صفت ( adjective )
• (1) تعریف: easily recognized; commonly known.
• مترادف: famous, renowned, well-known
• متضاد: alien, exotic, foreign, new, strange, unaccustomed, unfamiliar, unrecognizable
• مشابه: common, proverbial, stock, widespread
• مترادف: famous, renowned, well-known
• متضاد: alien, exotic, foreign, new, strange, unaccustomed, unfamiliar, unrecognizable
• مشابه: common, proverbial, stock, widespread
- The audience enjoys hearing songs that are familiar to them.
[ترجمه گوگل] مخاطب از شنیدن آهنگ هایی که برایش آشناست لذت می برد
[ترجمه ترگمان] حضار از شنیدن آهنگ هایی که با آن ها آشنا هستند لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حضار از شنیدن آهنگ هایی که با آن ها آشنا هستند لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There were many familiar names among the Oscar nominees.
[ترجمه گوگل] در میان نامزدهای اسکار نام های آشنای زیادی وجود داشت
[ترجمه ترگمان] اسم های آشنا زیادی بین نامزدهای اسکار هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسم های آشنا زیادی بین نامزدهای اسکار هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having some knowledge of.
• مترادف: acquainted, conversant, knowledgeable, versed
• متضاد: unfamiliar
• مشابه: abreast, alive to, aware, cognizant, conscious, practiced, privy
• مترادف: acquainted, conversant, knowledgeable, versed
• متضاد: unfamiliar
• مشابه: abreast, alive to, aware, cognizant, conscious, practiced, privy
- She was familiar with some of the author's works.
[ترجمه گوگل] او با برخی از آثار نویسنده آشنا بود
[ترجمه ترگمان] با برخی از آثار نویسنده آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با برخی از آثار نویسنده آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm really not familiar with the area, so could you give me directions?
[ترجمه گوگل] من واقعاً با این منطقه آشنا نیستم، پس می توانید راهنمایی کنید؟
[ترجمه ترگمان] من واقعا با اون منطقه آشنا نیستم پس میتونی آدرس رو بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من واقعا با اون منطقه آشنا نیستم پس میتونی آدرس رو بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His name is familiar to me, but I can't remember who he is.
[ترجمه گوگل] اسمش برایم آشناست اما یادم نمی آید کیست
[ترجمه ترگمان] نام او برایم آشنا است، اما نمی توانم به یاد بیاورم که او کیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نام او برایم آشنا است، اما نمی توانم به یاد بیاورم که او کیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: closely acquainted; intimate.
• مترادف: acquainted, close, cozy, intimate
• متضاد: unacquainted
• مشابه: bosom, chummy, friendly
• مترادف: acquainted, close, cozy, intimate
• متضاد: unacquainted
• مشابه: bosom, chummy, friendly
- We'd never come to know our neighbors in the past, but we've become quite familiar with these new neighbors.
[ترجمه گوگل] ما در گذشته هرگز همسایگان خود را نمی شناختیم، اما با این همسایگان جدید کاملاً آشنا شده ایم
[ترجمه ترگمان] ما هیچ وقت برای شناختن همسایه های ما در گذشته نیومدیم، اما با این همسایه های جدید خیلی آشنا شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما هیچ وقت برای شناختن همسایه های ما در گذشته نیومدیم، اما با این همسایه های جدید خیلی آشنا شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's not on familiar terms with any of his colleagues at work.
[ترجمه گوگل] او با هیچ یک از همکارانش در محل کار آشنا نیست
[ترجمه ترگمان] او با هیچ یک از همکارانش در محل کار آشنا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با هیچ یک از همکارانش در محل کار آشنا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: excessively intimate; presumptuous.
• مترادف: bold, forward, presumptuous
• متضاد: aloof, formal
• مشابه: brash, brazen, free, impertinent, impolite, impudent, insolent, intimate, intrusive, personal, unreserved
• مترادف: bold, forward, presumptuous
• متضاد: aloof, formal
• مشابه: brash, brazen, free, impertinent, impolite, impudent, insolent, intimate, intrusive, personal, unreserved
- I thought his question a bit too familiar.
[ترجمه گوگل] به نظر من سوال او کمی آشنا بود
[ترجمه ترگمان] فکر کردم سوال او کمی آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکر کردم سوال او کمی آشنا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: familiarly (adv.)
مشتقات: familiarly (adv.)
• (1) تعریف: a close or intimate friend.
• مترادف: alter ego, buddy, chum, compeer, comrade, crony, friend, intimate, mate, pal, sidekick
• مشابه: associate, cohort, companion, confidant, fellow, soul mate
• مترادف: alter ego, buddy, chum, compeer, comrade, crony, friend, intimate, mate, pal, sidekick
• مشابه: associate, cohort, companion, confidant, fellow, soul mate
• (2) تعریف: a guardian spirit.
• مترادف: angel
• مشابه: genius, guardian
• مترادف: angel
• مشابه: genius, guardian