fading

/ˈfeɪdɪŋ//ˈfeɪdɪŋ/

معنی: محو سازی، محو شدگی
معانی دیگر: محو سازی، محو شدگی

جمله های نمونه

1. the mountains were fading in the evening light
کوه ها در تاریکی غروب از نظر پنهان می شدند.

2. Hopes of a peace settlement are now fading.
[ترجمه گوگل]اکنون امیدها برای حل و فصل صلح کم رنگ شده است
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر امیدها برای حل و فصل صلح در حال محو شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. In the fading light we saw bats flitting around/about in the garden.
[ترجمه گوگل]در نور محو شدن خفاش‌ها را دیدیم که در باغ می‌چرخند
[ترجمه ترگمان]در نور کم رنگ، we را دیدیم که در اطراف باغ در اطراف و اطراف پرسه می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Hopes of settling the conflict peacefully are fading.
[ترجمه گوگل]امیدها برای حل و فصل مسالمت آمیز مناقشه در حال محو شدن است
[ترجمه ترگمان]امیدها برای حل و فصل مسالمت آمیز مناقشه در حال محو شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Through the total fading away and extinction of craving, decay and death, sorrow, lamentation, suffering, grief, and despair are extinguished.
[ترجمه گوگل]با محو شدن کامل و خاموش شدن ولع، زوال و مرگ، اندوه، ناله، رنج، اندوه و ناامیدی خاموش می شود
[ترجمه ترگمان]در کل محو شدن و انقراض هوس، پوسیدگی و مرگ، اندوه، اندوه، رنج، اندوه، و نومیدی خاموش می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Fading is true while flowering is past.
[ترجمه گوگل]محو شدن درست است در حالی که گلدهی گذشته است
[ترجمه ترگمان]این در حالی است که گل در حال عبور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Hopes of a peace settlement were fading fast.
[ترجمه گوگل]امید به حل و فصل صلح به سرعت در حال محو شدن بود
[ترجمه ترگمان]امیدها برای حل و فصل صلح به سرعت در حال محو شدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Hopes for the missing men are fading.
[ترجمه گوگل]امیدها برای مردان گمشده در حال محو شدن است
[ترجمه ترگمان]امیدها و امید افراد گم شده در حال افول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Hopes of reaching an agreement seem to be fading away.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد امیدها برای دستیابی به توافق در حال محو شدن است
[ترجمه ترگمان]امیدها برای رسیدن به توافق در حال محو شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Hopes of economic recovery are fading.
[ترجمه گوگل]امید به بهبود اقتصادی در حال محو شدن است
[ترجمه ترگمان]امیدها برای بهبود اقتصادی در حال محو شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It would deal a fatal blow to his fading chances of success.
[ترجمه گوگل]این یک ضربه مهلک به احتمال کمرنگ شدن موفقیت او خواهد بود
[ترجمه ترگمان]به احتمال زیاد موفق شدن به موفقیت، ضربه مهلکی به موفقیت او وارد خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Hope is fading that the missing child is still alive.
[ترجمه نیلوفر] امیدها درباره ی زنده بودن بچه در حال از بین رفتن است.
|
[ترجمه گوگل]امید در حال محو شدن است که کودک گمشده هنوز زنده است
[ترجمه ترگمان]امید در حال محو شدن است که کودک گم شده هنوز زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Outside,(sentence dictionary) the light was fading rapidly.
[ترجمه گوگل]بیرون، (فرهنگ جملات) نور به سرعت در حال محو شدن بود
[ترجمه ترگمان]بیرون، (فرهنگ لغت حکم)، نور به سرعت در حال محو شدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In the fading light she could just make out the shape of a tractor.
[ترجمه گوگل]در نور محو شده او فقط می توانست شکل یک تراکتور را تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]در نور کم رنگ، می توانست شکل تراکتور را تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. My suntan is already fading.
[ترجمه گوگل]برنزه من از قبل کمرنگ شده است
[ترجمه ترگمان] برنزه شدن من داره ناپدید میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محو سازی (اسم)
expunction, fading

محو شدگی (اسم)
fading

تخصصی

[خودرو] تضعیف عملکرد ترمز اتومبیل در نتیجه داغ شدن لنتهای ترمز. مشکلاتی مانند , ضرورت محکم تر فشار دادن پدال ترمز و طولانی شدن نقطه ترمز گیری پدال نیز در این وضعیت به وجود می آید.
[برق و الکترونیک] محو شدگی تغییر تدریجی شدت میدان یک سیگنال رادیویی در اثر تغییر و تحول در محیط انتقال . - محو شدن
[نساجی] رنگ پریدگی - رنگ باختگی
[پلیمر] رنگ پریدگی، محو شدگی، رنگ رفتگی

انگلیسی به انگلیسی

• tending to fade, tending to lose its color or intensity

پیشنهاد کاربران

در حال محو
نیمه جان
fading ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: محوشدگی
تعریف: افت قدرت نشانک/ سیگنال براثر تغییر شرایط انتشار
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.

عطار
تغییر رنگ کاغذ، بی رنگ شدن، رنگ پریدگی
رنگ باخته
رو به افول
تارشدگی

بپرس