فرو ریختن (فعل)founder, cave, disintegrate, crumble, collapse, pour down, fall in, fall to pieces, tumble down
با شکست مواجه شدنfall to bits fall to pieces fall apart باهم معادل هستندیعنی خراب شدن ( starting to break )درب و داغون شدنمثال:All my clothes are falling to piecesمنهدم شدننابود شدندر هم ریختن. درهم شکستنداغون شدن، از کار افتادن، از هم پاشیدن، آشفته و پریشان شدن از نظر عاطفی+ عکس و لینک