flash

/ˈflæʃ//flæʃ/

معنی: تلالو، لحظه، فلاش عکاسی، تشعشع، روشنایی مختصر، یک ان، بروز ناگهانی، خود ستایی، جلوه، برق، فلاش، برق زدن، خطور کردن، تاباندن، ناگهان شعله ور شدن، زود گذشتن
معانی دیگر: فروزان شدن (به طور شدید و متناوب)، درخشیدن، چشمک زدن، سوسو زدن، رخشیدن، (مجازی) خشم و غیره نشان دادن، (با: out) ناگهان حرف زدن (باخشم یا هیجان)، (به سرعت) گذشتن، رد شدن، (عامیانه) عورت نمایی کردن، شرمگاه نمایی کردن، (عامیانه - با: on) به یاد آمدن (به طور ناگهانی)، فکر به سر کسی افتادن، ناگهان پی بردن، اندیشه ی زودگذر، فهم ناگهانی، روشن و خاموش کردن، فروزاندن، درخشاندن، (با چراغ یا مشعل یا آینه و غیره) مخابره کردن، پیام رسانی کردن، (رادیو و غیره) خبررسانی کردن (به طور سریع)، خبر کوتاه و داغ، خبر تازه و مختصر، (عامیانه - به سرعت) نشان دادن (و مستور کردن)، به رخ (کسی) کشیدن، نور شدید (و زودگذر)، فروزش، درخشش، (نور) چشمک، گر، تابه، رخشش، موج نور، موجی از گرما، پرزرق و برق، جلف، (دارای نور شدید یا الوان تند و) زننده، مستهجن، ناپسند، وازده، برق آسا، تیزتک، تازیک، هوتک، (دوربین عکاسی و غیره) فلاش دار، (قدیمی) آب پاشیدن، پاشاندن، هرچیزی که سو می زند یا خاموش و روشن می شود، (عامیانه) رجوع شود به: flashlight، (عامیانه) آدم زودآموز، (شیشه سازی - شیشه را با لایه ای از شیشه ی رنگی) روکش کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: flash in the pan
(1) تعریف: a sudden, brilliant light that vanishes almost instantly.
مترادف: blaze, flare
مشابه: beam, blink, flame, flicker, gleam, glint, glitter, spark, sparkle, streak

(2) تعریف: a sudden, brilliant display, as of emotion, talent, or understanding.
مترادف: display, outburst, show
مشابه: demonstration, exhibit, glimmer, inspiration, intuition, spark

(3) تعریف: a very short amount of time; instant.
مترادف: instant, minute, moment, second
مشابه: jiffy, split second, trice, twinkle, twinkling

- I'll be there in a flash.
[ترجمه گوگل] من یک لحظه آنجا خواهم بود
[ترجمه ترگمان] من در یک چشم به هم زدن اونجا خواهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: showy appearance or manner.
مترادف: ostentation, pomp, showiness
مشابه: display, fanfare, glitter, pageantry, razzle-dazzle

- He's all flash and no substance.
[ترجمه گوگل] او تماماً فلش است و هیچ ماده ای ندارد
[ترجمه ترگمان] او به سرعت برق می زند و نه ماده ای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a photographic device for producing brief illumination of a subject; flash bulb; flash gun.
مشابه: bulb, light
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flashes, flashing, flashed
(1) تعریف: to produce a sudden, brilliant light, esp. one that vanishes almost instantly or bursts forth repeatedly.
مشابه: beam, blaze, blink, flicker, glint, scintillate, shine

(2) تعریف: to move, happen, or come into view suddenly or quickly.
مترادف: dart, shoot, streak
مشابه: bolt, dash, gleam, scoot, tear

- The car flashed past us.
[ترجمه گوگل] ماشین از کنار ما گذشت
[ترجمه ترگمان] اتومبیل از میان ما گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to glitter brightly; gleam.
مترادف: gleam
مشابه: glimmer, glint, glitter, sparkle

- swords flashing in the sun
[ترجمه گوگل] شمشیرهایی که در آفتاب می درخشند
[ترجمه ترگمان] شمشیرها در آفتاب برق می زنند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (slang) to expose one's genitals briefly in public.
مشابه: moon
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to shine brilliantly, esp. for an instant or repeatedly.
مشابه: shine, sparkle

(2) تعریف: to produce (a brilliant light) suddenly.
مشابه: illuminate, shine

(3) تعریف: to send or make known very quickly.
مشابه: dispatch, relay, transmit

- The general flashed his orders to the troops by radio.
[ترجمه گوگل] ژنرال دستورات خود را از طریق بی سیم به نیروها ابلاغ کرد
[ترجمه ترگمان] ژنرال با رادیو دستور او را صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to show for an instant only.
مشابه: display, exhibit, present, show

- He flashed his passport.
[ترجمه گوگل] پاسپورتش را فلش زد
[ترجمه ترگمان] گذرنامه اش را برق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) to have a sudden insight or memory about (usu. fol. by on).
مترادف: remember
مشابه: realize, recall
صفت ( adjective )
مشتقات: flashingly (adv.), flasher (n.)
(1) تعریف: occurring suddenly and usu. without warning.
مشابه: instantaneous, rapid, sudden

- a flash flood
[ترجمه گوگل] یک سیل ناگهانی
[ترجمه ترگمان] سیلی از فلاش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: showy in appearance or manner.
مترادف: jazzy, showy
مشابه: camp, flashy, theatrical, wild

جمله های نمونه

1. flash behavior
رفتار جلف

2. flash finery
تجملات خودنمایانه

3. flash in the pan
شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد

4. a flash camera
دوربین عکاسی فلاش دار

5. a flash flood
سیل غافلگیر کننده

6. a flash hotel
هتل شیک

7. a flash of great intelligence
تجلی زودگذری از هوش سرشار

8. a flash of lightning
درخشش آذرخش

9. a flash warning
هشدار ناگهانی

10. a sharp flash of light
پرتوی درخشان نور

11. a few seconds intervened between the flash of lightning and the thunder
میان درخشش آذرخش و صدای تندر چند ثانیه فاصله بود.

12. he answered my question in a flash
مثل برق پرسش مرا پاسخ داد.

13. Flash your light about and see if anyone is hiding here.
[ترجمه گوگل]چراغ خود را روشن کنید و ببینید آیا کسی در اینجا پنهان شده است
[ترجمه ترگمان]نور خود را روشن کنید و ببینید که آیا کسی در اینجا مخفی شده است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The sudden flash of light in the night sky was caused by a meteoric fireball.
[ترجمه گوگل]درخشش ناگهانی نور در آسمان شب توسط یک گلوله آتشین شهاب‌سنگ ایجاد شد
[ترجمه ترگمان]برق ناگهانی نور در آسمان شب به خاطر یک شهاب آسمانی درخشان به وجود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Flash your light around and see if anyone is hiding in here.
[ترجمه گوگل]چراغ خود را در اطراف روشن کنید و ببینید آیا کسی در اینجا پنهان شده است
[ترجمه ترگمان]نور خود را به اطراف فلاش بزنید و ببینید که آیا کسی در اینجا پنهان شده است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. With a flash of insight I realized what the dream meant.
[ترجمه گوگل]با یک بینش سریع متوجه شدم که این رویا چه معنایی دارد
[ترجمه ترگمان]با یک نگاه سریع متوجه شدم که این رویا به چه معنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A flash of lightning and a peal of thunder heralded torrential rain.
[ترجمه گوگل]رعد و برق و رعد و برق خبر از باران سیل آسا می داد
[ترجمه ترگمان]برقی از رعد و برق و رعد و برق باران سیل آسا باریدن گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. There was a flash of light followed by an explosion.
[ترجمه گوگل]یک فلش نور و به دنبال آن یک انفجار وجود داشت
[ترجمه ترگمان]در پی آن یک روشنایی از نور به گوش رسید که به دنبال آن یک انفجار رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We caught a flash of white in the bushes.
[ترجمه گوگل]ما یک برق سفید در بوته ها گرفتیم
[ترجمه ترگمان]در میان بوته ها برق سفیدی به چشم می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. On the horizon, she saw a flash of silver-the sea!
[ترجمه گوگل]در افق، برقی از نقره دید - دریا!
[ترجمه ترگمان]در افق برقی از نقره را دید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تلالو (اسم)
sparkle, flash, glint, glitter, resplendence, resplendency

لحظه (اسم)
spot, instance, minute, moment, instant, flash, second, trice

فلاش عکاسی (اسم)
flash

تشعشع (اسم)
ray, radiance, radiation, flash, glare, radiancy, refulgence

روشنایی مختصر (اسم)
flash

یک ان (اسم)
flash

بروز ناگهانی (اسم)
flash

خود ستایی (اسم)
flattery, gas, swank, gasconade, self-praise, swagger, braggadocio, buck, gassing, fanfaronade, splurge, flash, rodomontade, jactation, ostent, self-importance, self-applause, self-glorification, self-glory, vainglory

جلوه (اسم)
display, sight, show, seeming, parade, flourish, luster, flaunt, bravery, flash, showing, resplendence, resplendency

برق (اسم)
brilliance, power, sparkle, scintillation, shine, sheen, electricity, lightning, flash, glaze, glint, levin, flashover, pyrogen

فلاش (اسم)
flash, compact flash

برق زدن (فعل)
light, wink, ray, luster, flash, coruscate, glisten, glitter, fulgurate, glister, scintillate

خطور کردن (فعل)
strike, occur, flash, dawn upon, haunt

تاباندن (فعل)
flash

ناگهان شعله ور شدن (فعل)
flash

زود گذشتن (فعل)
flash

تخصصی

[شیمی] درخش، تابش آنی
[سینما] فلاش
[مهندسی گاز] شعله ورشدن ناگهانی، تبخیرانی
[زمین شناسی] فاصله انتقال انفجاراگریک فشنگ ماده منفجره رادرهوای آزادمنفجرکنیم موج انفجارحاصله می تواندفشنگ دیگری راکه به فاصله معینی ازاولی واقع شده منفجرنماید.این فاصله رافاصله انتقال انفجارمی گویندکه تابع قطرفشنگ ماده منفجره ووضعیت نسبی فشنگها نسبت به یکدیگرمی باشد. (آب):الف) افزایش ناگهانی آب در یک رود، مثلاً در جایی که آب توسط یک سد نگهداشته می شود. ب) یک استخر یا برکه آب. یک مکان مرداب یا مردابی. مقایسه شود با: flush شست و شو. (معدن کاری و استخراج): الف) فرونشست سطح در نتیجه معدن کاری زیرزمینی خصوصاً از عملیات سنگ نمک و پمپاژ آب نمک. مقایسه شود با: inbreak افت افقی. Crow in فرو رفتن. ب) یک دریاچه یا گستره کم عمق آلی که یک کاواک حاصله از چنین فرونشستی را اشغال کرده است.
[نساجی] گر گرفتن - شعله ور شدن ناگهانی
[ریاضیات] درخش، ریشه، جرقه، جرقه ای، ترشح، بیرون زدن، قی
[پلیمر] تبخیر ناگهانی، تبخیر سریع

انگلیسی به انگلیسی

• beam, gleam, flare; spark; brief news dispatch; outbreak; split-second; flash of a camera; showiness
flare, glare, sparkle; break out, erupt; move quickly; send a telegram; exhibit one's genitals in public (slang)
sudden, occurring unexpectedly; ostentatious, showy, flashy
a flash of light is a sudden, short burst of light.
if a light flashes or if you flash it, it shines brightly for a very short time.
flash is the use of flashbulbs to give more light when taking a photograph.
if something flashes past you, it moves very fast.
if something flashes through your mind, you think of it suddenly and briefly.
if you have a flash of intuition or insight, you suddenly realize something.
if you flash a look or a smile at someone, you look or smile at them quickly and briefly.
see also flashing.

پیشنهاد کاربران

( عامیانه ) عورت نمایی کردن، شرمگاه نمایی کردن ( سریع و لحظه ای )
Lena flashes Jackson her ass
لنا باسنش را به جکسون نشان می دهد/ ( در یک چشم بهم زدن شلوارش را پایین کشید و سریع بالا کشید و باسنش را به جکسون نشان می دهد )
لنا باسنش را در یک لحظه کوتاه و سریع به جکسون نشان می دهد
flash
به مینش تند و پُرشتاب ، همریشه با :
پارسی : فِرز
آلمانی : flott
ارجحیت آنی
flash 2 ( n ) =a piece of equipment that produces a bright light for a very short time, e. g. a camera with a built - in flash. I'll need flash for this shot.
flash
flash 1 ( n ) ( fl�ʃ ) =a sudden bright light that shines for a moment and then disappears, e. g. a flash of lightning.
flash
پیشنهاد کردن
Many investment houses in New York and London flashed huge guaranteed bonuses at him
یه نگاه
تند=سریع
پرتاب
لحظه
فوری
آن
نور
حافظه جیبی
کلن برای جاها و کلماتی استفاده میشه که هم معنی و همراه با سرعت و لحظه و. . . استفاده بشه و منظور در آن واحد باشه.
اصطلاحاً یعنی حلال زاده
قرآنیش میشه طرفة العین یعنی چشم به هم زدن
در ضمن اسم یه ابرقهرمان دی سی هم هست که سرعت خیلی زیادی داره
بارقه
پلیسه
صفت آن یعنی اشرافی
flash ( something at somebody ) : to show something to somebody quickly نشان دادن ( به سرعت )
Don't ever flash a wad of cash in a bar. هرگز تو یه بار یه دسته پول تاشده ( یا رول شده ) رو نشون نده
FLASH ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: سابو
تعریف: ← سبک سازبَر واسطه
فکر بِکر و ناگهانی
جرقه فکری در ذهن
برق آسا
حمله برق آسا به کرکوک
Kirkuk flash attack
I'll flash you
اندامهای جنسی خود را به نمایش گذاشتن
معنی اسلنگ این عبارت هست که در سریال فرندز هم مانیکا به چندلر میگه.
برق زدن - نشان دادن نور شدید ( صاعقه - آذرخش )
[Bad Weather]
[Collocation]
( forked/​sheet ) lightning strikes/​hits/​flashes
⭐⭐⭐
flush ( liquid ) Vs flash ( light )
🔷استثناء:
...
[مشاهده متن کامل]

- flash flood
سیل غافلگیرکننده
- flash flooding
سیل غافلگیرکننده - سیل برق آسا

یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی، انتقال
دو: ( ابزار، دستگاه، وسیله ) : تَرابَر
تَرابَر ( در رایانه )
تَرابُرد ( در تلفن )
درخش
( حافظه ) همراه
ناگهانی
لحظه ای
چشمک 😉
در دوربین عکاسی
نورتاب
ناگهان ، ناگهانی ، یکباره ، آنی ، لحظه ای
تُند ، پرشتاب ، برق آسا
تاباندن
flesh میشه گوشت نه flash!!!!!!!!!
مثل برق رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس