صفت ( adjective )
حالات: fainter, faintest
حالات: fainter, faintest
• (1) تعریف: weak, feeble, or slight.
• مترادف: feeble, pale, weak
• متضاد: intense, strong, thick
• مشابه: dim, dull, obscure, outside, remote, sickly, slight, small, wishy-washy
• مترادف: feeble, pale, weak
• متضاد: intense, strong, thick
• مشابه: dim, dull, obscure, outside, remote, sickly, slight, small, wishy-washy
- The old paint was now faint in color.
[ترجمه علی] رنگ قدیمی الان به رنگی کم رنگ در امده|
[ترجمه لیلانوری] حالا دیگه رنگ قدیمی کیفیت خودش رو از دست داده بود. ( روایت شخص از گذشته )|
[ترجمه گوگل] رنگ قدیمی حالا کم رنگ شده بود[ترجمه ترگمان] رنگ قدیمی رنگش به رنگ کم رنگ درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their faint efforts were not sufficient to bring about success.
[ترجمه لیلانوری] تلاشهای اندک آنها برای دستیابی به موفقیت کافی نبود.|
[ترجمه لیلانوری] فقط یک چیز جزئی از آن اتفاق در خاطرم هست.|
[ترجمه گوگل] تلاش های ضعیف آنها برای موفقیت کافی نبود[ترجمه ترگمان] تلاش های ضعیف آن ها برای رسیدن به موفقیت کافی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have only a faint recollection of the incident.
[ترجمه R.yazdani] تنها یک خاطره ی ناچیز از اون حادثه دارم.|
[ترجمه گوگل] من فقط یک خاطره ضعیف از ماجرا دارم[ترجمه ترگمان] فقط خاطره ضعیفی از این حادثه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: exhausted, dizzy, or on the brink of losing consciousness.
• مترادف: dizzy, exhausted, light-headed, woozy
• مشابه: giddy, light, vertiginous, weak
• مترادف: dizzy, exhausted, light-headed, woozy
• مشابه: giddy, light, vertiginous, weak
- The child was faint after going for days without food.
[ترجمه گوگل] کودک پس از چند روز بدون غذا غش کرد
[ترجمه ترگمان] کودک پس از چند روز بدون غذا از حال رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودک پس از چند روز بدون غذا از حال رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When he saw all the blood, he felt faint.
[ترجمه A.A] وقتی او همه خون را دید غش کرد|
[ترجمه کوثر] وقتی اون ( مرده ) همه ی خون را دید حالش بد شد یا از حال رفت|
[ترجمه گوگل] وقتی تمام خون را دید، احساس ضعف کرد[ترجمه ترگمان] وقتی تمام خون را دید احساس ضعف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking in courage; timid.
• مترادف: fainthearted, fearful, meek, timid, timorous
• متضاد: courageous
• مشابه: afraid, chicken, chicken-hearted, chicken-livered, cowardly, frightened, lily-livered
• مترادف: fainthearted, fearful, meek, timid, timorous
• متضاد: courageous
• مشابه: afraid, chicken, chicken-hearted, chicken-livered, cowardly, frightened, lily-livered
- Are you so faint that you can't even defend yourself?
[ترجمه گوگل] آیا شما آنقدر بیهوش هستید که حتی نمی توانید از خود دفاع کنید؟
[ترجمه ترگمان] انقدر ضعیف شدی که حتی نمی تونی از خودت دفاع کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انقدر ضعیف شدی که حتی نمی تونی از خودت دفاع کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: faints, fainting, fainted
حالات: faints, fainting, fainted
• : تعریف: to lose consciousness, usu. briefly; swoon.
• مترادف: keel over, pass out, swoon
• مشابه: black out, collapse
• مترادف: keel over, pass out, swoon
• مشابه: black out, collapse
- The news of his death was so shocking that she fainted.
[ترجمه گوگل] خبر مرگ او آنقدر تکان دهنده بود که بیهوش شد
[ترجمه ترگمان] خبر مرگش چنان تکان دهنده بود که غش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خبر مرگش چنان تکان دهنده بود که غش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a temporary, usu. brief, loss of consciousness.
• مترادف: blackout, swoon, syncope
• مشابه: unconsciousness
• مترادف: blackout, swoon, syncope
• مشابه: unconsciousness
- He fell in a dead faint.
[ترجمه گوگل] او در حالت غش مرده افتاد
[ترجمه ترگمان] با صدای ضعیفی به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با صدای ضعیفی به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید