اسم ( noun )
• (1) تعریف: belief, confidence, or trust.
• مترادف: belief, confidence, trust
• متضاد: doubt, mistrust
• مشابه: dependence, reliance
• مترادف: belief, confidence, trust
• متضاد: doubt, mistrust
• مشابه: dependence, reliance
- People had faith in their leaders during that war.
[ترجمه اسماعیل کریمی] در طول جنگ مردم به رهبرانشان اعتماد داشتند|
[ترجمه گوگل] مردم در آن جنگ به رهبران خود ایمان داشتند[ترجمه ترگمان] مردم در طول جنگ به رهبران خود ایمان داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My grandmother doesn't have much faith in doctors.
[ترجمه محمد] مادر بزرگم به دکترها ایمان ندارد .|
[ترجمه گوگل] مادربزرگ من خیلی به پزشکان اعتقادی ندارد[ترجمه ترگمان] مادربزرگم به دکترها اعتماد چندانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have faith that these kids will succeed.
[ترجمه گوگل] من ایمان دارم که این بچه ها موفق خواهند شد
[ترجمه ترگمان] من ایمان دارم که این کودکان موفق خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من ایمان دارم که این کودکان موفق خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: belief in something that has not been proved or is not capable of being proved.
• مترادف: belief
• متضاد: doubt
• مشابه: conviction, credence
• مترادف: belief
• متضاد: doubt
• مشابه: conviction, credence
- They have faith that there is life after death.
[ترجمه گوگل] آنها ایمان دارند که زندگی پس از مرگ وجود دارد
[ترجمه ترگمان] آن ها ایمان دارند که زندگی پس از مرگ وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها ایمان دارند که زندگی پس از مرگ وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: belief in, observance of, or fulfillment of one's religious convictions and obligations.
• مشابه: belief, devotion, religion, worship
• مشابه: belief, devotion, religion, worship
- Her faith guided all her decisions.
[ترجمه گوگل] ایمان او همه تصمیمات او را هدایت می کرد
[ترجمه ترگمان] ایمان او همه تصمیمات او را هدایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایمان او همه تصمیمات او را هدایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: loyalty to a person or idea.
• مترادف: loyalty
• مشابه: faithfulness, fidelity
• مترادف: loyalty
• مشابه: faithfulness, fidelity
- She began to question her husband's faith when he started coming home late every evening.
[ترجمه گوگل] او شروع به زیر سوال بردن ایمان شوهرش کرد که او هر شب دیر به خانه می آمد
[ترجمه ترگمان] او شروع کرد به سوال کردن درباره ایمان شوهرش وقتی که هر شب دیر به خانه برمی گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او شروع کرد به سوال کردن درباره ایمان شوهرش وقتی که هر شب دیر به خانه برمی گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The queen pledged her faith to her subjects.
[ترجمه گوگل] ملکه ایمان خود را به رعایای خود عهد کرد
[ترجمه ترگمان] ملکه به او قول داد که به رعایای خود ایمان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ملکه به او قول داد که به رعایای خود ایمان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: any specific religion and its doctrines and observances.
• مترادف: religion
• مشابه: creed, denomination, doctrine, persuasion
• مترادف: religion
• مشابه: creed, denomination, doctrine, persuasion
- He is a convert to the Christian faith.
[ترجمه گوگل] او به ایمان مسیحی گرویده است
[ترجمه ترگمان] او تبدیل به دین مسیحیت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تبدیل به دین مسیحیت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The Buddhist faith has its roots in India.
[ترجمه گوگل] ایمان بودایی ریشه در هند دارد
[ترجمه ترگمان] ایمان بودا ریشه در هند دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایمان بودا ریشه در هند دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید