fact

/ˈfækt//fækt/

معنی: عمل، حقیقت، واقعیت، وجود مسلم
معانی دیگر: راستینه، امر مسلم، نکته، داده، (جمع) اطلاعات، آگهگان، (حقوق) عمل (ناشایسته)، جرم، دژکار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in fact
(1) تعریف: something that has reality, that exists, or that happened or is happening.
متضاد: fiction, illusion
مشابه: actuality, case, datum, event, occurrence, particular, phenomenon, reality, truth, verity

(2) تعریف: an object or event known to have existence by personal observation or experience.
مترادف: datum
متضاد: conjecture
مشابه: actuality, event, observation, reality, verity

(3) تعریف: something said to be true, reported to be true, or established in law to be true.
مترادف: certitude, truth
متضاد: conjecture, fiction, illusion
مشابه: certainty, given, verity

جمله های نمونه

1. separating fact from fancy
جدا کردن واقعیت از تصور

2. the fact that water freezes at zero degree (centigrade) is demonstable
این که آب در صفر درجه یخ می زند واقعیتی قابل اثبات است.

3. the fact is . . . (or the fact of the matter is . . . )
واقعیت این است که . . .

4. a bare fact
واقعیت عریان (بی پیرایه)

5. an empirical fact
بوده ی آروینی،واقعیت تجربی

6. an established fact
واقعیت محقق،داده ی فرنودین

7. an undeniable fact
یک حقیقت انکار ناپذیر

8. the unlucky fact is that . . . it is not a true story
واقعیت اسف انگیز این است که این . . . یک داستان واقعی نیست.

9. then the fact that he was a mere captive soaked into his head
سپس این واقعیت که او اسیری بیش نبود در مغزش جایگزین شد.

10. to separate fact from fiction
واقعیت را از وهم (پندارش) جدا کردن

11. to weave fact and fiction together
واقعیت و تخیل را در آمیختن

12. an accomplished fact
عمل انجام شده،واقعیت مسلم

13. that's a fact
آن یک واقعیت است،راست است

14. except for the fact that. . .
به جز این واقعیت که . . . ،جز این که. . .

15. he established the fact that he was not there when the murder occurred
او این واقعیت را اثبات کرد که هنگام ارتکاب قتل آنجا نبوده است.

16. this is a fact that cannot be gainsaid
این واقعیتی است که قابل انکار نیست.

17. in point of fact
در حقیقت،در واقع

18. an accessory after the fact
معاونت در جرم پس از ارتکاب

19. before (or after) the fact
پیش از (یا پس از) ارتکاب جرم

20. as a matter of fact
درواقع،در حقیقت،راستش را بخواهید،به درستی که

21. as a matter of fact (or in fact or in point of fact)
در حقیقت،واقعا،براستی

22. in view of the fact that
نظر به اینکه

23. he is very old, which fact is important
او خیلی پیر است و این واقعیت اهمیت دارد.

24. he took pride in the fact that his books were popular
از این که کتاب هایش محبوبیت داشت به خود می بالید

25. i am cognizant of the fact that they are poor
نیک می دانم که آنها مسکین اند.

26. i woke up to the fact that nobody was my friend
به این حقیقت پی بردم که هیچ کس دوست من نیست.

27. the farmers were bemoaning the fact that it had rained too little
کشاورزان از این می نالیدند که باران کم آمده بود.

28. there is no denying the fact that. . .
این حقیقت غیرقابل انکار است که . . .

29. to be aware of a fact
به واقعیتی آگاه بودن

30. accessory before (or after) the fact
(حقوق) کسی که مجرم را قبل (یا بعد) از ارتکاب به جرم تشویق و کمک می کند،معاونت در جرم پیش (یا پس) از ارتکاب

31. he must wise up to the fact that his behavior is offensive
او باید به این حقیقت واقف بشود که رفتارش زننده است.

32. they required her affirmation of the fact
از او خواستند که واقعیت را اذعان کند.

33. this book is a combination of fact and legend
این کتاب ترکیبی از واقعیت و افسانه است.

34. dissatisfaction with your work arises from the fact that you are always late
ناخشنودی از کار تو از آنجاست که همیشه دیر می آیی.

35. she was hoping for a sunny day but the fact was just the reverse
او به امید یک روز آفتابی بود ولی واقعیت درست عکس آن بود.

36. nobody knows how many of his claims are based on fact and how many on fiction
هیچکس نمی داند که چقدر از ادعاهای او برپایه ی واقعیت و چه مقدار برمبنای تخیل است.

مترادف ها

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

حقیقت (اسم)
truth, act, fact, reality, principle, verity, trueness

واقعیت (اسم)
fact, reality, verity, actuality, objectivity

وجود مسلم (اسم)
fact

تخصصی

[حقوق] واقعیت، حقیقت امر، ماوقع
[نساجی] کیفیت - چگونگی - واقعیت
[ریاضیات] قانون، واقعیت، حقیقت، چگونگی امر

انگلیسی به انگلیسی

• actuality; reality; deed; proof (law)
a fact is a statement or piece of information that is true.
you also use fact when you are referring to a situation that exists or to something that happened.
if you say that a story or statement is fact, you mean that it is true.
you say in fact, in point of fact, in actual fact, or as a matter of fact to emphasize that something really happened or is true, or to introduce some information, especially more precise information.
see also fact of life.

پیشنهاد کاربران

کلمه ی factions در زبان انگلیسی با ترجمه ی جناح و دسته بندی و حزب و. . . ، بهترین کلمات مرتبط که از این کلمه برای برگرداندن آن به زبان فارسی به صورت انطباقی می شود کرد کلمه ی فاق فرق فرقه تفرقه تفریق و. . . می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

( فکشن ، انفکاک ، انفقاق ، انفاق ، فاق ، فقه ، فقیه ، منافق ، نفقه ، فکر، فاکتور ، فقیر ، فرق ، فرقه ، تفریق و. . . )
درک بهتر این کلیدواژه مرتبط مطلب تحلیل شده زیر ؛
نفقه ؛ انفاق نمودن و انفقاق و انفکاک و منفک نمودن بخشی از مال از اموال خودمان جهت انجام امورات زندگی به زن
در ادامه ی مطلب، کلمات مرتبط با کلمه ی نفقه و منافق و انفاق در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی جهت درک بهتر این کلیدواژه تحلیل و تبیین گردیده است؛
منافق ؛ کلمه ی منافق و انفاق دو کلیدواژه ای هستند که از یک ریشه و بن واژه و یک مصدر با دو موقعیت کاربردی مختلف می باشند.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات حرف ( ق ) به دلیل نزدیکی محل صدور آوای آن به حرف ( ک ) از ابزارهای ایجاد آوا قرار گرفته در دهان قابل تبدیل به حرف ( ک ) می باشد مثل حرف ( ق ) در موسیقی که در کلمه ی موزیک تبدیل به حرف ( ک ) شده است.
کلمه ی انفاق نمودن با ریخت انفاک یعنی منفک نمودن مالی از خودمان جهت بخشیدن به نیازمندان.
کلمه ی انفاق با فرمول انفقاق و ریخت انفکاک ، مسیر جریان مفهوم این کلمه را برای ما نمایان می کند.
کلمه ی منافق یعنی کسی که تفکر و منش او منفک از تفکر و منش ماست و وجود او در جامعه باعث ایجاد انفقاق و تفرقه در جامعه است.
کلمه نفقه نیز که هم خانواده با کلمه ی انفاق و منافق می باشد به مفهوم منفک نمودن مال از اموال مرد به زن در مسایل زندگی می باشد.
همچنین کلمه ی فک در صورت و دهان انسان نماد منفک بودن با قابلیت انفکاک نمودن غذا در اندام انسان است.
کلمه ی افغانستان با ریخت افکانستان نیز به مفهوم سرزمین منفک شده و فغان شده از سرزمین مادری خود، ایران زمین دارای معنا و مفهوم می باشد.
کلمه ی فغان سر دادن نیز در یک موقعیت کاربردی دیگر به مفهوم فریادی که از درد جدایی و منفک شدن باشد مرتبط با کلمات فوق می باشد.
اصطلاح فاق شلوار و فرق سر نیز از جهت تفریق بودن در واقعیت این مفهوم دارای معنا می باشد.
وجود حرف ( ر ) با ذات آوایی و تکرار گونه ای که از محل صدور آوای خود از ابزارهای ایجاد کلام واقع شده در دهان دارد در میان ساختمان کلمه ی فرق نماد یک جدایی مستمر و امتداد دار در مفهوم این کلمه می باشد .
یعنی عدم وجود حرف ( ر ) در ساختمان کلمه ای مثل فاق شلوار که در مکالمات روزمره در مورد شلوار و تنبان رایج می باشد مفهوم فاقد امتداد و استمرار و جدایی محدود در واقعیت کار به راحتی قابل مشاهده است.
پاکستان ، پکستان ، فکستان ، فغستان ، فرقستان ، فغان ستان ، افغانستان ، افکانستان ، استان انپکاک شده یا انفکاک شده و منفک شده و پاک شده و فارغ شده و متفرقه و فرقه فرقه شده و تفریق شده و مجزا
اصطلاح پاک شدن و پاک کردن نیز به لحاظ مفهومی در موقعیت های کاربردی مختلف به معنی جدا شدن و جداسازی و منفک شدن از چیزی می باشد.
کشور افغانستان و پاکستان نیز وقتی از مام وطن از آغوش ایران بزرگ، منفک و منفق و فارغ و انفراق و جدا شد نامگذاری شد.
کلمه ی افغانستان و پاکستان و کلمات هم خانواده دیگر با مصدر فک به لحاظ مصدر و بن واژه مرتبط با کلمه ی فک و فکان و اُفق و آفاک و انفکاک می باشد.
کلمه ی آفاق با ریخت آفاک نیز در خط افق به معنی مرز قابل تفکیک و انفکاک شده جهت مشخص شدن محدوده ی دیدن و نادیدن در کرانه ی چشم و در پهنه ی زمین به علت انحنایی که در سطح زمین وجود دارد دارای معنا و مفهوم می باشد.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات در مورد کلمه ی پاکستان دو حرف ( پ ف ) به دلیل نزدیکی محل صدور آوای آنها قابل تبدیل به همدیگر می باشند مثل دو کلمه ی پارس و فارس یا پُرس و فُرس و فراوان از این دست کلمات
Fake ؛ حتی کلمه ی فِیْک با ترجمه و برگردان رایج به زبان فارسی به معنی جعلی و تقلبی ولی در اصل به معنی منفک از خصوصیات جنس اصلی مرتبط با مطلب فوق دارای معنا و مفهوم می باشد
اگر هم رد این کلمه را در زبان انگلیسی دنبال کنیم کلمه ی facts به معنی فکری که مجزا و جدا و منفک از دیگر تفکرات به معنی یک ایده و نظر جداگانه باشد دارای معنا و مفهوم می باشد.
همچنین کلمه ی فاکتور نمودن کالا به معنی مستند نمودن کالای فروخته شده از جهت منفک شدن آن محصول از دیگر محصولات کارخانه یا factory دارای معنا و مفهوم می باشد.
فلسفه و واقعیت کلمه ی factory نیز با ترجمه و برگردان کارخانه به زبان فارسی از جهت منفک نمودن محصول جهت فروش از محصولات کارخانه می باشد.
همچنین در علم ریاضیات اصطلاح فاکتور گیری کلمه ی گرفتن در فاکتور گیری گویای منفک نمودن یک مسیله در علم ریاضیات جهت پرداختن به آن به صورت جداگانه می باشد.
فکر ؛ در قانون و قواعد ایجاد کلمات از یک زاویه کلمه ی فکر از انفکاک و تفکیک نمودن و انفقاق ایجاد گردیده است.
کلیدواژه ی فکر، قوه ای از قوای انسان می باشد که این امکان را به انسان می دهد تا مسایل را بتواند از هم تفکیک کند و بتواند جداگانه به مسائل بپردازد.
اگر یک تعریف موازی و غیرانطباقی برای انسان فکور از جهت تفکیک نمودن مسایل و پرداختن آنها به صورت جداگانه داشته باشیم کلمه ی خردمند می باشد.
اصطلاح کلمه ی خردمند برای انسانهای فکور از جهت خُرد نمودن مسایل جهت تجزیه تحلیل نمودن برای درک و هضم مسایل و ماندگاری آن در ذهن دارای معنا و مفهوم می باشد.
به طوری که حتی کلمه ی خوردن در اصطلاح غذا خوردن از جهت خورد نمودن غذا جهت هضم آن مرتبط با مفهوم مطلب فوق می باشد.

Fact =event بعضی وقتها معنی یک رویداد هم میدهد مثل
The election will be on March 1st
انتخابات اول مارچه ( یک رویداد رو اشاره دارد )
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم fact
📌 این ریشه، معادل "made" و "done" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "made" یا "done" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 fact: something that is made or exists as a result of reality
🔘 factual: based on actual facts, representing what is done or proven
🔘 factory: a place where things are made in large quantities using machines and labor
🔘 manufacture: to make something through industrial processes
🔘 artifact: an object made by human hands, often of historical or cultural significance
🔘 satisfaction: the feeling that something has been done to fulfill expectations
🔘 factor: an element or contributor that influences an outcome
🔘 petrifaction: the process of turning organic material into stone
🔘 malefactor: a wrongdoer or person who commits harmful actions
🔘 benefactor: someone who does good or provides support for others
🔘 stupefaction: the state of being stunned or amazed, making someone unable to react or think clearly

Fact: امر واقع
Reality: واقعیت
truth: حقیقت
از نظر ریشه شناسی به معنای ساختن/انجام دادن هست.
مثال:
factory
manufacture
fact: thing ‘made’
factual: pertaining to a thing ‘made’
factory: place where things are ‘made’
manufacture: ‘make’ by hand
...
[مشاهده متن کامل]

artifact: ‘made’ by human skill
satisfaction: ‘done’ enough
factor: ‘maker’
petrifaction: ‘making’ stone
malefactor: evil - ‘doer’
benefactor: good - ‘doer’
stupefaction: ‘making’ amazed

fact : فَکت ◀◀ حقیقت
fast : فَست ◀◀ سریع، روزه گرفتن
fat : فَت ◀◀ چاق
واقعیت
مثال: The fact that he arrived late upset everyone.
واقعیت اینکه او دیر رسیده بود همه را ناراحت کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
واقعیت، حقیقت
The fact that he lied made her angry.
حقیقت اینکه او دروغ گفت، او را عصبانی کرد.
عمل و کار هم معنا می شود
the fact or duty of being in control of something
عمل یا وظیفه کنترل چیزی
A fact is something that you think it's true کتاب reach 2
fact: واقعیت
یافته ها، داده ها، آورده ها، گواهان ( همگی می توانند جمع به کار روند ) , شواهد، اسناد ( این واژه در روند پژوهش به کار می رفته و از آنجا در متن های دیگر به کار گرفته شده است )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : fact
✅️ صفت ( adjective ) : factual
✅️ قید ( adverb ) : factually
دانستنی
داده
استدلال
دلیل
نشانه
( در پژوهش ) داده_ گواه_ برهان - سند
دادۀ یقینی
fact
همریشه با واژه ی پارسی : " فِتاد "
فِتاد : نامواژه از : کاری یا چیزی که روی می دهد ، رُخ می دهد ، پیش می آید .
همان گونه که در فارسی گفته می شود :
اتفاق افتادن = رُخ دادن
واقعیت = رُخداد ، رویداد ، پیشامد
Fact: a thing that is known to be true, when it can be proved
معنی: واقعیت ( هم معنیش میشه �حقیقت=Truth� )
A fact is something that you think it's true
Truth
حقیقت
( نوجوانی ) we have to fact we're knows in nojavani
Things that are true or that really happend
🥰
A fact is something that you think is true or correct or right🥰
دانسته ، معلوم
( چیزی که درستی آن را می دانیم مخصوصا اگر قابل اثبات باشد )
Actually
1. reality = واقعیت
2. information = اطلاعات
در کتاب کانون زبان ایران ب معنی واقعی
when something is true
واقعیت
حقیقت . واقعیت
مثال:
?Is this fact
معنی:
آیا این حقیقت است؟
facts
اطلاعات داد ه ها
علاوه بر معنی حقیقت معنی داده نیز می دهد.
مثال
The author of the article didnot check his facts.
نویسنده این مقاله داده هایش را چک نکرد.
حقیقت، واقعیت 🚑🚑🚑
no decision will be made till we know all the facts
تا وقتی که تمامی واقعیت ها را بدانیم ، هیچ تصمیمی گرفته نخواهد شد
انسانی 95 ، زبان 93 ، تجربی 84
درواقع
حقیقت. درستب. صحیح. 😅😅
a piece of information that is know to be true
حقیقت - درست - واقعی
true
درستی - حقیقت :یعنی:
بعضی اوقات شما فکر می کنید آن چیز درست است
واقعه/واقع

a piece of true information
Things that are true or that really happend
عجیب. عجایب
حادثه، واقعه
Real
important and magnificet word true of think
A fact is something that you think is true or correct
End's true life
گزاره
نمود ، گواه ، نشانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)