

6. fast service
خدمت سریع،زاوری تند

7. fast cooking
(خوراک) زودپز

8. a fast highway
بزرگراه (که می شود در آن تند راند)

9. a fast horse
اسب بادپا

10. a fast lens
عدسی حساس

11. a fast lunch
نهار سریع

12. a fast sleep
خواب ژرف

13. a fast train
ترن تندرو

14. a fast watch
ساعت تند

15. how fast can you drive?
به چه سرعتی می توانی برانی ؟

16. moslems fast during the month of ramadan
مسلمانان در ماه رمضان روزه می گیرند.

17. our fast motor boat soon overhauled the cargo ship
قایق تندرو ما به زودی از کشتی باری جلو زد.

18. the fast lasted from dawn to dusk
روزه از سحر تا غروب ادامه داشت.

19. the fast movements of our forces bewildered the enemy
حرکات تند نیروهای ما دشمن را حیران کرد.

20. a fast one
تقلب کردن،تردستی کردن،شیادی کردن،دغلکاری کردن

21. play fast and loose (with)
شل کن سفت کن کردن،نارو زدن

22. blood coagulates fast
خون زود لخته می شود.

23. children grow fast
بچه ها زود رشد می کنند.

24. he eats fast
او تند (غذا) می خورد.

25. he is fast becoming a personage
او دارد به سرعت برای خودش رجلی می شود.

26. in very fast speeds everything becomes a blur
در سرعت های خیلی زیاد همه چیز به نظر محو می آید.

27. rabbits breed fast
خرگوش به سرعت زاد و ولد می کند.

28. she spoke fast
او تند حرف می زد.

29. the patients fast and take effective medication
بیماران پرهیز می کنند و داروهای موثر می خورند.

30. break one's fast
1- افطار کردن،روزه گشادن،خوراک خوردن 2- روزه شکستن

31. hard and fast
(به ویژه در مورد مقررات) خمش ناپذیر،ثابت و شدید،سفت و سخت

32. to be fast (sound) asleep
درخواب ژرف بودن

33. a group of fast women
دسته ای از زنان مل و مست

34. bad news spreads fast
خبر بد زود پراکنده می شود.

35. bad news travels fast
خبر بد زود پراکنده می شود.

36. children's wounds heal fast
زخم بچه ها زود خوب می شود.

37. he drove exceedingly fast
او بسیار تند می راند.

38. he is a fast reader but i am a slow reader
او تندخوان است ولی من آهسته خوان هستم.

39. he is a fast talker
او زبان چرب و نرمی دارد.

40. he ran as fast as anything
او از هرچیزی سریع تر می دوید.

41. her pulse beats fast
نبض او تند می زند.

42. his heart beats fast
قلب او تند می زند.

43. make the shutters fast
کرکره ها را خوب ببند.

44. the boat was fast on the rocks
قایق روی صخره ها گیر کرده بود.

45. the contagion spread fast
بیماری همه گیر زود پراکنده شد.

46. the fighter plane's fast maneuvers confused the enemy gunners
ترفندهای سریع هواپیمای جنگنده توپچی های دشمن را گیج کرد.

47. the fire was fast spreading to all parts of the building
آتش سوزی به سرعت به همه جای ساختمان سرایت می کرد.

48. the wheel whirls fast and silently
چرخ با سرعت و بدون صدا می گردد.

49. we made a fast sail
تند حرکت کردیم.

50. you drove so fast that i could not catch up with you
آنقدر تند راندی که نتوانستم به تو برسم.

51. you walk too fast and i can't keep up with you
تو تند راه می روی و من نمی توانم پابه پای تو بروم.

52. bad news travels fast
خبر بد زود به گوش همه می رسد

53. go on a fast
1- روزه گرفتن 2- اعتصاب خوراک کردن

54. aunt turan's health is fast deteriorating
سلامتی عمه توران به سرعت رو به وخامت است.

55. he is twice as fast
سرعت او دو برابر است.

56. he made the ropes fast with a firm knot
طناب ها را با یک گره محکم سفت کرد.

57. her death is nearing fast
مرگ او دارد به سرعت نزدیک می شود.

58. our industries are developing fast
صنایع ما به سرعت در حال رشد است.

59. prove all things, hold fast that which is good
(انجیل) همه چیز را بسنج و آنچه را که نیک است نگهدار.

60. she's out for a fast buck
او دنبال پول مفت می گردد.

61. that rumor's diffusion was fast and far-reaching
گسترش آن شایعه سریع و فراگیر بود.

62. the company's branches proliferated fast
شعبه های شرکت به سرعت فزونی یافت.

63. the patient is slipping fast
حال بیمار به سرعت بدتر می شود.

64. play (or pull) a fast one
(خودمانی) عمل تقلب آمیز،شیادی،تردستی

65. hold the pommel and ride fast
قاچ زین را بگیر و تند اسب سواری کن.

66. it is dangerous to drive fast
تند راندن خطرناک است.

67. it is unsafe to drive fast
تند راندن خطرناک است

68. my grandfather's health was failing fast
سلامتی پدربزرگم به سرعت روبه زوال بود.

69. our cash reserves are dwindling fast
اندوخته ی نقدی ما در حال نقصان است.

مترادف ها

روزه (اسم)
fast, lent

صیام (اسم)
fast, lent

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

سرزنده (صفت)
alive, fast, animate, live, quick, brisk, brave, bold, snappy, vivid, lively, spirited, animated, vivacious, daring, heartsome, sprightly, buxom, canty, sprightful

سبک (صفت)
light, fast, easy, quick, lively, thin, flippant, frivolous, volatile, gossamer, light-minded, flyaway, lightsome, uncomplicated

رنگ نرو (صفت)
fast, colorfast, lightfast, water-fast

سریع السیر (صفت)
fast, express, quick, swift, rapid, speedy, flying

تندرو (صفت)
fast, swift, rapid, extremist

با وفا (صفت)
fast, loyal, faithful, unfailing, trustable

فوری (صفت)
sudden, fast, quick, instant, urgent, prompt, immediate, instantaneous

جماز (صفت)
fast

عجول (صفت)
fast, speedy, rash, hurried, precipitous, hasty, hasteful

جلد و چابک (صفت)
fast

روزه گرفتن (فعل)
fast

بسرعت (قید)
fast, quickly, full tilt

تخصصی

[برق و الکترونیک] سریع
[صنعت] یک روش نموداری است که روابط بیرونی و درونی تمام عملکردها را به صورت گرافیکی نشان می دهد. روشی برای تحلیل و سازماندهی و ثبت عملکردهای یک سیستم،محصول،فرآیند، خدمت و یا رویه است.
[نساجی] رنگ یا ماده یا ثبات و پایدار
[ریاضیات] سریع

انگلیسی به انگلیسی

• act of abstaining from eating; period during which one abstains from eating
abstain from eating
rapid; hurried; fixed, secure; strong; stable; hedonistic, uninhibited
rapidly, quickly; with strength, powerfully; tightly, securely
fast means moving, acting, or happening with great speed.
fast is used in questions and statements about speed.
fast also means happening without any delay.
if a watch or clock is fast, it is showing a time that is later than the real time.
if something is held or fixed fast, it is held or fixed very firmly.
if you fast, you eat no food for a period of time, usually for religious reasons. verb here but can also be used as a count noun. e.g. during my fast i lost fifteen pounds.
someone who is fast asleep is completely asleep.
if you hold fast to an idea or course of action, you firmly continue believing it or doing it.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Fast
🔘 Quick
🔘 Speedy
🔘 Rapid
🔘 Swift
🔘 Brisk
🔘 Hasty
🔘 Expeditious
🔘 Prompt
🔘 Fleet
✅ Definition:
👉 Moving or happening with great speed.
سریع، نیمه روزه
مثال: He ran as fast as he could.
او به اندازه ممکن سریع دوید.
focused assessment with sonography for trauma
این ارزیابی که توسط پروفسور Grace Rozycki ارائه شده، وجود آسیب پریکارد یا داخل شکم را پس از ترومای نافذ یا بلانت پیش بینی می کند و به ارزیابی مایع در پریکارد ( هموپریکارد ) یا شکم ( هموپریتونئوم ) می پردازد. چهار نمای معمول شامل یک نمای زیر اکسیفوئید از قلب و پریکارد، نماهای ربع فوقانی راست و چپ و لگن می باشند. FAST یک روش تصویربرداری سریع، غیر تهاجمی و قابل تکرار است که می تواند جراح را در تصمیم گیری برای عمل راهنمایی کند و نیازی به انتقال بیمار به خارج از بخش اورژانس ندارد. نتایج FAST به تنهایی نباید تصمیم به عمل را تعیین کند و FAST منفی آسیب را رد نمی کند که در این صورت FAST باید تکرار شود، بررسی های اضافی انجام گیرد، یا بسته به شرایط بالینی بیمار، مداخله ای دنبال گردد.
...
[مشاهده متن کامل]

fast: روزه گرفتن
Not so fast
عجله نکن!
کمی حوصله کن!
دندون رو جیگر بزار!
روزه ، تند ، سریع
Fast:سریع
Like:مثل
♥Fastest hedgehog on all around the world
سریع ترین جوجه تیغی در جهان♥
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fasten / fast
✅️ اسم ( noun ) : fastness / fast
✅️ صفت ( adjective ) : fast
✅️ قید ( adverb ) : fast
مقاوم - تاب اور
FAST:
Federation Against Software Theft
در کتاب elementary 3
به معنی روزه هست که فعل است
ولی در صفت به معنی سریع ، تند است
چون هر 2 زبان هندواُروپایی هستندپس واژگانِ همانند دارند برابرش درفارسی می شه: چَست - فِرز - برای یادگیری زبان انگلیسی باید این روش به کاربرده شود
فعل fast به معنای روزه گرفتن
فعل fast به معنای روزه گرفتن به عملی گفته می شود که مسلمانان و برخی کلیمیان در ماه رمضان و برخی روزهای مذهبی انجام می دهند و از اذان صبح تا اذان مغرب نه چیزی می خورند و نه چیزی می نوشند. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

muslims fast during ramadan ( مسلمانان در ماه رمضان روزه می گیرند. )
صفت fast به معنای سریع
صفت fast به معنای سریع به چیزها یا افرادی اطلاق می گردد که تند تر از دیگران حرکت می کنند یا اینکه می توانند سریعتر از بقیه حرکت کنند. مثلا:
a fast car ( یک ماشین سریع )
صفت fast همینطور به چیزهایی اشاره می کند که در زمان خیلی کم یا بلافاصله اتفاق می افتد. مثلا:
computers are getting faster all the time ( کامپیوترها همواره دارند سریع تر می شوند. )
وقتی صفت fast همراه با واژه های clock, watch, etc استفاده شود به معنی این است که ساعت جلو است. مثلا:
that clock's ten minutes fast ( آن ساعت ده دقیقه جلو است. )
i'm early—my watch must be fast ( من زود رسیدم - ساعتم احتمالا جلو بوده است. )
قید fast به معنای سریع
قید fast به معنای سریع به افعالی برمیگردد که به سرعت انجام بگیرند. مثلا:
don't drive so fast ( خیلی سریع رانندگی نکنید. )
her heart was beating fast ( قلب او تند می زد. )
children grow up so fast these days ( بچه ها این روزها خیلی سریع بزرگ می شوند. )
قید fast برخی اوقات به معنای کاملا و محکم و عمیق می دهد. مثلا:
within a few minutes she was fast asleep ( در عرض چند دقیقه او عمیقا خوابش برده بود. )
the boat was stuck fast in the mud ( قایق کاملا در گل گیر افتاده بود. )
منبع: سایت بیاموز

برای ساعت به معنی جلو بودن از زمان حقیقی است.
فکر کنم یه جا به معنی محکم گرفتن چیزی مثل گلو هم میشد.
روزِهیدن.
fast ( adj ) = swift ( adj )
به معناهای: تند، سریع، فرز، چابک
گیر کردن. سفت بودنف محکم بودن، سریع، روزه

اگر فعل هست روزه
اگه اسم هست سریع
سفت و محکم
اگه جنسی باشه میشه . . . "روزه پرهیز از رابطه جنسی". "روزه داری جنسی".
یعنی طرف به این قصد نیت میکنه که دیگه برا مدتی سکس نکنه.
Fast به معنی روزه گرفتن است.
ناشتا
سریع
A car is faster than a bicycle
ماشین سریع تر از دوچرخه است📕
فعل=روزه گرفتن
صفت=تند quickly
به سرعت
اگر فعل باشه به معنای روزه گرفتن است.
اگر هم صفت باشه به معنای تند یا سریع است.
اگر فعل:روزه گرفتن
اگر صفت:تند😑
اگر فعل باشد به معنی روزه
اگر صفت باشد به معنی سریع
On Fitr Eid Muslims don't fast
در عید فطر مسلمانان روزه نمی گیرند.
اگر فعل باشد به معنی => روزه - روزه بودن - غذا نخوردن.
اگر صفت باشد به معنی => تند - سریع
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس