اسم ( noun )
• (1) تعریف: one of the small, flat, polished faces of a cut gemstone.
• مترادف: bezel
• مترادف: bezel
- The many facets of this diamond make it sparkle in the light.
[ترجمه مهشید] جنبه های زیاد این الماس باعث درخشش آن در نور میشود.|
[ترجمه mahla] تراش های زیاد این الماس باعث درخشیدن آن در نور میشود|
[ترجمه گوگل] وجوه متعدد این الماس باعث درخشش آن در نور می شود[ترجمه ترگمان] بسیاری از جنبه های این الماس باعث درخشش نور در نور می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an angle, aspect, or phase, as of a problem or situation.
• مترادف: angle, aspect, side
• مشابه: element, part, phase
• مترادف: angle, aspect, side
• مشابه: element, part, phase
- She shows different facets of her personality in different contexts.
[ترجمه گوگل] او جنبه های مختلف شخصیت خود را در زمینه های مختلف نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] او جنبه های مختلفی از شخصیت خود را در زمینه های مختلف نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او جنبه های مختلفی از شخصیت خود را در زمینه های مختلف نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Poverty is only one facet of the problem of homelessness.
[ترجمه گوگل] فقر تنها یک جنبه از مشکل بی خانمانی است
[ترجمه ترگمان] فقر تنها یک جنبه از مشکل بی خانمانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقر تنها یک جنبه از مشکل بی خانمانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: one of the corneal divisions in a compound eye, as in an insect.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: facets, faceting, faceted
مشتقات: faceted (facetted) (adj.)
حالات: facets, faceting, faceted
مشتقات: faceted (facetted) (adj.)
• : تعریف: to create facets on.
• مشابه: bevel, cut, truncate
• مشابه: bevel, cut, truncate