fiery

/ˈfaɪəri//ˈfaɪəri/

معنی: مهیج، اتشبار، اتشین، اتشی مزاج
معانی دیگر: گرم و احساساتی، خونگرم، پرشور، داغ، آتش گیر، (زود) قابل اشتعال، زود افروز، زود خشم، جوشی، آتشی مزاج، تند خو، نارخو، (زخم و کورک و غیره) آماسیده و دردناک، سرخ و داغ و دردناک، سوزناک، دارای آتش، آتش دار، پر آتش، آتشین، آذرین، آتش مانند، آتش سان، آذر گون، سوزان، شعله فام، آتش گون، آتش فام

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fierier, fieriest
مشتقات: fierily (adv.), fieriness (n.)
(1) تعریف: containing, consisting of, or accompanied by fire; flaming.
مشابه: burning

- The plane met a fiery end.
[ترجمه گوگل] هواپیما با پایان آتشین روبرو شد
[ترجمه ترگمان] هواپیما با یک پایان آتشین مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: resembling or suggesting fire in flammability, redness, or hotness.
متضاد: icy
مشابه: ablaze, hot

- a fiery sunburn
[ترجمه گوگل] آفتاب سوختگی آتشین
[ترجمه ترگمان] آفتاب سوزان آفتاب،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a fiery spice
[ترجمه گوگل] یک ادویه آتشین
[ترجمه ترگمان] یک ادویه سخت و آتشین،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: emotionally heated or intense, or quick to anger.
متضاد: frigid
مشابه: choleric, fierce, heated, hot, inflammatory, passionate, spirited, stormy, warm

- a fiery argument
[ترجمه گوگل] یک بحث آتشین
[ترجمه ترگمان] مشاجره سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a fiery temper
[ترجمه گوگل] خلق و خوی آتشین
[ترجمه ترگمان] خلق و خوی تند و غریبی داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: inflamed, as an infection.

جمله های نمونه

1. fiery fumes
بخاری های قابل اشتعال

2. fiery kisses
بوسه های آتشین

3. fiery words
حرف های تند

4. a fiery sore
زخم متورم و سوزناک

5. his fiery nature
خلق زود خشم او

6. with his fiery words he tried to goad the soldiers into fighting
با سخنان آتشین خود کوشید سربازان را به جنگ برانگیزد.

7. a band of fiery patriots
گروهی از میهن پرستان دو آتشه

8. a man with a fiery temper
مردی آتشی مزاج

9. he listened with a fiery light burning in his eyes
او در حالی که نوری آتشین در چشمانش زبانه می کشید،گوش فرا داده بود.

10. His fiery speech agitated the crowd.
[ترجمه گوگل]سخنان آتشین او جمعیت را به هیجان آورد
[ترجمه ترگمان]سخنان آتشین او جمعیت را به هیجان می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The tonsils become fiery red and swollen.
[ترجمه گوگل]لوزه ها قرمز آتشین و متورم می شوند
[ترجمه ترگمان]The ورم کرده و سرخ و متورم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The fiery player has had numerous run-ins with referees.
[ترجمه گوگل]این بازیکن آتشین برخوردهای متعددی با داوران داشته است
[ترجمه ترگمان]این بازیکن آتشین با داوران متعددی درگیر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The fiery liquor burnt its way down her throat.
[ترجمه گوگل]مشروب آتشین در گلویش سوخت
[ترجمه ترگمان]عرق آتشین راه گلویش را سوزاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She has fiery red hair.
[ترجمه گوگل]او موهای قرمز آتشینی دارد
[ترجمه ترگمان]موهای سرخ آتشین دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The fiery actress kicked him in the shins.
[ترجمه گوگل]بازیگر زن آتشین با لگد به ساق پا او زد
[ترجمه ترگمان]زن هنرپیشه آتشین او را در ساق پای او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مهیج (صفت)
stimulant, hot-blooded, agitating, exciting, breathtaking, sensational, stimulating, fiery, excitant, racy, hair-raising

اتشبار (صفت)
fiery

اتشین (صفت)
hot, fiery, empyreal, igneous

اتشی مزاج (صفت)
hot-blooded, fiery, irascible, passionate

انگلیسی به انگلیسی

• containing fire; flaming; blazing hot; like fire; glowing, blazing; passionate; hot-tempered; lit; inflamed; scorching; spicy
something that is fiery is burning strongly or contains fire.
fiery also means bright red.
a fiery person behaves or speaks in an angry way.

پیشنهاد کاربران

بپرس