• : تعریف: to come into collision, conflict, or entanglement with.
- He fell foul of the law.
[ترجمه گوگل] او با قانون مخالفت کرد [ترجمه ترگمان] او مرتکب خطا شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. The sailing boat fell foul of a motor speedboat in mid - river.
[ترجمه گوگل]قایق بادبانی در وسط رودخانه با یک قایق تندرو موتوری برخورد کرد [ترجمه ترگمان]قایق بادبانی به سرعت از یک قایق موتوری در وسط رودخانه افتاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. He is worried that his teenage kids will fall foul of the law .
[ترجمه گوگل]او نگران است که بچه های نوجوانش از قانون سرپیچی کنند [ترجمه ترگمان]او نگران است که بچه های نوجوان او به این قانون دچار شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Things were going well for her till she fell foul of the director.
[ترجمه Dabala Dabala] همه چی داشت خوب پیش می رفت تا اینکه او خلاف نظر کارگردان پیش رفت
|
[ترجمه گوگل]همه چیز برای او خوب پیش می رفت تا اینکه با کارگردان اشتباه کرد [ترجمه ترگمان]همه چیز برایش خوب پیش می رفت، تا اینکه به خطا رفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The police never caught him in any criminal activity but he eventually fell foul of the tax authorities.
[ترجمه گوگل]پلیس هرگز او را در هیچ فعالیت مجرمانه ای دستگیر نکرد اما در نهایت با مقامات مالیاتی مواجه شد [ترجمه ترگمان]پلیس هرگز او را در هیچ گونه فعالیت جنایی دستگیر نکرده است، اما در نهایت به شدت از مقامات مالیاتی برکنار شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Manufacturers may fall foul of the new government guidelines.
[ترجمه گوگل]ممکن است تولیدکنندگان از دستورالعمل های جدید دولت نادیده بگیرند [ترجمه ترگمان]تولید کنندگان ممکن است دستورالعمل های دولت جدید را نقض کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He had fallen foul of the FBI.
[ترجمه گوگل]او با اف بی آی درگیر شده بود [ترجمه ترگمان]او مرتکب خطا از اف بی آی شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. I don't want to fall foul of the police.
[ترجمه گوگل]من نمیخواهم با پلیس درگیر شوم [ترجمه ترگمان]نمی خوام به پلیس صدمه بزنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The chain has fallen foul of some plants in the water.
[ترجمه گوگل]زنجیر از چند گیاه در آب افتاده است [ترجمه ترگمان]زنجیره از بعضی گیاهان در آب افتاده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Edwards fell foul of the authorities and was ordered to leave the country.
[ترجمه گوگل]ادواردز با مقامات مخالفت کرد و به او دستور داده شد کشور را ترک کند [ترجمه ترگمان]ادواردز سخنگوی مقامات شد و به او دستور داده شد که کشور را ترک کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He fall foul of his boss and lose his job.
[ترجمه گوگل]او با رئیسش برخورد می کند و کارش را از دست می دهد [ترجمه ترگمان]او مرتکب خطا شد و کارش را از دست داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. If you give false evidence in court, you fall foul of the law.
[ترجمه گوگل]اگر در دادگاه مدارک نادرست ارائه دهید، قانون را نقض می کنید [ترجمه ترگمان]، اگه تو دادگاه مدرک اشتباهی بگیری تو از قانون بدت میاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He added that younger people can also fall foul of memory lapses caused by a failure to suppress extraneous information, with sleepless nights making it harder for the brain to function properly.
[ترجمه گوگل]او افزود که افراد جوانتر همچنین ممکن است دچار نقصهای حافظه ناشی از ناتوانی در سرکوب اطلاعات اضافی شوند و شبهای بیخوابی عملکرد صحیح مغز را سختتر میکند [ترجمه ترگمان]او اضافه کرد که افراد جوان تر نیز می توانند از خطاهای حافظه ناشی از شکست در سرکوب کردن اطلاعات اضافی جلوگیری کنند و شب ها برای مغز کار کردن به درستی کار را سخت تر می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. This new clerk will soon fall foul of the manager.
[ترجمه گوگل]این منشی جدید به زودی با مدیر اشتباه خواهد شد [ترجمه ترگمان]این کارمند جدید به زودی از مدیر مدرسه اخراج خواهد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Most organisations will conduct themselves honestly and will rarely fall foul of the law.
[ترجمه گوگل]بیشتر سازمانها صادقانه رفتار میکنند و به ندرت از قانون سرپیچی میکنند [ترجمه ترگمان]بسیاری از سازمان ها صادقانه خود را هدایت خواهند کرد و به ندرت به قانون تبدیل خواهند شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• have a collision with (nautical); become entangled with; become involved; attack
پیشنهاد کاربران
۱. به اختلاف خوردن ۲. قانون شکنی کردن ( مخصوصاً بدون قصد )