fall upon

جمله های نمونه

1. My eye fell upon an interesting advertisement in the newspaper.
[ترجمه گوگل]چشمم به یک آگهی جالب در روزنامه افتاد
[ترجمه ترگمان]چشمم به یک تبلیغ جالب در روزنامه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The man has fallen upon a piece of bad luck.
[ترجمه گوگل]مرد به یک بدشانسی افتاده است
[ترجمه ترگمان]این مرد روی یک تکه از بدشانسی افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A heavy silence fell upon the room.
[ترجمه گوگل]سکوت سنگینی بر اتاق حاکم شد
[ترجمه ترگمان]سکوتی سنگین بر اتاق حک مفرما شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. After the explosion, an eerie silence fell upon the scene.
[ترجمه شیما جفایی] پس از انفجار ، سکوتی محض حکم فرما شد
|
[ترجمه گوگل]پس از انفجار، سکوت وحشتناکی بر صحنه حاکم شد
[ترجمه ترگمان]بعد از انفجار، سکوتی وهم اور بر صحنه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The duty fell upon her shoulders.
[ترجمه سید] این وظیفه به دوش او افتاد.
|
[ترجمه گوگل]وظیفه بر دوش او افتاد
[ترجمه ترگمان]وظیفه بر دوش او نقش بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her gaze fell upon a small box at the back of the shop.
[ترجمه گوگل]نگاهش به جعبه کوچکی در پشت مغازه افتاد
[ترجمه ترگمان]نگاهش روی یک جعبه کوچک در انتهای مغازه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. As he laid the flowers on the table, his eye fell upon a note in Grace's handwriting.
[ترجمه گوگل]وقتی گل ها را روی میز می گذاشت، چشمش به یادداشتی به خط گریس افتاد
[ترجمه ترگمان]وقتی گل ها را روی میز گذاشت، چشمش به یک یادداشت در دستخط گریس افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I fell upon a beautiful passage in one of his articles.
[ترجمه گوگل]در یکی از مقالاتش به قسمت زیبایی برخوردم
[ترجمه ترگمان]به یک راهروی زیبا در یکی از articles افتادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Peace fell upon her spirit. Strong comfort and assurance bathed her whole being. Life was so solid and splendid, and so good. Thomas Wolfe
[ترجمه گوگل]درود بر روحش نازل شد آسایش و اطمینان قوی تمام وجود او را غرق کرد زندگی بسیار محکم و باشکوه و بسیار خوب بود توماس ولف
[ترجمه ترگمان]آرامش بر روحش چیره شد احساس راحتی و اطمینان کامل، تمام وجودش را شستشو داد زندگی بسیار مستحکم و باشکوه بود، و بسیار خوب توماس و ولف …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shivers like blossoms fell upon her incorporeal form, silver rain and bright bubbles of light.
[ترجمه گوگل]لرزه‌هایی مانند شکوفه‌ها بر شکل غیرجسمی او فرود آمد، باران نقره‌ای و حباب‌های درخشان
[ترجمه ترگمان]Shivers همچون شکوفه های به صورت بی incorporeal و قطرات نقره فام باران و حباب های درخشان نور بر روی او می افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. But the union message today is increasingly falling upon deaf ears.
[ترجمه گوگل]اما پیام اتحادیه امروز به طور فزاینده ای بر گوش ناشنوایان می افتد
[ترجمه ترگمان]اما پیام اتحادیه امروز به طور فزاینده ای در گوش ناشنوا فرو می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A stunned silence fell upon the room as they focused their attention on what they thought was princess Voluptua.
[ترجمه گوگل]سکوت حیرت‌آوری بر اتاق حاکم شد، زیرا آنها توجه خود را به چیزی که فکر می‌کردند شاهزاده خانم Voluptua بود متمرکز کردند
[ترجمه ترگمان]همچنان که توجه خود را به آنچه فکر می کردند شاهزاده خانم Voluptua بود بر اتاق حک مفرما شد سکوتی حاکی از حیرت بر اتاق حک مفرما شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Fear fell upon them.
[ترجمه Mohammad yaghooby] ترس بر آنها غلبه شد
|
[ترجمه گوگل]ترس بر آنها فرود آمد
[ترجمه ترگمان]ترس بر آن ها مستولی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Grand Army would fall upon that weakness, and smash through.
[ترجمه گوگل]ارتش بزرگ بر آن نقطه ضعف می افتد و از بین می رود
[ترجمه ترگمان]ارتش بزرگ به این ضعف دچار می شد و خرد می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. When scumbling on a canvas the surface is lightly agitated, so that the light which falls upon it is scattered.
[ترجمه گوگل]هنگام دست و پا زدن روی بوم، سطح به آرامی به هم می خورد، به طوری که نوری که بر روی آن می افتد، پراکنده می شود
[ترجمه ترگمان]وقتی که روی یک بوم سنگی ظاهر می شود، سطح آن به آرامی آشفته می شود و نوری که بر روی آن می افتد پراکنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• assault, attack; meet with, experience (hard times, etc.); come across, run into

پیشنهاد کاربران

هجوم آوردن
بر روی دوش کسی ( هزینه ای، خسارتی، زحمتی و . . . ) افتادن. مسئولیتی متوجه کسی شدن
روی یه چی افتادن ( مثلا یجوری ک دربرش بگیره ) بزارین ی مثال کوفتی بزنم بفمید:After the explosion, an eerie silence fell upon the scene:. بعد از انفجار😨سکوت وهم آوری بر صحنه افتاد🤐
بهترین معادلی که به نظرم می رسه که بار معنایی رو حمل کنه "خراب شدن یا هوار شدن روی سر کسی یا چیزی" است. به این جمله از The Boy Who Cried Wolf توجه کنید:
a Wolf really did spring from the underbrush and fall upon the Sheep
...
[مشاهده متن کامل]

یه گرگ واقعی از زیر بوته بیرون پرید و خراب شد ( هوار شد ) روی سر گوسفندا.

حمله کردن - یورش بردن
تجربه کردن
به عهده کسی بودن

بپرس