fuss

/ˈfəs//fʌs/

معنی: نزاع، اشوب، سر و صدا، تلاش، هایهوی، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، خردهگیری کردن، اعتراض کردن
معانی دیگر: (فعالیت هیجان آمیز و غیرضروری) جنجال، غوغا، بیا و برو، جوش و خروش، فتنه، الم شنگه، هارت و پورت، های و هوی، هیجان زدگی، غیظ و اعراض شدید، سراسیمگی، کولی بازی، کچلک بازی، مشاجره، هم ستیزی، ستیز، یکی به دو کردن، جر و بحث، جوش و خروش کردن، سر و صدا (ی بی مورد) راه انداختن، جنجال به پا کردن، لفت دادن، مزاحمت ایجاد کردن، (به ویژه درباره ی چیزهای ناچیز) نگران بودن، (بی خود) جوش زدن، (با هیجان) بیا و برو کردن، (به ویژه کودک) بی قراری کردن، بدخلقی کردن، بهانه گیری کردن، زق زق کردن، کولی بازی کردن، غرولند کردن، (توام با سر و صدا) اظهار خرسندی، خشنودی نمایی، تحسین، اعترا­ کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: excessive nervous activity or needless attention.
مترادف: ado, dither, fidgeting, flutter, nitpicking, pother, stir, to-do
مشابه: bluster, bustle, commotion, flurry, fret, furor, hustle, lather, stew, tumult

- As far as I'm concerned, there is way too much fuss over this wedding.
[ترجمه گوگل] تا جایی که به من مربوط می شود، سر و صدای زیادی در مورد این عروسی وجود دارد
[ترجمه ترگمان] تا آنجا که به من مربوط می شود، در این عروسی بیش از حد سر و صدا وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an argument, complaint, or dispute, esp. over something unimportant.
مترادف: bicker, commotion, row, ruckus, rumpus, spat, squabble, tiff
مشابه: coil, dispute, grouch, grouse, grumble, quarrel, racket, set-to, to-do, tumult

- Don't make a fuss over such a trivial thing.
[ترجمه فاطمه عبدی] درباره چیزی به این کوچیکی اینقد مته به خشخاش نذار.
|
[ترجمه گوگل] سر همچین چیزهای پیش پا افتاده ای سر و صدا نکنید
[ترجمه ترگمان] این قدر سر و صدا نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Can you explain to me what this fuss between the two of you is all about?
[ترجمه گوگل] میشه برام توضیح بدی این هیاهو بین شما دوتا سر چیه؟
[ترجمه ترگمان] میتونی برام توضیح بدی که این هیاهو بین شما دوتا چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fusses, fussing, fussed
(1) تعریف: to pay excessive attention to unimportant things.
مترادف: fiddle, fidget, niggle, pother
مشابه: nitpick, putter, stew, tinker

- She fusses over her hair every morning.
[ترجمه فاطمه عبدی] هر روز درباره موهایش نق می زند.
|
[ترجمه گوگل] او هر روز صبح روی موهایش غوغا می کند
[ترجمه ترگمان] هر روز صبح با ذوق و شوق از روی موهایش بلند می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to complain, esp. peevishly.
مترادف: fret, whine
مشابه: beef, bellyache, bitch, carp, cavil, complain, crab, gripe, grouch, grouse, grumble, kick, niggle, quibble, repine, squawk, stew

- The baby fussed and cried all afternoon.
[ترجمه حمید] بچه نق زد و تمام بعد از ظهر رو گریه کرد
|
[ترجمه گوگل] بچه تمام بعدازظهر گریه کرد
[ترجمه ترگمان] بچه شروع به صحبت کرد و تمام بعد از ظهر به گریه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's always fussing about the price of things.
[ترجمه گوگل] او همیشه در مورد قیمت چیزها سر و صدا می کند
[ترجمه ترگمان] اون همیشه در مورد قیمت چیزا غر میزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: fusser (n.)
• : تعریف: to disturb with trifles; bother.
مترادف: bother, gripe, pester, pother, worry
مشابه: annoy, nag, perturb, rattle

- I'm perfectly capable of making this decision myself, so please don't fuss.
[ترجمه گوگل] من کاملاً می توانم این تصمیم را بگیرم، پس لطفاً سر و صدا نکنید
[ترجمه ترگمان] من کاملا توانایی انجام این تصمیم را دارم، پس خواهش می کنم شلوغش نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fuss around
(بیهوده) بیا و برو کردن،سر و صدا راه انداختن

2. stop your fuss and listen to what i have to say!
کولی بازی درنیار و به حرفم گوش بده !

3. make a fuss (or kick up a fuss)
(عامیانه) خشمگین و هیجان زده شدن،محشر به پا کردن،فتنه به پا کردن

4. make a fuss of (someone or something)
(انگلیس - عامیانه) سنگ (کسی یا چیزی را) خیلی به سینه زدن،زیاد توجه کردن به

5. be in a fuss
سراسیمه بودن،جوش زدن،کولی بازی درآوردن

6. get into a fuss
سر و صدا راه انداختن،ادا و اصول درآوردن

7. done without muss or fuss
انجام شده بدون هیاهو و سروصدا

8. what is all this fuss about?
این جوش و خروش ها برای چیست ؟

9. when his wife found out he had gambled, there was a big fuss
وقتی زنش فهمید قمار کرده است جر و بحث بزرگی برپا شد.

10. I don't know what all the fuss is about.
[ترجمه گوگل]من نمی دانم این همه هیاهو برای چیست
[ترجمه ترگمان]نمی دانم این هیاهو برای چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She kicked up an awful fuss when she heard about it.
[ترجمه گوگل]او با شنیدن این موضوع سروصدای وحشتناکی به راه انداخت
[ترجمه ترگمان]وقتی راجع به این موضوع با او حرف می زد، این همه سرو صدا و جنجال راه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. No fuss was made in my day if a new writer took from an old one whatever material he found congenial.
[ترجمه گوگل]در زمان من هیچ سر و صدایی ایجاد نمی شد اگر نویسنده ای جدید از نویسنده قدیمی هر آنچه را که برایش خوشایند می دانست می گرفت
[ترجمه ترگمان]اگر یک نویسنده جدید از هر ماده ای که خود congenial یافته بود، هیچ سر و جنجالی برپا نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We'd like a quiet wedding without any fuss.
[ترجمه گوگل]ما یک عروسی آرام و بدون هیاهو می خواهیم
[ترجمه ترگمان]بدون هیچ سر و صدا، از یک عروسی بی سر و پا در امده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You're making too much fuss about it.
[ترجمه گوگل]خیلی سر و صدا میکنی سرش
[ترجمه ترگمان]بیش از اندازه سر و صدا می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Those customers who have kicked up a fuss have received refunds.
[ترجمه گوگل]آن دسته از مشتریانی که سر و صدا به راه انداخته اند، بازپرداخت دریافت کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن مشتریانی که جارو جنجالی برپا کرده اند باز پرداخت کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The old lady soon got into a fuss.
[ترجمه گوگل]خانم مسن خیلی زود وارد غوغا شد
[ترجمه ترگمان]پیرزن خیلی زود سرو صدا راه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نزاع (اسم)
quarrel, battle, fray, affray, strife, dispute, contention, discord, spar, war, warfare, fuss, scuffle, wrangle, squeal, scrap, tousle, dust-up, embroilment, falling-out

اشوب (اسم)
alarm, turbulence, disturbance, alarum, riot, tumult, unrest, revolution, commotion, sedition, fury, fuss, ruckus, turbulency, convulsion, hurly-burly, misrule

سر و صدا (اسم)
smash, bruit, clamor, noise, racket, brabble, fuss, explosion, blatancy, roar, rattle, rumble, crash, hullabaloo, stramash, dust-up, vociferance, kick-up, noisiness, swash

تلاش (اسم)
scramble, effort, fuss, endeavor, bustle, muss, scrabble

هایهوی (اسم)
fuss

نق نق زدن (فعل)
fuss, gripe

هایهو کردن (فعل)
fuss

ایراد گرفتن (فعل)
fuss

خرده گیری کردن (فعل)
fuss, cavil

اعتراض کردن (فعل)
object, protest, animadvert, squawk, fuss, except, obtest, fulminate, impugn

انگلیسی به انگلیسی

• excitement, confusion, commotion, noise; loud argument, quarrel
raise a ruckus over something unimportant; worry, bother, harass
fuss is unnecessarily anxious or excited behaviour.
when people fuss, they behave in an unnecessarily anxious or excited way.
if you make a fuss of someone, you pay a lot of attention to them.
if you make a fuss or kick up a fuss, you become angry or upset about something, often unnecessarily.
if you fuss over someone or something, you pay them too much attention or worry about them too much.

پیشنهاد کاربران

Fuss ( n ) : a lot of unnecessary worry or ecitement about sth
ترجمه تعریف : یه کلی نگرانی و هیجان بی مورد در مورد چیزی
Exmple : It's a very ordinary movie_I don't know what all of the fuss is about ( = why other people think it is so good )
...
[مشاهده متن کامل]

ترجمه ی مثال : این یه فیلم خیلی عادی ای هست؛ نمی دونم این همه اشوب برا چیه ( چرا بقیه ی مردم فکر می کنند که این خیلی خوبه )
معنی کلی کلمه : نگرانی ، آشوب
نکته: این کلمه کلاً بیانگر حسی شدید در مورد چیزیه.

● قشقرق
make a fuss: قشقرق به پا کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fuss
✅️ اسم ( noun ) : fuss / fussiness
✅️ صفت ( adjective ) : fussy
✅️ قید ( adverb ) : fussily
مسائل کوچک و بی اهمیت را بزرگ کردن
fuss
همریشه با :
پارسی اَرَبیده : فاش
پارسی : پاش ، پَش ( پَخش )
Did you like the movie?
Answer: I can't see what the fuss is all about.
It used to express movie is boring.
الم شنگه
زیادی توجه کردن
هیاهو، هرج و مرج
ننه من غریب بازی
آشوب
شلوغ کاری , سر و صدا ؛ نگران بودن , اهمیت دادن ( به چیزای بی اهمیت )
# She made such a fuss when he spilled a drop of wine on her blouse
# We'd like a quiet wedding without any fuss
# Don't fuss Mum, everything is all right
...
[مشاهده متن کامل]

# It irritates me the way she's always fussing with her hair

گیر دادن
اسم:نگرانی فعل:نگرانی داشتن
وَر رفتن ( با about و around )

شلوغ کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس