fagot


معنی: اغوش، دسته، دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی، دسته کردن، بهم بستن
معانی دیگر: یک بسته هیزم، دسته ی هیزم، دسته ی چوب (برای سوزاندن در بخاری و غیره)، هیمه، (فلزکاری) آهن بسته بندی شده، (توده یا قلمبه ی آهن که پس از حرارت دادن نورد می شود و تبدیل به شمش یا مفتول می گردد) آهن خام، (هیزم و آهن) بسته بندی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: sticks, twigs, or branches bound together.

(2) تعریف: iron or steel pieces bundled for welding or rolling into a single bar.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: faggots, fagots, faggoting, fagoting, faggoted, fagoted
مشتقات: faggoter (n.)
(1) تعریف: to make a bundle of; bind.

(2) تعریف: to trim or decorate (fabric) with fagoting.

جمله های نمونه

1. Then untying the fagot, she gave them the sticks to break one by one.
[ترجمه گوگل]سپس با باز کردن بند چوب‌ها، چوب‌ها را به آنها داد تا یکی یکی بشکنند
[ترجمه ترگمان]سپس fagot را باز کرد و به آن ها چوب داد تا یکی یکی را بشکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Madame Fagot immediately gave me her home number.
[ترجمه گوگل]مادام فاگو بلافاصله شماره خانه اش را به من داد
[ترجمه ترگمان]خانم fagot فورا شماره منزلش را به من داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. "A fine, flaming fagot, " added the old woman.
[ترجمه گوگل]پیرزن اضافه کرد: "یک ولز خوب و شعله ور "
[ترجمه ترگمان]پیرزن گفت: \" یک لباس خوب، شعله ور \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. To collect or bind into a fagot; bundle.
[ترجمه گوگل]برای جمع کردن یا بستن به یک فاگوت؛ دسته
[ترجمه ترگمان]جمع کردن یا بسته شدن در دست و پا کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I threw the fagot into the fire.
[ترجمه گوگل]قاچ را انداختم توی آتش
[ترجمه ترگمان]دست و پایم را به طرف بخاری پرت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He snaps it across his knee, as a man breaks the dry wood of a fagot, and casts it into the fire.
[ترجمه گوگل]او آن را از روی زانوی خود می کوبید، همانطور که مردی هیزم خشک یک فاج را می شکند و آن را در آتش می اندازد
[ترجمه ترگمان]وقتی انسان چوب خشک را می شکند و به آتش می اندازد، آن را روی زانویش می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Eventually the big cat defeated the reptile in the vicious encounter, which was captured on camera by French photographer Patrick Fagot.
[ترجمه گوگل]در نهایت گربه بزرگ خزنده را در این برخورد شیطانی شکست داد که توسط عکاس فرانسوی پاتریک فاگوت به تصویر کشیده شد
[ترجمه ترگمان]در نهایت گربه بزرگ، خزندگان را در برخورد شریرانه شکست داد، که توسط عکاس فرانسوی پاتریک fagot به دوربین عکس گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A jaguar and a caiman battle in the pantanal region of brazil. eventually the big cat defeated the reptile in the vicious encounter, which was captured on camera by french photographer patrick fagot.
[ترجمه گوگل]نبرد یک جگوار و یک کایمان در منطقه پانتانال برزیل در نهایت گربه بزرگ خزنده را در این برخورد بد شکست داد که توسط عکاس فرانسوی پاتریک فاگوت در دوربین عکاسی شد
[ترجمه ترگمان]یک جگوار و یک نبرد caiman در منطقه pantanal برزیل در نهایت گربه بزرگ خزندگان را در برخورد شریرانه شکست داد، که توسط عکاس فرانسوی، پاتریک fagot، بر روی دوربین ثبت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اغوش (اسم)
embrace, fagot, armful, arms

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

دسته هیزم (اسم)
fagot, faggot, woodpile

ریشه کردن حاشیه پارچه (اسم)
fagot, faggot

بخیه زینتی (اسم)
fagot, faggot

دسته کردن (فعل)
truss, fagot, sheaf, band, bandage, cluster, bundle, bunch, sheave

بهم بستن (فعل)
truss, couple, apply, fagot, faggot

انگلیسی به انگلیسی

• (slang) homosexual (derogatory); bunch, pile, package; bundle of sticks

پیشنهاد کاربران

اوا خواهر _ ابنه ای ( عامیانه و تحقیر آمیز ) _ خواجه_ امرد
توهین آمیز:مفعول، مخنث
معانی دیگر:دسته هیزم، توده هیزم، رشته کردن پارچه

بپرس