fashion

/ˈfæʃn̩//ˈfæʃn̩/

معنی: سبک، روش، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، عنوان، ساختن، بشکل در اوردن، درست کردن
معانی دیگر: مد، رسم، چیز مرسوم (یا رایج)، باب روز، نحوه، چگونگی، شیوه، (به روش خاصی) ساختن، از کار درآوردن، شکل دادن به، دیسدار کردن، ساخت، هرچیز (به ویژه جامه) که طبق مد روز باشد، (نادر) نوع، گونه، (مهجور) ابداع کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: after a fashion
(1) تعریف: the style of dress or conduct in current favor.
مترادف: dernier cri, last word, trend
مشابه: chic, craze, custom, cutting edge, fad, form, guise, look, mode, practice, rage, the latest, vogue

- What's the fashion in skirts these days?
[ترجمه Negar] مد روز دامن در این روز ها چگونه است؟
|
[ترجمه سارینا] این روزها چه مدل دامن مد شده؟
|
[ترجمه Mehrdad] این روزا چجور دامنی مده؟؟؟
|
[ترجمه گوگل] این روزها مد دامن چیست؟
[ترجمه ترگمان] این روزها مد چه شکلی است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the manner, form, or style of something.
مترادف: form, manner, mode, style, way
مشابه: approach, means, method, pattern, wise

- We must act in the proper fashion.
[ترجمه Mehrdad] ( ما باید به نحو احسن انجامش بدیم ) درست ترینه
|
[ترجمه گوگل] ما باید به شیوه مناسب عمل کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید به سبک درست عمل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: kind, type, or sort.
مترادف: class, design, form, genre, kind, sort, style
مشابه: category, guise, pattern, specimen, type

- a house of that fashion
[ترجمه Mehrdad] یه خونه اون شکلی
|
[ترجمه گوگل] خانه ای از آن مد
[ترجمه ترگمان] خانه ای از آن مد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the part of the clothing industry that is concerned with design.
مترادف: couture, design
مشابه: haute couture
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fashions, fashioning, fashioned
(1) تعریف: to make, shape, or form.
مترادف: fabricate, forge, mold, shape
مشابه: construct, craft, create, design, do, form, make, manufacture, model, pattern, style, work

(2) تعریف: to make suitable; adapt.
مترادف: accommodate, adapt, adjust, fit, shape, suit, tailor
مشابه: alter, conform, mold, pattern

- The networks fashion their television programs to the times.
[ترجمه گوگل] شبکه ها برنامه های تلویزیونی خود را مطابق با زمانه می سازند
[ترجمه ترگمان] این شبکه ها برنامه های تلویزیونی خود را تا زمان اجرا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fashion is always in a state of flux
مد همیشه در حال تغییر است.

2. the fashion houses of paris
مزون های مد پاریس

3. this fashion is popular with young ladies
این مد مورد پسند خانم های جوان است.

4. in fashion
رایج،مد،رسم،باب

5. the current fashion
مد روز

6. after a fashion
به طور سرسری،باری به هر جهت

7. after the fashion of
به شیوه ی،به سبک،به رسم

8. out of fashion
نارایج،از مد افتاده،ناباب

9. a man of fashion
مردی که اهل مد است.

10. a slave of fashion
در بند مد

11. in a friendly fashion
به روش دوستانه

12. paris is a fashion center
پاریس مرکز مد است.

13. paris is the fashion capital of the world
پاریس مرکز مد جهان است.

14. a slavish adherence to fashion
پیروی کورکورانه از مد روز

15. long skirts are in fashion
دامن بلند مد است.

16. she sacrifices everything for fashion
او همه چیز را فدای مد می کند.

17. the world of high fashion
جهان مد پرستی و شیکی

18. to be swayed by fashion
تحت تاثیر مد قرار گرفتن

19. to introduce a new fashion in hats
مد جدید کلاه را شناساندن

20. after (or in) a fashion
تا اندازه ای،تاحدی،نه چندان

21. long skirts are out of fashion
دامن بلند مد نیست.

22. paris is the home of fashion
پاریس خاستگاه مد است.

23. she reproves blind adherence to fashion
او مخالف پیروی کورکورانه از مد است.

24. they retreated in an orderly fashion
آنها به طور منظمی عقب نشینی کردند.

25. the glittering phantoms of wealth and fashion in that large city
توهمات پر زرق و برق ثروت و مد در آن شهر بزرگ

26. the room had been cleaned after a fashion
اتاق به طور سرسری تمیز شده بود.

27. let us solve our disputes in a peaceful fashion
بیایید تا اختلافات خود را به روش مسالمت آمیزی حل کنیم.

28. she joined her hands together in the indian fashion and gave a little bow
او به سبک هندی ها دست هایش را به هم چسباند و تعظیم کوتاهی کرد.

29. Sunglasses are much more than a fashion accessory.
[ترجمه گوگل]عینک آفتابی خیلی بیشتر از یک اکسسوری مد است
[ترجمه ترگمان]sunglasses بسیار بیش از یک وسیله جانبی مد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. She has a taste in fashion.
[ترجمه گوگل]او سلیقه ای در مد دارد
[ترجمه ترگمان]سلیقه او مد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سبک (اسم)
style, way, manner, mode, system, method, shape, fashion, casting, melting, molding

روش (اسم)
rate, style, way, growth, manner, procedure, course, march, system, form, method, how, rut, fashion, habitude, demarche

طرز (اسم)
way, sort, manner, mode, kind, form, method, how, shape, garb, genre, fashion, modus

اسلوب (اسم)
mode, system, method, fashion

طریقه (اسم)
way, path, manner, mode, method, fashion, modus

طریق (اسم)
way, road, path, manner, mode, method, fashion, modus

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

بشکل در اوردن (فعل)
form, cast, fashion

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

تخصصی

[نساجی] مد - اصطلاح کم و زیاد کردن تعداد سوزنهای ماشین تریکو جهت حصول طرح های جدید
[ریاضیات] روش، راه، طریقه

انگلیسی به انگلیسی

• style, mode; custom; manner, way something is done; type, sort
shape, form; adjust, adapt, fit; create, make
if you do something in a particular fashion, you do it in that way.
fashion is the area of activity that involves styles of clothing and appearance.
a fashion is a style of clothing or a way of behaving that is popular at a particular time.
if you fashion something, you create it; a formal use.
see also old-fashioned.

پیشنهاد کاربران

مد، طرز ساخت
مثال: This dress is the latest fashion.
این لباس آخرین مد است.
سبک وسیاق
مثلا: in Irish fashion: به سبک وسیاق ایرلندی ها
مد
شکل دادن
طراحی کردن
رایج
شیک، بروز
fashion a new way
ابداع یک روش
مد
روش ، شیوه
to shape or make something, using your hands or only a few tools.
to influence and form someone’s ideas and opinions:
We are all unique human beings, fashioned by life experiences.
احیا کردن، حیات تازه بخشیدن
روش ، ایده سبک، مد، رسم
آراستن
مد، بروز
ساختن
Come back to fashion
دوباره مد شدن
سیرت، طریقت
( کاربرد قدیمی ) : تطبیق دادن
Fashion : The things that makes you to spend money on shoed, clothes, etc
سیاق
1 - مد ( چیزی که مده )
latest fashion
2 - مد ( تجارت و رشته دانشگاهی )
London college of fashion
3 - رایج، مرسوم، مد، باب
Eastern religions used to be the fashion
4 - سبک، روش، طریقه
...
[مشاهده متن کامل]

they ate the food indian fashion
go out of fashion از مد خارج شدن، از مد افتادن
come back into fashion دوباره مد شدن

چینش یافته، چیدمان یافته، الگو
مانند:
The florets are arranged in centripetal fashion
گلچه ها در الگوی گراینده به مرکز آرایش یافته اند.
با سپاس
چیزی که تازه مد شده باشد مثل موی کوتاه باز هم مد شده است.
تازه - چیزیکه تازه مد شده باشد

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس