اسم ( noun )
• (1) تعریف: something that has an influence on or is a partial cause of something that happens.
• مشابه: aspect, cause, consideration, element, facet, function, part, thing
• مشابه: aspect, cause, consideration, element, facet, function, part, thing
- The element of surprise was an important factor in determining the outcome of the battle.
[ترجمه گوگل] عنصر غافلگیری عامل مهمی در تعیین نتیجه نبرد بود
[ترجمه ترگمان] عنصر شگفتی عامل مهمی در تعیین نتیجه این نبرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عنصر شگفتی عامل مهمی در تعیین نتیجه این نبرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Several factors led to the weakening of the economy.
[ترجمه گوگل] عوامل متعددی منجر به تضعیف اقتصاد شد
[ترجمه ترگمان] عوامل چندی منجر به تضعیف اقتصاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عوامل چندی منجر به تضعیف اقتصاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her decision to quit was influenced by several factors, not just the fact that she was passed up for a promotion.
[ترجمه گوگل] تصمیم او برای استعفا تحت تأثیر عوامل متعددی بود، نه فقط این که او را برای ترفیع از دست داد
[ترجمه ترگمان] تصمیم او برای ترک کردن تحت تاثیر چندین عامل بود، نه فقط این حقیقت که او ترفیع گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیم او برای ترک کردن تحت تاثیر چندین عامل بود، نه فقط این حقیقت که او ترفیع گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: one who works as an agent for another.
• مترادف: agent, representative
• مشابه: deputy, proxy
• مترادف: agent, representative
• مشابه: deputy, proxy
• (3) تعریف: in mathematics, one of two or more quantities that produce a given quantity when they are multiplied together; multiplicand.
• مشابه: divisor, multiplicand
• مشابه: divisor, multiplicand
- Six and two are factors of twelve.
[ترجمه محمد] شش و دو ضرایب عدد دوازده هستند|
[ترجمه گوگل] شش و دو عامل دوازده هستند[ترجمه ترگمان] شش و دو عامل دوازده عامل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: factors, factoring, factored
حالات: factors, factoring, factored
• : تعریف: in mathematics, to express (a number) in terms of its factors.
• مشابه: break down, divide
• مشابه: break down, divide